انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ستاره سودا" data-source="post: 104249" data-attributes="member: 3794"><p>پارت هفتم</p><p>پایین گلویش میوهها بوی شهد بهشتی میدادند، سبزیجات طعم خیلی خوبی میدادند، و با هر لقمه، میاب احساس می کرد که قدرتش افزایش می یابد. حواسش به دلیل بارداری او افزایش یافته بود، و اگرچه او قادر به خوردن بیشتر نبود</p><p>او اواخر بیش از چند لقمه نان در سه روز ماهه اول نتوانسته بود بیشتر بخورد ان هم، در حد برطرف گرسنگی او بود حدود نوزده هفته تا تولد نوزاد فرصت داشت. در ده هفته، او وارد چرخه سیفون جادویی خود می شد.</p><p> پرستاران ویژه آموزش دیده برای کمک به مادران هنگامی که کودک آنها شروع به رشد می کرد</p><p> هویت جادویی آن برخی از مادران به دلیل اینکه کودک آنها بیش از حد نیرو می گرفتند، می مردند،</p><p> بنابراین پرستاران سیفون برای ایجاد تعادل بین نوزاد و مادر آموزش دیدند. میاب نتوانست از پرستاران سیفون بخواهید زیرا از بارداری او مطلع می شوند. رایدن ممکن است مایل باشد که به ملکه پناه دهد، اما کودک او یک موضوع سیاسی است</p><p>این اولین فرزندی بود که دو پادشاهی را در اتروسیا با هم ترکیب می کرد. اتروسیا تمدنی مردسالار بود و شانس ازدواج با حاکمان زن را نداشت</p><p> تا زمانی که میاب تاج و تخت را برای راونا به دست می گرفت.</p><p> دسر، جایی وحشتناکی که شوهر سابق او در آنجا حکومت می کرد،میاب سعی می کرد.برای اینکه کودکش به تاج و تخت برسد، تا زمان تولد کودک این راز را نگه میداشت.</p><p> رایدن قابل اعتماد بود. او چهار ماهه باردار بود، شکمش هنوز کوچک بود.پنهان کردن وضعیت او کار سختی نبود.</p><p> آئویفه به سمت کمد پشت اتاق خواب رفت و دوباره بیرون آمد</p><p> با یک دست لباس سپس یک تونیک به رنگ رز و شلوار برای او اورد، کمد را برای یک جفت کفش جستجو کرد. میاب دستی روی آن کشید، تونیک و روکش توری را تحسین کرد. مثل هر چیز دیگری در اتاق، همینطور بود.</p><p> ظریف و زنانه ردپای عشق بی انتها را در خود داشت، هاله ای زیبا پر شده بودکه به میاب آرامش میداد. او معمولاً به یک لباس نیاز دارد، اما ظاهر لباس از میاب بلندتر بود او می توانست شلوار را کوتاه کند ولی تونیک بلند بودبه اندازه ای که تا زانوهایش آویزان شود.</p><p> تونیک از ابریشم بانوی دره ساخته شده است.</p><p> ابریشم بانوی دره از پروانه های راونا که در آن زندگی می کردند ساخته می شد</p><p> راونا در نزدیکی آبشار پروانه آنها به اندازه هفت موجود بالغ بودند و میتوانستند به اندازه کافی ابریشم تولید کند تا یک پادشاهی را بپوشاند. ابریشم بانوی دره بود به نام دوشیزگانی که ابریشم را درو می کردند، می ریسیدند و می بافتند نامگذاری شده است.</p><p>غرور بود از پادشاهی میاب.</p><p> پروانه های گرانبهای او اکنون به دلیل تاریکی منقرض شده بودند. تمام موجودات زنده در پادشاهی او را از بین بردند. میاب هر بار سوار پروانه ها شده بود یک روز قبل از ازدواج او با آنانیا، همسر سابقش و پادشاه دسر. این آزادی پرواز همیشه سر او را پاک کرده بود و به او آرامش می داد.</p><p>وجود داشت هیچ چیز قابل مقایسه با بادهای تند جهان در حین اوج گرفتن نیست</p><p> بالاتر از همه آرامش تماشای زمین هنگام پرواز هرگز متوقف نشدمیاب را شگفت زده میکرد عطر گرده افشانی پروانه ها حواس او را مسحور می کرد هر بال زدنشان.</p><p> "متشکرم، آئویفه." میاب غمش را خفه کرد. هر چیزی که دوست داشت رفته بود. او به نام ملکه بود، اما روحش مانند یک گدا بود.</p><p>او تونیک را روی سرش کشید، و ابریشم مانند زمزمههایی از هوا بود که روی پوستش میلغزید.</p><p>آئویفه گفت«ما آن نوع بافندههایی که شما به آن عادت دارید نداریم، اعلی حضرت» و یقه تونیک صورتی را مرتب کرد</p><p>میاب گفت "متشکرم. من از مهربانی پادشاه سپاسگزارم.»</p><p>آئویفه گفت «اعلیحضرت، ملکه فقید وینید ایر، صاحب این لباس بود، اعلیحضرت برای شما احترام زیادی قائل است تا اتاق آن را به شما تقدیم کند.»</p><p>میاب گفت "پس این سوئیت سلطنتی در قلعه است؟"</p><p> آئویفه سرش را نه تکان داد. این اتاق خصوصی ملکه وینید بود</p><p> خانه سلطنتی.”</p><p> عجیب بود که شاه رایدن او را به قلعه زمردی نیاورده بود. میاب احساس عجیبی داشت و می خواست تایید کند که شاه رایدن آن را دیده است یا خیر بارداری او را میداند یا نه</p><p>آئویفه گفت «آیا از خانم های دیگر می خواهید که میز را تمیز کنند؟»</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ستاره سودا, post: 104249, member: 3794"] پارت هفتم پایین گلویش میوهها بوی شهد بهشتی میدادند، سبزیجات طعم خیلی خوبی میدادند، و با هر لقمه، میاب احساس می کرد که قدرتش افزایش می یابد. حواسش به دلیل بارداری او افزایش یافته بود، و اگرچه او قادر به خوردن بیشتر نبود او اواخر بیش از چند لقمه نان در سه روز ماهه اول نتوانسته بود بیشتر بخورد ان هم، در حد برطرف گرسنگی او بود حدود نوزده هفته تا تولد نوزاد فرصت داشت. در ده هفته، او وارد چرخه سیفون جادویی خود می شد. پرستاران ویژه آموزش دیده برای کمک به مادران هنگامی که کودک آنها شروع به رشد می کرد هویت جادویی آن برخی از مادران به دلیل اینکه کودک آنها بیش از حد نیرو می گرفتند، می مردند، بنابراین پرستاران سیفون برای ایجاد تعادل بین نوزاد و مادر آموزش دیدند. میاب نتوانست از پرستاران سیفون بخواهید زیرا از بارداری او مطلع می شوند. رایدن ممکن است مایل باشد که به ملکه پناه دهد، اما کودک او یک موضوع سیاسی است این اولین فرزندی بود که دو پادشاهی را در اتروسیا با هم ترکیب می کرد. اتروسیا تمدنی مردسالار بود و شانس ازدواج با حاکمان زن را نداشت تا زمانی که میاب تاج و تخت را برای راونا به دست می گرفت. دسر، جایی وحشتناکی که شوهر سابق او در آنجا حکومت می کرد،میاب سعی می کرد.برای اینکه کودکش به تاج و تخت برسد، تا زمان تولد کودک این راز را نگه میداشت. رایدن قابل اعتماد بود. او چهار ماهه باردار بود، شکمش هنوز کوچک بود.پنهان کردن وضعیت او کار سختی نبود. آئویفه به سمت کمد پشت اتاق خواب رفت و دوباره بیرون آمد با یک دست لباس سپس یک تونیک به رنگ رز و شلوار برای او اورد، کمد را برای یک جفت کفش جستجو کرد. میاب دستی روی آن کشید، تونیک و روکش توری را تحسین کرد. مثل هر چیز دیگری در اتاق، همینطور بود. ظریف و زنانه ردپای عشق بی انتها را در خود داشت، هاله ای زیبا پر شده بودکه به میاب آرامش میداد. او معمولاً به یک لباس نیاز دارد، اما ظاهر لباس از میاب بلندتر بود او می توانست شلوار را کوتاه کند ولی تونیک بلند بودبه اندازه ای که تا زانوهایش آویزان شود. تونیک از ابریشم بانوی دره ساخته شده است. ابریشم بانوی دره از پروانه های راونا که در آن زندگی می کردند ساخته می شد راونا در نزدیکی آبشار پروانه آنها به اندازه هفت موجود بالغ بودند و میتوانستند به اندازه کافی ابریشم تولید کند تا یک پادشاهی را بپوشاند. ابریشم بانوی دره بود به نام دوشیزگانی که ابریشم را درو می کردند، می ریسیدند و می بافتند نامگذاری شده است. غرور بود از پادشاهی میاب. پروانه های گرانبهای او اکنون به دلیل تاریکی منقرض شده بودند. تمام موجودات زنده در پادشاهی او را از بین بردند. میاب هر بار سوار پروانه ها شده بود یک روز قبل از ازدواج او با آنانیا، همسر سابقش و پادشاه دسر. این آزادی پرواز همیشه سر او را پاک کرده بود و به او آرامش می داد. وجود داشت هیچ چیز قابل مقایسه با بادهای تند جهان در حین اوج گرفتن نیست بالاتر از همه آرامش تماشای زمین هنگام پرواز هرگز متوقف نشدمیاب را شگفت زده میکرد عطر گرده افشانی پروانه ها حواس او را مسحور می کرد هر بال زدنشان. "متشکرم، آئویفه." میاب غمش را خفه کرد. هر چیزی که دوست داشت رفته بود. او به نام ملکه بود، اما روحش مانند یک گدا بود. او تونیک را روی سرش کشید، و ابریشم مانند زمزمههایی از هوا بود که روی پوستش میلغزید. آئویفه گفت«ما آن نوع بافندههایی که شما به آن عادت دارید نداریم، اعلی حضرت» و یقه تونیک صورتی را مرتب کرد میاب گفت "متشکرم. من از مهربانی پادشاه سپاسگزارم.» آئویفه گفت «اعلیحضرت، ملکه فقید وینید ایر، صاحب این لباس بود، اعلیحضرت برای شما احترام زیادی قائل است تا اتاق آن را به شما تقدیم کند.» میاب گفت "پس این سوئیت سلطنتی در قلعه است؟" آئویفه سرش را نه تکان داد. این اتاق خصوصی ملکه وینید بود خانه سلطنتی.” عجیب بود که شاه رایدن او را به قلعه زمردی نیاورده بود. میاب احساس عجیبی داشت و می خواست تایید کند که شاه رایدن آن را دیده است یا خیر بارداری او را میداند یا نه آئویفه گفت «آیا از خانم های دیگر می خواهید که میز را تمیز کنند؟» [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین