انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="BAD_GRIL" data-source="post: 123776" data-attributes="member: 1062"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">پارت21</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">فردا بعد از رسیدنمان به شهر گرگان سریعاً به خانه میرویم و بعد سفری طولانی کمی استراحت میکنیم. یک هفته که میگذرد علی به بهانههای مختلف سرانجام مرا راضی میکند و سریعاً به اهواز بر میگردد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">یک ماهی گذشته بود. با بحثی که روز قبل با علی کرده بودیم؛ اعصابم به شدت بهم ریخته بود و فکر آن که در نبود من علی در معرض حرفهای خانوادهاش قرار گرفته بود و اخلاقش به کلی تغییر کرده بود و حال حرفهایش به شدت سرد و بوی جدایی میداد، استخوانهایم گوشت بدنم را میخوردند. دست بر روی پیشانیام قرار میدهم و عمیق خیره عکس دونفره روبهرویم میشوم. صبر ایوبم لبریز شده و حالم عمیقاً بهم ریخته بود. آن عشقی که هیچ سرانجام ندارد از همان اولش نباید پا به میدان قلبهایمان میگذاشت. اما حال که پا به میدان گذاشته است، چه باید کنم؟ قطعاً هیچ کس حرفهایم را قبول نمیکرد و مانند همیشه، یک دختری تنها بودم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">با درد خیره به اویی میشود که فاطمهی صبور و کم حرف را به ستوه آورده و خوب میداند که تا پای جان به پایش خواهد ماند. اما دگر جانی برایم نمانده بود. چقدر آن روزها از اعصاب داغانم ایراد میگرفت و بیرحمانه مرا مقصر همه آن دعواها و مشکلات میکرد. اما هیچوقت نفهمید فریادهایم از روی خشم نیست. فریادهایم از سوختن جگر پاره پاره شدهام است. فریادهایم از درد زخمهای</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">زندگی از هم پاشیدهام است. خستهام. از تمام </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">بی مروتیهای دنیا، خستهام. فریادهایم از سادگی</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">خودم است، از بیوفاییهای دنیا است! ای کاش میتوانستم بروم اما نمیتوانستم. از کاشها متنفرم. از آنکه هر کاری بخواهم انجام دهم یک« کاش» برایم دست تکان میدهد، نفرت دارم. سرم را تکان میدهم تا از افکار در به داغان خویش، بیرون بیایم. یادآوری بعضی چیزها باعث میشوند تا بیشتر درد بکشم.</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">مریم با سینی چای به اتاق ورود کرد که با تندی خیسی صورتم را با آستین پیراهنم به کنار زدم. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- بیا یه لیوان چای بخور عزیزم. انقدر به خودت فشار میاری صورتت یه ذره شده. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">آهی میکشم و به دنبالهی حرفش دستی بر روی شانههایم میگذارد و چانه ام را بالا میگیرد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">- حرف بزن. خودت رو خالی کن... تو خودت نریز هیچی تو دنیا ارزش نداره خودت رو عذاب بدی حتی مهمترین چیزهای زندگیت... . </span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="BAD_GRIL, post: 123776, member: 1062"] [FONT=Parastoo]پارت21 فردا بعد از رسیدنمان به شهر گرگان سریعاً به خانه میرویم و بعد سفری طولانی کمی استراحت میکنیم. یک هفته که میگذرد علی به بهانههای مختلف سرانجام مرا راضی میکند و سریعاً به اهواز بر میگردد. یک ماهی گذشته بود. با بحثی که روز قبل با علی کرده بودیم؛ اعصابم به شدت بهم ریخته بود و فکر آن که در نبود من علی در معرض حرفهای خانوادهاش قرار گرفته بود و اخلاقش به کلی تغییر کرده بود و حال حرفهایش به شدت سرد و بوی جدایی میداد، استخوانهایم گوشت بدنم را میخوردند. دست بر روی پیشانیام قرار میدهم و عمیق خیره عکس دونفره روبهرویم میشوم. صبر ایوبم لبریز شده و حالم عمیقاً بهم ریخته بود. آن عشقی که هیچ سرانجام ندارد از همان اولش نباید پا به میدان قلبهایمان میگذاشت. اما حال که پا به میدان گذاشته است، چه باید کنم؟ قطعاً هیچ کس حرفهایم را قبول نمیکرد و مانند همیشه، یک دختری تنها بودم. با درد خیره به اویی میشود که فاطمهی صبور و کم حرف را به ستوه آورده و خوب میداند که تا پای جان به پایش خواهد ماند. اما دگر جانی برایم نمانده بود. چقدر آن روزها از اعصاب داغانم ایراد میگرفت و بیرحمانه مرا مقصر همه آن دعواها و مشکلات میکرد. اما هیچوقت نفهمید فریادهایم از روی خشم نیست. فریادهایم از سوختن جگر پاره پاره شدهام است. فریادهایم از درد زخمهای زندگی از هم پاشیدهام است. خستهام. از تمام بی مروتیهای دنیا، خستهام. فریادهایم از سادگی خودم است، از بیوفاییهای دنیا است! ای کاش میتوانستم بروم اما نمیتوانستم. از کاشها متنفرم. از آنکه هر کاری بخواهم انجام دهم یک« کاش» برایم دست تکان میدهد، نفرت دارم. سرم را تکان میدهم تا از افکار در به داغان خویش، بیرون بیایم. یادآوری بعضی چیزها باعث میشوند تا بیشتر درد بکشم. مریم با سینی چای به اتاق ورود کرد که با تندی خیسی صورتم را با آستین پیراهنم به کنار زدم. - بیا یه لیوان چای بخور عزیزم. انقدر به خودت فشار میاری صورتت یه ذره شده. آهی میکشم و به دنبالهی حرفش دستی بر روی شانههایم میگذارد و چانه ام را بالا میگیرد. - حرف بزن. خودت رو خالی کن... تو خودت نریز هیچی تو دنیا ارزش نداره خودت رو عذاب بدی حتی مهمترین چیزهای زندگیت... . [/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین