انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="BAD_GRIL" data-source="post: 123775" data-attributes="member: 1062"><p><span style="font-family: 'Parastoo'">پارت20</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">محکم موهایم را چنگ میزنم. صداهای اطرافم</span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">درون سرم طبل میکوبند و خاطرات تلخم همانند </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">ارتش هیتلر هجوم میآورند. نفسم تنگ میشود و دلم میخواهد بخوابم. بدن درد شدید دارم و چشمانم از شدت فشار میسوزند. از جایم بلند میشوم و به تایید از حرف علی به سختی خود را به حمام میرسانم. آب سرد را باز میکنم و بیتعلل بر روی سرم میگیرم. مشتهای ظریفم که قدرت شدید گرفتهاند بر دیوار میکوبم و به ناگهان دوش از دستانم ول میشود و کنار </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">دیوار چمبره میزنم. با شدت میگریم و ضجههای آرام میزنم. هقهقم آنقدر شدید بود که حس کردم کارتکی میآید و ریههایم را خراش میدهد. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">بعد از رفتن علی، وقتی که توسط مادرش مورد تهمت و افترا قرار گرفتم، سکوت کردم و تا شب در تب سوختم. وقتی هم که بیدار شدم کابوس شدید دیده بودم. باز هم همان وحشت موقع </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">دعوا با مادرشوهرم به جانم رخنه کرد. بعد از اتمام کارم از حمام خارج شدم و با استرس وسایل مورد نیاز و لباسهایم را جمع کرده و به گفته علی آماده سفر شدیم. در راه پی در پی به اتفاقات گذشته فکر کردم. افسوس خوردم. ما بعد دوسال دوری و هجران بالاخره باهم ازدواج کرده بودیم. اوایل همه چیز خوب پیش میرفت. لحظههای بسیار شیرینی را در کنار هم میگذراندیم و آنقدر غرق همدیگر شده بودیم که دگر غم و غصه ها و اضطرابهای زندگی را به کل از یاد برده بودیم. بغض دردناکی در گلویم نشست. اما متاسفانه آن تازه اول ماجرای من و علی بود! ناگهان مشکلات خانوادگی، اختلافات فرهنگی، مشکلات مالی قاطی داستان ما شده بود. ما عمراً قبل از ازدواج به آن موضوعها،حتی یک بار هم فکر نکرده بودیم و حال همان موضوعات به ظاهر ساده برایمان دردسرهای بدی درست کرده بود. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- عشقم. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">با صدای علی از فکر خارج شدم. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- هوم؟ </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">همانطور که دستانش بر روی فرمان بود و از آیینه جلورویش به من نگاههای ریزی میانداخت، گفت. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- نبینم غمتو. ول کن بابا! فوقش یه ماه اونجایی تا یه خونه خوب بگیرم و بیام دنبالت. باشه عشقم؟! </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">آهی میکشم و با یک باشهای سرم را صندلی تکیه میدهم و در یک چشم بر هم زدنی به خاموشی میروم. تقریباً شش ساعتی به خواب میروم که با بدن درد شدیدی از خواب بیدار میشوم. تکانی به خود میدهم. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- آی کمرم خشک شد. پوف. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">علی درحال تخمه شکستن و چشمانی پف کرده و کبود شده نگاهم میکند. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- تحمل کن عزیزم به این فکر کن که فردا برادر و خواهرتو قراره ببینی. هوم؟ </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">با تصور اینکه بعد شش ماه قرار بود دوباره خانوادهام رو ببینم قند کیلو کیلو در دلم آب میشد. بی ربط گفتم. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- شکلات میخوام. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">علی خندهای بلند سر میدهد. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- تو هر موقعیتی به فکر شکمت باش تو. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">نالهای میکنم. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- میخوام دیگه... خسته شدم خب هوس کردم. </span></p><p> <span style="font-family: 'Parastoo'">- باشه اولین مغازه میایستم میخرم... نگفتم که نمیگیرم واست کوچولوم.</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="BAD_GRIL, post: 123775, member: 1062"] [FONT=Parastoo]پارت20 محکم موهایم را چنگ میزنم. صداهای اطرافم درون سرم طبل میکوبند و خاطرات تلخم همانند ارتش هیتلر هجوم میآورند. نفسم تنگ میشود و دلم میخواهد بخوابم. بدن درد شدید دارم و چشمانم از شدت فشار میسوزند. از جایم بلند میشوم و به تایید از حرف علی به سختی خود را به حمام میرسانم. آب سرد را باز میکنم و بیتعلل بر روی سرم میگیرم. مشتهای ظریفم که قدرت شدید گرفتهاند بر دیوار میکوبم و به ناگهان دوش از دستانم ول میشود و کنار دیوار چمبره میزنم. با شدت میگریم و ضجههای آرام میزنم. هقهقم آنقدر شدید بود که حس کردم کارتکی میآید و ریههایم را خراش میدهد. بعد از رفتن علی، وقتی که توسط مادرش مورد تهمت و افترا قرار گرفتم، سکوت کردم و تا شب در تب سوختم. وقتی هم که بیدار شدم کابوس شدید دیده بودم. باز هم همان وحشت موقع دعوا با مادرشوهرم به جانم رخنه کرد. بعد از اتمام کارم از حمام خارج شدم و با استرس وسایل مورد نیاز و لباسهایم را جمع کرده و به گفته علی آماده سفر شدیم. در راه پی در پی به اتفاقات گذشته فکر کردم. افسوس خوردم. ما بعد دوسال دوری و هجران بالاخره باهم ازدواج کرده بودیم. اوایل همه چیز خوب پیش میرفت. لحظههای بسیار شیرینی را در کنار هم میگذراندیم و آنقدر غرق همدیگر شده بودیم که دگر غم و غصه ها و اضطرابهای زندگی را به کل از یاد برده بودیم. بغض دردناکی در گلویم نشست. اما متاسفانه آن تازه اول ماجرای من و علی بود! ناگهان مشکلات خانوادگی، اختلافات فرهنگی، مشکلات مالی قاطی داستان ما شده بود. ما عمراً قبل از ازدواج به آن موضوعها،حتی یک بار هم فکر نکرده بودیم و حال همان موضوعات به ظاهر ساده برایمان دردسرهای بدی درست کرده بود. - عشقم. با صدای علی از فکر خارج شدم. - هوم؟ همانطور که دستانش بر روی فرمان بود و از آیینه جلورویش به من نگاههای ریزی میانداخت، گفت. - نبینم غمتو. ول کن بابا! فوقش یه ماه اونجایی تا یه خونه خوب بگیرم و بیام دنبالت. باشه عشقم؟! آهی میکشم و با یک باشهای سرم را صندلی تکیه میدهم و در یک چشم بر هم زدنی به خاموشی میروم. تقریباً شش ساعتی به خواب میروم که با بدن درد شدیدی از خواب بیدار میشوم. تکانی به خود میدهم. - آی کمرم خشک شد. پوف. علی درحال تخمه شکستن و چشمانی پف کرده و کبود شده نگاهم میکند. - تحمل کن عزیزم به این فکر کن که فردا برادر و خواهرتو قراره ببینی. هوم؟ با تصور اینکه بعد شش ماه قرار بود دوباره خانوادهام رو ببینم قند کیلو کیلو در دلم آب میشد. بی ربط گفتم. - شکلات میخوام. علی خندهای بلند سر میدهد. - تو هر موقعیتی به فکر شکمت باش تو. نالهای میکنم. - میخوام دیگه... خسته شدم خب هوس کردم. - باشه اولین مغازه میایستم میخرم... نگفتم که نمیگیرم واست کوچولوم.[/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین