انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ستاره سودا" data-source="post: 111231" data-attributes="member: 3794"><p>پارت شانزدهم </p><p>فرش زمرد کاملاً با پرده های سنگین مطابقت داشت از پنجره های الماسی عقب کشیده شد. خورشید از طریق شیشه به سراسر اتاق تابید.</p><p> یک صفحه شطرنج مجلل را در گوشه ای سازماندهی شده، میاب در کنار یک ژئود و بلوط درنگ کرد و از میان پانل های شیشه ای و کمد به چند مجسمه چوبی سنگ شده نگاه کرد.</p><p> رایدن در اتاق مطالعه را بست و او را به سمت یک صندلی میز مطالعه پشت پنجره برد.</p><p> دامنهایش را پف کرد و او را تماشا کرد که چند کتاب را ازقفسه بیرون میکشد.</p><p> سپس آنها را روی زمین و در پای میاب قرار داد.</p><p>میاب بالای صفحه را برداشت و خواند</p><p>« کتیبه»</p><p> میاب در حالی که صفحه اول را باز می کرد، گفت: «در مورد برخورد است؟»</p><p>رایدن:« «ما باید از یه جایی شروع کنیم. من در همان ابتدا نظر میدهم.»</p><p> میاب طومار جوهر را در صفحه ورقهای شروع به خواندن کرد.</p><p>میاب:« "ستارههایی نزدیک به زمین شدند و سطح زمین را سوزاندند. تاریکی و روشنایی با هم ادغام شدند و از هلاکت پنج موجود بیرون آمدند. ابتدا ققنوس، سپس امپراتوری اژدها، شاه گوزن، تجاس و ملکه تاریکی."»</p><p>رایدن:« "چه مقدار از افسانه برخورد را باور دارید؟"»</p><p>رایدن کتاب در دستش را اسکن کرد و از او سوال پرسید.</p><p>میاب:« "من نمیدانم. شاید پنج موجودی که اول آمدند هنوز هم هستند، ارزش تحقیق دارد.»</p><p>رایدن:« "کاملا."»</p><p> میاب صفحات را با انگشت شست ورق میزد، اما احساس گناه او را خجالت زده کرده بود. </p><p>میاب:«"من نیاز دارم تا چیزی به تو بگویم.»</p><p>رایدن مکث کرد و ابرویی بالا انداخت. میاب احساس کرد دهانش خشک شده است ،اما از طریق احساس ناراحت کننده از اعصاب تحت فشار است. </p><p>میاب:«"در هزارمین تولد من، من در اثر احتراق، خود به خودی مردم و همه را در قلعه کشتم، قلعه بخشی از قدرت من این است که هر هزار سال یکبار دوباره تولید کنم و منفجر می شوم مانند یک ستاره وقتی می میرد و سپس یک روند سریع تولد دوباره را طی می کند. این طوری زندگی می کنم طولانی تر از موجودات دیگر نه من و نه پدر و مادرم شک نداشتیم که این وضعیت را داشته باشم به قدرت های من هر دوی آنها از جادوی نور استفاده می کردند، اما هرگز بازسازی نشدند، بنابراین زمانی که برای من اتفاق افتاد کاملا غیرمنتظره بود. وقتی برگشتم از مرگ، علاوه بر عنصر نورم، قدرتی را احساس کردم. تاریکی به من چسبیده بود، اما من هرگز نفهمیدم چگونه و چرا.»</p><p> میاب نفس عمیقی کشید و دعا کرد که رایدن داستان او را باور کند چیزی در نگاه ثابت زمردی و طلایی رایدن به شجاعت میاب میافزاید.</p><p> شجاعت اجازه دادن به ادامه حرف هایش.</p><p>میاب:« "من پادشاهان و ملکه ها را به آنجا احضار کردم اتاق پنج پادشاه را من به آنها گفتم که در مراسم تاجگذاری من چه اتفاقی افتاده است پدر و مادرم مرده بودند آنها حرف من را باور نکردند و ایده درخشانی برای گردن زدن داشتند من به خاطر خیانت آنها فکر می کردند که من پدر و مادرم را به قتل رساندم تا تاج را بگیرم و دروغ گفتم در مورد داشتن توانایی بازگشت از مردگان بعد دوباره بازسازی کردم سرم را از بدنم جدا کردند و شاهان و ملکه های اولی را کشتند همان نسلی که در جشن خود داشتم. من به قلعه خود فرار کردم و هرگز به کسی نگفتم که چگونه کل هیئت حاکمه ناپدید شد. نسل دوم پادشاهان سالهای زیادی را برای فهمیدن کشف رمز و راز مرگ والدین خود کردند. من هرگز نتوانستم چیزی بگویم چون میترسیدم آنها هم همین اشتباه را مرتکب شوند و سعی کنند انجام دهند، من تاریکی از هر جیب کائنات که بود بازگشت هر بار که به زندگی برمی گشتم از من سرچشمه می گرفت و دوباره با آن ارتباط برقرار می کرد را کشتم.»</p><p> سوسوهای شعله در امتداد بافت بزرگی که در مرکز آن دور سرش میپیچید این دومین باری بود که شعله واقعی را میدید که رشتهها در شعله شعله پاشیده میشود.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ستاره سودا, post: 111231, member: 3794"] پارت شانزدهم فرش زمرد کاملاً با پرده های سنگین مطابقت داشت از پنجره های الماسی عقب کشیده شد. خورشید از طریق شیشه به سراسر اتاق تابید. یک صفحه شطرنج مجلل را در گوشه ای سازماندهی شده، میاب در کنار یک ژئود و بلوط درنگ کرد و از میان پانل های شیشه ای و کمد به چند مجسمه چوبی سنگ شده نگاه کرد. رایدن در اتاق مطالعه را بست و او را به سمت یک صندلی میز مطالعه پشت پنجره برد. دامنهایش را پف کرد و او را تماشا کرد که چند کتاب را ازقفسه بیرون میکشد. سپس آنها را روی زمین و در پای میاب قرار داد. میاب بالای صفحه را برداشت و خواند « کتیبه» میاب در حالی که صفحه اول را باز می کرد، گفت: «در مورد برخورد است؟» رایدن:« «ما باید از یه جایی شروع کنیم. من در همان ابتدا نظر میدهم.» میاب طومار جوهر را در صفحه ورقهای شروع به خواندن کرد. میاب:« "ستارههایی نزدیک به زمین شدند و سطح زمین را سوزاندند. تاریکی و روشنایی با هم ادغام شدند و از هلاکت پنج موجود بیرون آمدند. ابتدا ققنوس، سپس امپراتوری اژدها، شاه گوزن، تجاس و ملکه تاریکی."» رایدن:« "چه مقدار از افسانه برخورد را باور دارید؟"» رایدن کتاب در دستش را اسکن کرد و از او سوال پرسید. میاب:« "من نمیدانم. شاید پنج موجودی که اول آمدند هنوز هم هستند، ارزش تحقیق دارد.» رایدن:« "کاملا."» میاب صفحات را با انگشت شست ورق میزد، اما احساس گناه او را خجالت زده کرده بود. میاب:«"من نیاز دارم تا چیزی به تو بگویم.» رایدن مکث کرد و ابرویی بالا انداخت. میاب احساس کرد دهانش خشک شده است ،اما از طریق احساس ناراحت کننده از اعصاب تحت فشار است. میاب:«"در هزارمین تولد من، من در اثر احتراق، خود به خودی مردم و همه را در قلعه کشتم، قلعه بخشی از قدرت من این است که هر هزار سال یکبار دوباره تولید کنم و منفجر می شوم مانند یک ستاره وقتی می میرد و سپس یک روند سریع تولد دوباره را طی می کند. این طوری زندگی می کنم طولانی تر از موجودات دیگر نه من و نه پدر و مادرم شک نداشتیم که این وضعیت را داشته باشم به قدرت های من هر دوی آنها از جادوی نور استفاده می کردند، اما هرگز بازسازی نشدند، بنابراین زمانی که برای من اتفاق افتاد کاملا غیرمنتظره بود. وقتی برگشتم از مرگ، علاوه بر عنصر نورم، قدرتی را احساس کردم. تاریکی به من چسبیده بود، اما من هرگز نفهمیدم چگونه و چرا.» میاب نفس عمیقی کشید و دعا کرد که رایدن داستان او را باور کند چیزی در نگاه ثابت زمردی و طلایی رایدن به شجاعت میاب میافزاید. شجاعت اجازه دادن به ادامه حرف هایش. میاب:« "من پادشاهان و ملکه ها را به آنجا احضار کردم اتاق پنج پادشاه را من به آنها گفتم که در مراسم تاجگذاری من چه اتفاقی افتاده است پدر و مادرم مرده بودند آنها حرف من را باور نکردند و ایده درخشانی برای گردن زدن داشتند من به خاطر خیانت آنها فکر می کردند که من پدر و مادرم را به قتل رساندم تا تاج را بگیرم و دروغ گفتم در مورد داشتن توانایی بازگشت از مردگان بعد دوباره بازسازی کردم سرم را از بدنم جدا کردند و شاهان و ملکه های اولی را کشتند همان نسلی که در جشن خود داشتم. من به قلعه خود فرار کردم و هرگز به کسی نگفتم که چگونه کل هیئت حاکمه ناپدید شد. نسل دوم پادشاهان سالهای زیادی را برای فهمیدن کشف رمز و راز مرگ والدین خود کردند. من هرگز نتوانستم چیزی بگویم چون میترسیدم آنها هم همین اشتباه را مرتکب شوند و سعی کنند انجام دهند، من تاریکی از هر جیب کائنات که بود بازگشت هر بار که به زندگی برمی گشتم از من سرچشمه می گرفت و دوباره با آن ارتباط برقرار می کرد را کشتم.» سوسوهای شعله در امتداد بافت بزرگی که در مرکز آن دور سرش میپیچید این دومین باری بود که شعله واقعی را میدید که رشتهها در شعله شعله پاشیده میشود. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین