انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ستاره سودا" data-source="post: 108732" data-attributes="member: 3794"><p>پارت پانزدهم </p><p>میاب میتوانست روح سیسیلیدور را در پنجرههای درخشان حس کند کفهای چوبی و دیوارهای نقشههای داخل کتابخانهاش. </p><p>میاب می توانست سیسیلیدور را تصور کند که روی یکی از صندلیهای پنجره پراکنده شده و روی کوهی از کتابها میخندد.</p><p> او هنگام راه رفتن دست هایش را روی ستون فقراتش کشید و</p><p>صدای بال زدن صفحات کتابهای کتابخانه به گوش میاب رسید.</p><p>میاب نفس خود را حبس کرد و در فهرست کتابهای کتابخانه مشغول به جستجو، کار عظیم پیشگویی شد که در کدام موضوعات مورد تحقیق قرار می گیرد.</p><p> کتاب فهرست، فهرستی بر اساس حروف الفبا از هر تکه کاغذ، جلد و رکورد در کتابخانه بود.</p><p> میاب باید هر کلمهای را که میتوانست با آن همراهی کند مرور کند، زندگی مورچه ها، جادو و تاریکی برای یافتن کتاب های مرتبط، اما هیچ راه دیگری در موردش وجود نداشت.</p><p> میاب نمی دانست چه چیزی باعث تاریکی شده است وجود او بود که اکنون از بین رفته بود و هیچ روشنایی نداشت.</p><p> یک ساعت بعد، میاب آماده بود تا کتاب فهرست لعنتی را بیرون بیاندازد، میاب هرصفحه، هر کلمه و عبارتی را امتحان کرده بود تا به کتاب های مورد نیازش برسد، اما موضوع تاریکی مبهم باقی ماند. </p><p>جای تعجب نیست، زیرا او این کار را کرده بود از هزارمین سالگرد تولدش در زمان تاریکی در حالت سردرگمی بود برای اولین بار ظاهر شده بود.</p><p> میاب:«"چه کسی این چیزها را می سازد؟"»</p><p> رایدن هم زمان ورودش، گفت : «مردان بسیار مسن با عینک های بسیار بزرگ.»</p><p>میاب با کف دست های ع×ر×ق کرده از پشت تریبون را گرفت و از خجالت صورتش شعله ور شد.</p><p>رایدن با لباسی قرمز تیره در حالی که به اطراف می چرخید تا با ضربان قلب میاب به عنوان پادشاه ایر روبرو شود.</p><p> میاب، رایدن را تماشا میکرد که با دستانش در جیب و بافته هایش به داخل اتاق قدم می زد</p><p> آویزان مانند زنگ گفت:« "من به دنبال شما آمدم، و آئویفه به من گفت شما اینجا هستید، آئویفه در حالی که اتفاقی از کنار کتابخانه عبور میکرده و در حال انجام کارهای روزمره خانه خود بوده شما را دیده.</p><p>رایدن به اطراف نگاه کرد. </p><p>و ادامه داد:«درباره چه چیزی تحقیق می کنید؟»</p><p>میاب گفت:« "تفکر قتل کلمات، بیشتر شبیه."»</p><p> رایدن انگشتی را پایین صفحه کشید و برای سرگرمی لب هایش را به سمت بالا جمع کرد.</p><p>رایدن گفت:« پس چرا به قتل کتاب فهرست من فکر می کنید؟ نمی توانم تصور کنم کاری که برای توهین کردن تو انجام داده است.»</p><p> نگاهی از پهلو به بند ناامید کننده انداخت و دستانش را روی هم گذاشت. </p><p>رایدن گفت:« رازهایی در مورد تاریکی را از من پنهان میکنید؟»</p><p>میاب با درک گفت: «آه.» و دستش را از روی صفحه پایین انداخت. </p><p>و ادامه داد:« "خوب، من اتفاقا دارم در مورد همین موضوع تحقیق می کنم. با هم انجامش بدیم؟»</p><p> رایدن چانهاش را به سمت در تکان داد و به سمت در رفت و میاب هم به دنبالش رفت، میاب، رایدن را در سالن های فرش سبز دنبال کرد و به نقشه از جیبش بیرون کشیدو به آن نگاه کرد به نظر می رسید که آنها به سمت غرب می روند.</p><p> بلاخره رایدن در یک مجموعه بزرگ از درهای بلوط ایستاد و آنها را باز کرد</p><p>برای فاش کردن درون اتاق مطالعه، او از پایش استفاده کرد تا در را از نوسان بسته نگه دارد و به میاب اشاره کرد که اول وارد شود.</p><p> یک میز بزرگ چوب سیاه بر اتاق مسلط بود. پشت تراشکاری شده یک قطعه صندلی راحتی با پشتی بلند با برگ های پیچک طلا دوزی شده . کوسن های آبی سرمه ای دوخته شده، بسیار زیبا بود.</p><p> کتابها به طرز ماهرانهای در قفسهها چیده شده بودند، اگرچه تعداد کمی از آنها به صورت انبوه روی زمین بود.</p><p> میز تحریر چند شمع، کاغذ، جوهر و قلم مو داشت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ستاره سودا, post: 108732, member: 3794"] پارت پانزدهم میاب میتوانست روح سیسیلیدور را در پنجرههای درخشان حس کند کفهای چوبی و دیوارهای نقشههای داخل کتابخانهاش. میاب می توانست سیسیلیدور را تصور کند که روی یکی از صندلیهای پنجره پراکنده شده و روی کوهی از کتابها میخندد. او هنگام راه رفتن دست هایش را روی ستون فقراتش کشید و صدای بال زدن صفحات کتابهای کتابخانه به گوش میاب رسید. میاب نفس خود را حبس کرد و در فهرست کتابهای کتابخانه مشغول به جستجو، کار عظیم پیشگویی شد که در کدام موضوعات مورد تحقیق قرار می گیرد. کتاب فهرست، فهرستی بر اساس حروف الفبا از هر تکه کاغذ، جلد و رکورد در کتابخانه بود. میاب باید هر کلمهای را که میتوانست با آن همراهی کند مرور کند، زندگی مورچه ها، جادو و تاریکی برای یافتن کتاب های مرتبط، اما هیچ راه دیگری در موردش وجود نداشت. میاب نمی دانست چه چیزی باعث تاریکی شده است وجود او بود که اکنون از بین رفته بود و هیچ روشنایی نداشت. یک ساعت بعد، میاب آماده بود تا کتاب فهرست لعنتی را بیرون بیاندازد، میاب هرصفحه، هر کلمه و عبارتی را امتحان کرده بود تا به کتاب های مورد نیازش برسد، اما موضوع تاریکی مبهم باقی ماند. جای تعجب نیست، زیرا او این کار را کرده بود از هزارمین سالگرد تولدش در زمان تاریکی در حالت سردرگمی بود برای اولین بار ظاهر شده بود. میاب:«"چه کسی این چیزها را می سازد؟"» رایدن هم زمان ورودش، گفت : «مردان بسیار مسن با عینک های بسیار بزرگ.» میاب با کف دست های ع×ر×ق کرده از پشت تریبون را گرفت و از خجالت صورتش شعله ور شد. رایدن با لباسی قرمز تیره در حالی که به اطراف می چرخید تا با ضربان قلب میاب به عنوان پادشاه ایر روبرو شود. میاب، رایدن را تماشا میکرد که با دستانش در جیب و بافته هایش به داخل اتاق قدم می زد آویزان مانند زنگ گفت:« "من به دنبال شما آمدم، و آئویفه به من گفت شما اینجا هستید، آئویفه در حالی که اتفاقی از کنار کتابخانه عبور میکرده و در حال انجام کارهای روزمره خانه خود بوده شما را دیده. رایدن به اطراف نگاه کرد. و ادامه داد:«درباره چه چیزی تحقیق می کنید؟» میاب گفت:« "تفکر قتل کلمات، بیشتر شبیه."» رایدن انگشتی را پایین صفحه کشید و برای سرگرمی لب هایش را به سمت بالا جمع کرد. رایدن گفت:« پس چرا به قتل کتاب فهرست من فکر می کنید؟ نمی توانم تصور کنم کاری که برای توهین کردن تو انجام داده است.» نگاهی از پهلو به بند ناامید کننده انداخت و دستانش را روی هم گذاشت. رایدن گفت:« رازهایی در مورد تاریکی را از من پنهان میکنید؟» میاب با درک گفت: «آه.» و دستش را از روی صفحه پایین انداخت. و ادامه داد:« "خوب، من اتفاقا دارم در مورد همین موضوع تحقیق می کنم. با هم انجامش بدیم؟» رایدن چانهاش را به سمت در تکان داد و به سمت در رفت و میاب هم به دنبالش رفت، میاب، رایدن را در سالن های فرش سبز دنبال کرد و به نقشه از جیبش بیرون کشیدو به آن نگاه کرد به نظر می رسید که آنها به سمت غرب می روند. بلاخره رایدن در یک مجموعه بزرگ از درهای بلوط ایستاد و آنها را باز کرد برای فاش کردن درون اتاق مطالعه، او از پایش استفاده کرد تا در را از نوسان بسته نگه دارد و به میاب اشاره کرد که اول وارد شود. یک میز بزرگ چوب سیاه بر اتاق مسلط بود. پشت تراشکاری شده یک قطعه صندلی راحتی با پشتی بلند با برگ های پیچک طلا دوزی شده . کوسن های آبی سرمه ای دوخته شده، بسیار زیبا بود. کتابها به طرز ماهرانهای در قفسهها چیده شده بودند، اگرچه تعداد کمی از آنها به صورت انبوه روی زمین بود. میز تحریر چند شمع، کاغذ، جوهر و قلم مو داشت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین