انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ستاره سودا" data-source="post: 104720" data-attributes="member: 3794"><p>پارت نهم </p><p>رایدن انتظار نداشت که اینقدر تحت تأثیر بزرگی ملکه قرار گیرد حضور میاب را احساس کرد بعد از وجود میاب هوا در اطراف برق می گیرد. </p><p>موهاش وزیدند دور شانههایش در حالی که انرژی مغناطیسیاش باعث میشد پوستش خاردار شود. اسپند او</p><p> نگاهش سفید شده بود به طوری که عنبیه و مردمک چشمش ناپدید شد. قدرت او از نور مسحورکننده بود و حس طنین شدیدی را در درون ایجاد می کرد وجود رایدن با ملکه میاب ارتباط عمیقی داشت، اما اینطور نبودکه بفهمد چرا چیزی او را از تار و پود هستی فرا خوانده است، اصرار داشت که جادوی زمین او با نور او ادغام شود. او هرگز چیزی شبیه به آن احساس نکرد</p><p> احساس ارتعاش روحش با ملکه میاب، گویی کامل است</p><p> تعادل بین قدرت های آنها. </p><p>او به بیرون از پنجره نگاه کرد و به پادشاهی خود خیره شد. «من را وارد چه چیزی کردی، ملکه میاب؟»</p><p>یکی از کارکنان به میاب اطلاع داد که آئویفه برای راهنمایی شام برمی گردد و پادشاه رایدن از او مطمئن نبود که در مورد صرف غذا با او چه احساسی دارد</p><p> رایدن بخش هایی از تحصیلات سلطنتی او مانند حافظه عضلانی شروع به ظهور کردند.</p><p> اما او دو هزار سال بود که نزاکت اجتماعی را رعایت نکرده بود. سینه اش را احساس کرد سفت است و کف دستش ع×ر×ق می کند و به این فکر می کند که چگونه با یک موجود عجیب صحبت کند، از چه پروتکل هایی هنگام غذا خوردن استفاده کند و چگونه از ترسیدن او جلوگیری کند بر سر پیمان شکست خورده او خیلی داغ بود، میاب این را می دانست، اما او حاضر بود برای متمدن شدن تلاش کند.</p><p> او با غرور روی کمد نگاه می کرد و از ظاهرش می ترسید.</p><p> او شسته نشده بود و بوی تعفن او برای کشتن یک فیل کافی بود. او به حمام رفت تا خودش ظاهرش را مرتب کند.</p><p> میاب وارد آب گرم و گیاهی حمام شد و ناله کرد</p><p> گرمای عالی ریحان، اسطوخودوس و آویشن در حالی که نفس عمیق می کشید، بینی او را قلقلک می دادند.</p><p> بویی خوش و نشاط آور بود و آب دارویی او را خمیر می کرد</p><p> عضلات منقبض میاب متوجه گیاهان گلدانی شد که در داخل آن مانند یک صحنه جنگل چیده شده بودند</p><p> اتاق و جزئیات پیچیده الهام پاییزی را تحسین کرد. یک آبشار کوچک روی دیوار سنگی پاشیده شد و او میتوانست بدن خود را بشویید و ماساژ دهد شانه های خود را به داخل حوض فرو کرد، با شمع هایی که از لابه لای سنگ می نگریستند شکاف ها وچراغهای اطراف حمام حس پریهایی را میداد که در حال بال زدن هستند در میان صخرهها در حالی که آب جو را به صدا درآورده بود. </p><p>او سایبان را دوست داشت سرخسهایی که محیط اتاق را تزئین میکنند و گلدانهایی از گلهایی که با عطر شیرین میچرخند. </p><p>او به سمت آینه طلاکاری شده روی دیوار چرخید و آب را تماشا کرد روی پوست او هنوز کبودی ها وجود داشت، اما ظرف چند روز ناپدید می شدند. را زخم های روی پاهای خود را که اکنون خراش ها و خطوط صورتی از انگورهای خونی بود را ماساژ داد. </p><p> دندان ها موهایش به هم ریخته بود، وبا استفاده از روغن لازم انها را مرتب کرد. </p><p>میاب برگشت و توهم را بر روی رحم خود رها کرد. او دوست داشت بزرگ شدن شکمش را هرچه زود تر احساس کند</p><p>چقدر مثل یک تخم مرغ خمیده شد و او کودک خودرا احساس کرد چشمانش شگفت انگیز شد مانند طوفان امپراتوری بود که از تالاب ها به داخل می پیچید.</p><p> رنگش با پدرش یکی بود و همیشه خاطراتش را گرم می کرد.</p><p> میاب از آینه برگشت و حمامش را تمام کرد.</p><p> پس از خشک کردن خود با یک حوله کرکی، او اتاق حمام را ترک کرد ودر اطراف کمد را جستجو کردتا چیزی برای شام بپوشد، اما هر لباسی برای او یا خیلی بلند بود یا خیلی تنگ بود</p><p>با نیم تنه حاملگی خود را پوشاند و طناب را کشید تا آئویفه به سمت او بیاید</p><p> چند دقیقه بعد، آئویفه وارد شد و یک فوم دریایی زیبا را پیدا کرد لباس نجات او یک لباس شب بود. </p><p>پس از سی دقیقه سنجاق، جمع کردن، و تنظیم، بالاخره اندازه میاب شد</p><p>میاب به طور رضایت بخشی برای شام حاضر بود. </p><p> آئویفه او را به بیرون از اتاق هدایت کرد و آنها به سرعت از راهروها پایین رفتند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ستاره سودا, post: 104720, member: 3794"] پارت نهم رایدن انتظار نداشت که اینقدر تحت تأثیر بزرگی ملکه قرار گیرد حضور میاب را احساس کرد بعد از وجود میاب هوا در اطراف برق می گیرد. موهاش وزیدند دور شانههایش در حالی که انرژی مغناطیسیاش باعث میشد پوستش خاردار شود. اسپند او نگاهش سفید شده بود به طوری که عنبیه و مردمک چشمش ناپدید شد. قدرت او از نور مسحورکننده بود و حس طنین شدیدی را در درون ایجاد می کرد وجود رایدن با ملکه میاب ارتباط عمیقی داشت، اما اینطور نبودکه بفهمد چرا چیزی او را از تار و پود هستی فرا خوانده است، اصرار داشت که جادوی زمین او با نور او ادغام شود. او هرگز چیزی شبیه به آن احساس نکرد احساس ارتعاش روحش با ملکه میاب، گویی کامل است تعادل بین قدرت های آنها. او به بیرون از پنجره نگاه کرد و به پادشاهی خود خیره شد. «من را وارد چه چیزی کردی، ملکه میاب؟» یکی از کارکنان به میاب اطلاع داد که آئویفه برای راهنمایی شام برمی گردد و پادشاه رایدن از او مطمئن نبود که در مورد صرف غذا با او چه احساسی دارد رایدن بخش هایی از تحصیلات سلطنتی او مانند حافظه عضلانی شروع به ظهور کردند. اما او دو هزار سال بود که نزاکت اجتماعی را رعایت نکرده بود. سینه اش را احساس کرد سفت است و کف دستش ع×ر×ق می کند و به این فکر می کند که چگونه با یک موجود عجیب صحبت کند، از چه پروتکل هایی هنگام غذا خوردن استفاده کند و چگونه از ترسیدن او جلوگیری کند بر سر پیمان شکست خورده او خیلی داغ بود، میاب این را می دانست، اما او حاضر بود برای متمدن شدن تلاش کند. او با غرور روی کمد نگاه می کرد و از ظاهرش می ترسید. او شسته نشده بود و بوی تعفن او برای کشتن یک فیل کافی بود. او به حمام رفت تا خودش ظاهرش را مرتب کند. میاب وارد آب گرم و گیاهی حمام شد و ناله کرد گرمای عالی ریحان، اسطوخودوس و آویشن در حالی که نفس عمیق می کشید، بینی او را قلقلک می دادند. بویی خوش و نشاط آور بود و آب دارویی او را خمیر می کرد عضلات منقبض میاب متوجه گیاهان گلدانی شد که در داخل آن مانند یک صحنه جنگل چیده شده بودند اتاق و جزئیات پیچیده الهام پاییزی را تحسین کرد. یک آبشار کوچک روی دیوار سنگی پاشیده شد و او میتوانست بدن خود را بشویید و ماساژ دهد شانه های خود را به داخل حوض فرو کرد، با شمع هایی که از لابه لای سنگ می نگریستند شکاف ها وچراغهای اطراف حمام حس پریهایی را میداد که در حال بال زدن هستند در میان صخرهها در حالی که آب جو را به صدا درآورده بود. او سایبان را دوست داشت سرخسهایی که محیط اتاق را تزئین میکنند و گلدانهایی از گلهایی که با عطر شیرین میچرخند. او به سمت آینه طلاکاری شده روی دیوار چرخید و آب را تماشا کرد روی پوست او هنوز کبودی ها وجود داشت، اما ظرف چند روز ناپدید می شدند. را زخم های روی پاهای خود را که اکنون خراش ها و خطوط صورتی از انگورهای خونی بود را ماساژ داد. دندان ها موهایش به هم ریخته بود، وبا استفاده از روغن لازم انها را مرتب کرد. میاب برگشت و توهم را بر روی رحم خود رها کرد. او دوست داشت بزرگ شدن شکمش را هرچه زود تر احساس کند چقدر مثل یک تخم مرغ خمیده شد و او کودک خودرا احساس کرد چشمانش شگفت انگیز شد مانند طوفان امپراتوری بود که از تالاب ها به داخل می پیچید. رنگش با پدرش یکی بود و همیشه خاطراتش را گرم می کرد. میاب از آینه برگشت و حمامش را تمام کرد. پس از خشک کردن خود با یک حوله کرکی، او اتاق حمام را ترک کرد ودر اطراف کمد را جستجو کردتا چیزی برای شام بپوشد، اما هر لباسی برای او یا خیلی بلند بود یا خیلی تنگ بود با نیم تنه حاملگی خود را پوشاند و طناب را کشید تا آئویفه به سمت او بیاید چند دقیقه بعد، آئویفه وارد شد و یک فوم دریایی زیبا را پیدا کرد لباس نجات او یک لباس شب بود. پس از سی دقیقه سنجاق، جمع کردن، و تنظیم، بالاخره اندازه میاب شد میاب به طور رضایت بخشی برای شام حاضر بود. آئویفه او را به بیرون از اتاق هدایت کرد و آنها به سرعت از راهروها پایین رفتند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین