انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
دین و مذهب
داستانهای پیامبران و امامان
داستان آموزنده سفر موسی (ع) وخضر(ع)
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 99670" data-attributes="member: 1221"><p>حضرت موسی(ع)، مهیای سفر شد و به سوی محل زندگی خضرنبی به همراه یکی از یارانش به نام یوشع به حرکت درآمد. وقتی موسی (ع) نزد خضر نبی رسید به او گفت که برای آموخت علومی غیر از علوم نظری نزدش آمده است و آمادۀ فراگیری هر آنچه که حضرتش بفرماید میباشد.</p><p></p><p>خضر نگاهی به موسی انداخت، به قول امروزیها سر تا پای او را برانداز کرد و فرمود، فکر نمیکنم که تو بتوانی از پس این تعلیمات برآیی و صبوری لازم را در تو نمیبینم! ولی موسی قول داد که صبر پیشه کند و شکیبا باشد و هیچ سوالی از او نپرسد.</p><p></p><p>آنها سفر آغاز کردند و حالا قصۀ مقابله شدن حضرت موسی(ع) با تعلیمات حضرت خضر نبی و رخ دادن حوادثی که موسی(ع) در رویارویی با آنها قرار است امتحانش را پس بدهد.</p><p></p><h3>حضرت موسی و خضر در حادثۀ کشتی</h3><p>ابتدا موسی و خضر به همراه یوشع به کنار دریا آمدند، سوار بر کشتیای شدند و کشتی به حرکت در آمد، حضرت خضر به گوشهای رفت و قسمتی از کشتی را سوراخ کرد و آن را شکست، بعد هم با مقداری پارچه و گل آن قسمت ویران شده را پوشاند تا آب وارد کشتی نشود.</p><p></p><p>موسی(ع) وقتی این منظره را دید، نگران جان مسافران شده خشمگین و ناراحت به سمت خضر آمد و از او دلیل کارش را سوال کرد و خطر غرق شدن مسافران را به او گوشزد کرد. خضر فرمود قرار بود هیچ سوالی از من نپرسی! موسی از او بخشش خواست.</p><p></p><p>پس از پیاده شدن از کشتی به سفر خود ادامه دادند.</p><p></p><h3>حضرت موسی و خضر و ماجرای نوجوان سرکش</h3><p>موسی و خضر همچنان در راه بودند که ناگهان اتفاق عجیبی رخ داد؛ نوجوانی در حال بازی با همسالان خود بود، حضرت خضر به سوی او شتافت، وی را گرفت و کُشت!</p><p></p><p>موسی(ع) با دیدن این صحنۀ وحشتناک، طاقت از کف داد و با خشم و غضب به خضر(ع) اعتراض کرد، موسی به قدری غضبناک بود که حتی به خضر حمله کرده او را به زمین زد و از او دربارۀ دلیل کارش سوال کرد.موسی با خشم به خضر گفت که چرا کسی را بی آنکه کاری کرده باشد و گناهی از او سر زده باشد کُشتی!</p><p></p><p>موسی با خشم به خضر گفت که چرا کسی را بی آنکه کاری کرده باشد و گناهی از او سر زده باشد کُشتی!</p><p></p><p>خضر به موسی گفت: به تو نگفتم توانایی اینکه با من صبر کنی را نداری؟ موسی پشیمان شد و بار دیگر به همراهش وعده داد که سوالی نپرسد و اگر اشتباهش تکرار شود خضر دیگر با او مصاحبت نکند.</p><p></p><h3>دیوار قریه</h3><p>بعد از مدتی طی طریق، آن دو نفر به روستایی رسیدند، در آنجا از مردم آن قریه آب و غذایی خواستند اما آن مردم به آنها چیزی ندادند و هیچ کدام پذیرای آنها نشدند.</p><p></p><p>در گوشه ای نشسته بودند که ناگهان خضر با اشاره به دیواری که در حال خراب شدن بود از موسی خواست که به او کمک کند آن دیوار را تعمیر نماید تا خراب نشود.</p><p></p><p>موسی باز هم طاقت نیاورد، پیمان شکست، اینبار ولی آرامتر از دفعات قبل از خضر سوال کرد که چرا برای مردمی که هیچ کاری در حق آنان نکردند دلسوزی میکند؟</p><p></p><p>در این قسمت از سفر بودند که خضر(ع) به او گفت، (هذا فراق بینی و بینک…) حال وقت جدایی من و تو است. ولی قبل از اینکه از من جدا شوی دلایل کارهایی که انجام دادم را برایت بازگو میکنم.</p><p></p><p>از پیامبر اکرم(ص)، روایت شده که اگر موسی صبر میکرد بر آنچه که خضر انجام داده بود، عجیبترینها را میدید. در روایت دیگری آمده است که اگر موسی تحمل میکرد، حضرت خضر هفتاد حادثۀ عجیب به او نشان میداد.</p><p></p><h2>و اما اسرار کارهای سه گانۀ خضر(ع)</h2><p>موسی و خضر دیگر به آخر سفر خود رسیده بودند. خضر(ع) در خصوص کشتی به وی گفت: پادشاهی ظالم و زورگو در آن دیار بود که تمام کشتیهای سالم را غصب میکرد.من آن کشتی را سوراخ کردم تا توجه پادشاه را به خود جلب نکند، زیرا آن کشتی متعلق به مردمی تنگدست بود که از طریق آن امرار معاش میکردند.</p><p></p><p>خضر(ع) در خصوص کشتی گفت، پادشاهی ظالم و زورگو در آن دیار بود که تمام کشتیهای سالم را غصب میکرد و من آن کشتی را سوراخ کردم تا توجه پادشاه را به خود جلب نکند، زیرا آن کشتی متعلق به مردمی تنگدست بود که از طریق آن امرار معاش میکردند.</p><p></p><p>اما در مورد جوان مقتول، او فردی کافر و مرتد بود و باید اعدام میشد، در آیندهای نه چندان دور پدر و مادرش را تحت فشار قرار میداد که از دین خدا بیرون شوند!</p><p>آن دیوار هم تعلق داشت به دو یتیم که در آن روستا زندگی میکردند، در زیر آن دیوار گنجی نهفته بود که من با مرمت آن دیوار گنج را برای آنها حفظ کردم.</p><p></p><p>سپس به موسی(ع) فرمود که همۀ این کارها به اذن خداوند بود و هیچ کدام را خودسرانه انجام ندادهام.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 99670, member: 1221"] حضرت موسی(ع)، مهیای سفر شد و به سوی محل زندگی خضرنبی به همراه یکی از یارانش به نام یوشع به حرکت درآمد. وقتی موسی (ع) نزد خضر نبی رسید به او گفت که برای آموخت علومی غیر از علوم نظری نزدش آمده است و آمادۀ فراگیری هر آنچه که حضرتش بفرماید میباشد. خضر نگاهی به موسی انداخت، به قول امروزیها سر تا پای او را برانداز کرد و فرمود، فکر نمیکنم که تو بتوانی از پس این تعلیمات برآیی و صبوری لازم را در تو نمیبینم! ولی موسی قول داد که صبر پیشه کند و شکیبا باشد و هیچ سوالی از او نپرسد. آنها سفر آغاز کردند و حالا قصۀ مقابله شدن حضرت موسی(ع) با تعلیمات حضرت خضر نبی و رخ دادن حوادثی که موسی(ع) در رویارویی با آنها قرار است امتحانش را پس بدهد. [HEADING=2]حضرت موسی و خضر در حادثۀ کشتی[/HEADING] ابتدا موسی و خضر به همراه یوشع به کنار دریا آمدند، سوار بر کشتیای شدند و کشتی به حرکت در آمد، حضرت خضر به گوشهای رفت و قسمتی از کشتی را سوراخ کرد و آن را شکست، بعد هم با مقداری پارچه و گل آن قسمت ویران شده را پوشاند تا آب وارد کشتی نشود. موسی(ع) وقتی این منظره را دید، نگران جان مسافران شده خشمگین و ناراحت به سمت خضر آمد و از او دلیل کارش را سوال کرد و خطر غرق شدن مسافران را به او گوشزد کرد. خضر فرمود قرار بود هیچ سوالی از من نپرسی! موسی از او بخشش خواست. پس از پیاده شدن از کشتی به سفر خود ادامه دادند. [HEADING=2]حضرت موسی و خضر و ماجرای نوجوان سرکش[/HEADING] موسی و خضر همچنان در راه بودند که ناگهان اتفاق عجیبی رخ داد؛ نوجوانی در حال بازی با همسالان خود بود، حضرت خضر به سوی او شتافت، وی را گرفت و کُشت! موسی(ع) با دیدن این صحنۀ وحشتناک، طاقت از کف داد و با خشم و غضب به خضر(ع) اعتراض کرد، موسی به قدری غضبناک بود که حتی به خضر حمله کرده او را به زمین زد و از او دربارۀ دلیل کارش سوال کرد.موسی با خشم به خضر گفت که چرا کسی را بی آنکه کاری کرده باشد و گناهی از او سر زده باشد کُشتی! موسی با خشم به خضر گفت که چرا کسی را بی آنکه کاری کرده باشد و گناهی از او سر زده باشد کُشتی! خضر به موسی گفت: به تو نگفتم توانایی اینکه با من صبر کنی را نداری؟ موسی پشیمان شد و بار دیگر به همراهش وعده داد که سوالی نپرسد و اگر اشتباهش تکرار شود خضر دیگر با او مصاحبت نکند. [HEADING=2]دیوار قریه[/HEADING] بعد از مدتی طی طریق، آن دو نفر به روستایی رسیدند، در آنجا از مردم آن قریه آب و غذایی خواستند اما آن مردم به آنها چیزی ندادند و هیچ کدام پذیرای آنها نشدند. در گوشه ای نشسته بودند که ناگهان خضر با اشاره به دیواری که در حال خراب شدن بود از موسی خواست که به او کمک کند آن دیوار را تعمیر نماید تا خراب نشود. موسی باز هم طاقت نیاورد، پیمان شکست، اینبار ولی آرامتر از دفعات قبل از خضر سوال کرد که چرا برای مردمی که هیچ کاری در حق آنان نکردند دلسوزی میکند؟ در این قسمت از سفر بودند که خضر(ع) به او گفت، (هذا فراق بینی و بینک…) حال وقت جدایی من و تو است. ولی قبل از اینکه از من جدا شوی دلایل کارهایی که انجام دادم را برایت بازگو میکنم. از پیامبر اکرم(ص)، روایت شده که اگر موسی صبر میکرد بر آنچه که خضر انجام داده بود، عجیبترینها را میدید. در روایت دیگری آمده است که اگر موسی تحمل میکرد، حضرت خضر هفتاد حادثۀ عجیب به او نشان میداد. [HEADING=1]و اما اسرار کارهای سه گانۀ خضر(ع)[/HEADING] موسی و خضر دیگر به آخر سفر خود رسیده بودند. خضر(ع) در خصوص کشتی به وی گفت: پادشاهی ظالم و زورگو در آن دیار بود که تمام کشتیهای سالم را غصب میکرد.من آن کشتی را سوراخ کردم تا توجه پادشاه را به خود جلب نکند، زیرا آن کشتی متعلق به مردمی تنگدست بود که از طریق آن امرار معاش میکردند. خضر(ع) در خصوص کشتی گفت، پادشاهی ظالم و زورگو در آن دیار بود که تمام کشتیهای سالم را غصب میکرد و من آن کشتی را سوراخ کردم تا توجه پادشاه را به خود جلب نکند، زیرا آن کشتی متعلق به مردمی تنگدست بود که از طریق آن امرار معاش میکردند. اما در مورد جوان مقتول، او فردی کافر و مرتد بود و باید اعدام میشد، در آیندهای نه چندان دور پدر و مادرش را تحت فشار قرار میداد که از دین خدا بیرون شوند! آن دیوار هم تعلق داشت به دو یتیم که در آن روستا زندگی میکردند، در زیر آن دیوار گنجی نهفته بود که من با مرمت آن دیوار گنج را برای آنها حفظ کردم. سپس به موسی(ع) فرمود که همۀ این کارها به اذن خداوند بود و هیچ کدام را خودسرانه انجام ندادهام. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
دین و مذهب
داستانهای پیامبران و امامان
داستان آموزنده سفر موسی (ع) وخضر(ع)
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین