انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ داستان و دلنوشتههای در حال ترجمه
داستانک برای ساختن آتش(To Build a Fire)|مترجمAYSA_H
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="seon-ho" data-source="post: 75373" data-attributes="member: 154"><p><strong><span style="font-size: 18px">با عجله دستکش را کشید و بلند شد. او کمی ترسیده بود. او بالا و پایین میکوبد تا نیش دوباره به پاها برگردد. مطمئناً سرد بود، فکر او بود. آن مرد اهل سولفور کریک وقتی میگفت که گاهی اوقات هوا در کشور چهقدر سرد میشود، حقیقت را گفته بود و در آن زمان به او خندیده بود! این نشان داد که نباید از خیلی چیزها مطمئن بود. اشتباهی در کار نبود، سرد بود. او با قدمهای بلند بالا و پایین میرفت، پاهایش را میکوبد و بازوهایش را کوبیده میکرد، تا زمانی که گرمای برگشتی مطمئن شد. سپس کبریت را بیرون آورد و اقدام به آتش زدن کرد. از زیر درختان، جایی که آب پر آب چشمههای قبل، شاخههای چاشنی شده را در خود جای داده بود، هیزم خود را به دست آورد. او که از ابتدا با احتیاط کار میکرد، به زودی آتشی خروشان در گرفت که روی آن یخ را از روی صورتش آب کرد و در محافظت از آن بیسکویتهایش را خورد. برای لحظهای سرمای فضا از بین رفته بود. سگ در آتش احساس رضایت کرد، به اندازه کافی دراز شد تا گرم شود و به اندازه کافی دور شد تا از آواز خواندن فرار کند.</span></strong></p><p><span style="font-size: 18px"><strong>وقتی مرد تمام شد، پیپش را پر کرد و وقت راحتی خود را با دود سپری کرد. سپس دستکشهایش را کشید، گوشهای کلاهش را محکم روی گوشهایش قرار داد و مسیر نهر را از دو شاخه چپ بالا برد. سگ ناامید شد و مشتاق بازگشت به سمت آتش بود. این مرد سرما را نمیدانست. احتمالاً تمام نسلهای اجداد او از سرما، از سرمای واقعی، از سرمای صد و هفت درجه زیر نقطه انجماد بیخبر بودهاند؛ اما سگ میدانست! تمام اجدادش میدانستند و دانش را به ارث برده بود و میدانست که خوب نیست در چنین سرمای وحشتناکی در خارج از کشور قدم بزنیم. زمان آن بود که در سوراخی در برف دراز بکشیم و منتظر بمانیم تا پردهای از ابر بر روی فضای بیرون کشیده شود که این سرما از آنجا آمده است. از سوی دیگر، صمیمیت شدیدی بین سگ و مرد وجود داشت. یکی برده زحمتکش دیگری بود و تنها نوازشهایی که دریافت کرده بود نوازش شلاق و صداهای خشن و تهدیدآمیز گلویی بود که شلاق را تهدید میکرد. بنابراین سگ هیچ تلاشی نکرد تا نگرانی خود را به مرد منتقل کند. به رفاه مرد توجهی نداشت. به خاطر خودش بود که مشتاق بازگشت به سوی آتش بود؛ اما مرد سوت زد و با صدای شلاق با آن صحبت کرد و سگ به سمت پاشنه مرد چرخید و دنبالش رفت.</strong></span></p><p><strong><span style="font-size: 18px"> مرد تنباکو را جوید و شروع به شروع یک ریش کهربایی جدید کرد. همچنین نفس مرطوب او به سرعت با سبیل، ابروها و مژههایش پودر شد. به نظر نمیرسید آنقدر فنر در دو شاخه سمت چپ هندرسون وجود داشته باشد و برای نیم ساعت مرد هیچ نشانهای از آن ندید و سپس این اتفاق افتاد. در جایی که هیچ علامتی وجود نداشت، جایی که برف نرم و نشکسته به نظر میرسید که زیر آن استحکام را تبلیغ میکند، مرد از آنجا عبور کرد. عمیق نبود. قبل از اینکه به سمت پوسته سفت برود خودش را تا نیمه خیس کرد.</span></strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="seon-ho, post: 75373, member: 154"] [B][SIZE=18px]با عجله دستکش را کشید و بلند شد. او کمی ترسیده بود. او بالا و پایین میکوبد تا نیش دوباره به پاها برگردد. مطمئناً سرد بود، فکر او بود. آن مرد اهل سولفور کریک وقتی میگفت که گاهی اوقات هوا در کشور چهقدر سرد میشود، حقیقت را گفته بود و در آن زمان به او خندیده بود! این نشان داد که نباید از خیلی چیزها مطمئن بود. اشتباهی در کار نبود، سرد بود. او با قدمهای بلند بالا و پایین میرفت، پاهایش را میکوبد و بازوهایش را کوبیده میکرد، تا زمانی که گرمای برگشتی مطمئن شد. سپس کبریت را بیرون آورد و اقدام به آتش زدن کرد. از زیر درختان، جایی که آب پر آب چشمههای قبل، شاخههای چاشنی شده را در خود جای داده بود، هیزم خود را به دست آورد. او که از ابتدا با احتیاط کار میکرد، به زودی آتشی خروشان در گرفت که روی آن یخ را از روی صورتش آب کرد و در محافظت از آن بیسکویتهایش را خورد. برای لحظهای سرمای فضا از بین رفته بود. سگ در آتش احساس رضایت کرد، به اندازه کافی دراز شد تا گرم شود و به اندازه کافی دور شد تا از آواز خواندن فرار کند.[/SIZE][/B] [SIZE=18px][B]وقتی مرد تمام شد، پیپش را پر کرد و وقت راحتی خود را با دود سپری کرد. سپس دستکشهایش را کشید، گوشهای کلاهش را محکم روی گوشهایش قرار داد و مسیر نهر را از دو شاخه چپ بالا برد. سگ ناامید شد و مشتاق بازگشت به سمت آتش بود. این مرد سرما را نمیدانست. احتمالاً تمام نسلهای اجداد او از سرما، از سرمای واقعی، از سرمای صد و هفت درجه زیر نقطه انجماد بیخبر بودهاند؛ اما سگ میدانست! تمام اجدادش میدانستند و دانش را به ارث برده بود و میدانست که خوب نیست در چنین سرمای وحشتناکی در خارج از کشور قدم بزنیم. زمان آن بود که در سوراخی در برف دراز بکشیم و منتظر بمانیم تا پردهای از ابر بر روی فضای بیرون کشیده شود که این سرما از آنجا آمده است. از سوی دیگر، صمیمیت شدیدی بین سگ و مرد وجود داشت. یکی برده زحمتکش دیگری بود و تنها نوازشهایی که دریافت کرده بود نوازش شلاق و صداهای خشن و تهدیدآمیز گلویی بود که شلاق را تهدید میکرد. بنابراین سگ هیچ تلاشی نکرد تا نگرانی خود را به مرد منتقل کند. به رفاه مرد توجهی نداشت. به خاطر خودش بود که مشتاق بازگشت به سوی آتش بود؛ اما مرد سوت زد و با صدای شلاق با آن صحبت کرد و سگ به سمت پاشنه مرد چرخید و دنبالش رفت.[/B][/SIZE] [B][SIZE=18px] مرد تنباکو را جوید و شروع به شروع یک ریش کهربایی جدید کرد. همچنین نفس مرطوب او به سرعت با سبیل، ابروها و مژههایش پودر شد. به نظر نمیرسید آنقدر فنر در دو شاخه سمت چپ هندرسون وجود داشته باشد و برای نیم ساعت مرد هیچ نشانهای از آن ندید و سپس این اتفاق افتاد. در جایی که هیچ علامتی وجود نداشت، جایی که برف نرم و نشکسته به نظر میرسید که زیر آن استحکام را تبلیغ میکند، مرد از آنجا عبور کرد. عمیق نبود. قبل از اینکه به سمت پوسته سفت برود خودش را تا نیمه خیس کرد.[/SIZE][/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ داستان و دلنوشتههای در حال ترجمه
داستانک برای ساختن آتش(To Build a Fire)|مترجمAYSA_H
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین