ای بابا حیف شد میخواستم خودم بزنما 🥺
آما حله دیگ"
نمیدونم چی بگم ترجیح میدم حرف بزنم باهات
که بازم نمیدونم چی بگم ولی بزار هرچی به ذهنم رسید بگم
×
خب
ھمین کہ ھستی تا برات از ھمہ ی دنیا و آدم ھای بد و خوبش تعریف کنم
یا
ھمین کہ ھستی تا وقتی ناراحتم و دل شکستہ، باهات حرف بزنمو چرتو پرت بگیم
یا
ھمین کہ ھستی تا یه اتفاق بد میوفته پیدات میشه و وقتی همه چی خوب شد دوباره غیب میشی اینه فرشته ها...
تو یه " دوست واقعی " ھستی...
یه "دوست واقعی" بودن رو همه نمیتون از پس اش بربیاین.. با من دوست بودن ینی بی خوابی ھای شیفت شب که از خود گذشتن میخواھد از طرف تو که از خوابت بزنی..
یه دوست واقعی بودن
قصہ گفتن ھای شبانہ، تو اوج خستگی میخواد.
این کارا کارایی که تو خوب بلدی!
حتی وقتی صدات گرفته بازم حرف میزنی!
میگم حرف نزن صدات گرفته اس
بازم حرف میزنیو میگی ... نخور حالا که دارم حرف میزنم
ازت خوشم میاد؛ بخاطر همینا و خیلی چیزای دیگه
ادما عادت ندارن خودشونو همونطوری نشون بدن
ولی تو خودتو هرچی که هستی نشون میدی و در قضاوت باز..
و باز هم بخاطر اینا ازت خوشم میاد رفیق
راستش
بهش فکر کردم چند بار که چرا وقتی باهم حرف میزنیم احساس میکنم با یکی اینه خودم دارم حرف میزنم! به یجاهایی رسیدم..
من که میگم همه چیز توی یه جمله خلاصه میشه
" طرف باید اهلت باشه"
خیلی حرف هست تو این یه جملهی کوتاه..
اگه اهلت باشه یعنی میشناسه تورو
اگه تو رو بشناسه خوب بلده کجا صداشو بالاببره برات کجا پایین بیاره
چه حرفایی رو درِ گوشت بگه و چه حرفایی رو جار بزنه
اهلت باشه خوب میدونه چی حالتو خوب میکنه و چی بد
میدونه چه چیزایی رو باید به روت نیاره و حرفشم نزنه، چه چیزایی رو صاف تو چشات زُل بزنه و بگه
اهلت که باشه، اون سر دنیام که بره اهله باز برمیگرده...تا یه چیزی دید وحشی نمیشه
تو رو میشناسه..
×
فکر کنم زیاد حرف زدم!
اینجام بگم چق دوست دارم؟-!
...
بضی وقتا...
باید داد بزنی!
داد بزنی و شکر کنی خدا رو برای خلق یِ سری از آدما...
مهی؛ الان کِ فکر میکنم.
هیچکی نموند!
هیچکی...
فق تُ
جلو چشمای دوتامون رفتن همه...
فق موندیم دوتامون~
کِ البتِ میسازیم دوتایی همهچیُ، خیالی نیست..
...
نتونستم خیلی از کارهارو بکنم برات...
ینی نرسید زورم!
ولی عذرمیخوام برای تمومِ کم گذاشتنام "))
...
با تک تک سلول هام دوستت دارم شویِ من! ^^
تولدت مُبارک "]