انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
تالار وحشت
روایات
تاپیک جامع تعریف روایات ترسناک
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="regle cassée" data-source="post: 82180" data-attributes="member: 1435"><p>خوب این یکی خاطره مربوط به ارمنستان میشه، رفته بودیم اونجا و میخواستیم برگردیم، چون راننده ها دیر کردن، دیر رسیدیم و مجبور شدم توی یه مسافرخونه نزدیک مرز بمونیم. یه مسافرخونه به شدت کثیف و چندش! در حدی که پنج صبح رفتیم نوبت گرفتیم برای ورود به ایران، یعنی حتی نتونستیم یکم بخوابیم، اونم ما که هرجا باشه میگیریم میخوابیم! خلاصه که اونجاهم وضعیت بدتر شد و یه نوشابه ریخت رو همه لباسامون😑(یعنی افتضاح ترین مسافرت عمرمون شد اون مسافرت، به خصوص برای من و بابام). خلاصه که شب شد و ما با همون وضعیت نوچ و خسته و کوفته، گرفتیم خواابیدیم. البته به جای خواب، به یه شکنجه شبیه بود! من که تا صبح نخوابیدم! حالا من همین جوری نصفه بیدار_نصفه خواب بودم که احساس کردم فلج شدم، نمی تونستم تکون بخورم حتی یا پلک بزنم. یعنی هرچیزی که میشد، نمیتونستم حرف بزنم یا حتی دهانم رو باز کنم. و در همون حالت افتضاح، وضعیت افتضاح ترم شد! تیزی هایی رو حس میکردم که اروم اروم وارد بدنم میشدن. اول از پاهام شروع شد و همینظور تا روی زانوم اومد! یهو برق اتاقی که توش خوابیده بودم روشن شد و یه زن ۴۰،۳۵ ساله وارد شد و من از اون حالت نجات یافتم، حالت به شدت افتضاحی بود. </p><p>خلاصه که نمیفهمیدم چی گفت، ولی بالاخره از اون حالت نجاتم داد. بالاخره باز خوابیدم و فردا صبح پا شدم، پاهام هم تا زانو کبود شده بود، فکر کنم برای اون تیزی ها بود که توی بدنم فرو میرفت. همون روز انقدر جست و جو کردم و از خدمه اونجا پرسیدم که فهمیدم اون زن، کسی بوده که چندسال پیش در همون اتاق که من خوابیده بودم، مرده و فردا صبح، بدن کبودش رو پیدا کردن! الان که بهش فکر میکنم، میبینم واقعا چقدررر ترسناک بود...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="regle cassée, post: 82180, member: 1435"] خوب این یکی خاطره مربوط به ارمنستان میشه، رفته بودیم اونجا و میخواستیم برگردیم، چون راننده ها دیر کردن، دیر رسیدیم و مجبور شدم توی یه مسافرخونه نزدیک مرز بمونیم. یه مسافرخونه به شدت کثیف و چندش! در حدی که پنج صبح رفتیم نوبت گرفتیم برای ورود به ایران، یعنی حتی نتونستیم یکم بخوابیم، اونم ما که هرجا باشه میگیریم میخوابیم! خلاصه که اونجاهم وضعیت بدتر شد و یه نوشابه ریخت رو همه لباسامون😑(یعنی افتضاح ترین مسافرت عمرمون شد اون مسافرت، به خصوص برای من و بابام). خلاصه که شب شد و ما با همون وضعیت نوچ و خسته و کوفته، گرفتیم خواابیدیم. البته به جای خواب، به یه شکنجه شبیه بود! من که تا صبح نخوابیدم! حالا من همین جوری نصفه بیدار_نصفه خواب بودم که احساس کردم فلج شدم، نمی تونستم تکون بخورم حتی یا پلک بزنم. یعنی هرچیزی که میشد، نمیتونستم حرف بزنم یا حتی دهانم رو باز کنم. و در همون حالت افتضاح، وضعیت افتضاح ترم شد! تیزی هایی رو حس میکردم که اروم اروم وارد بدنم میشدن. اول از پاهام شروع شد و همینظور تا روی زانوم اومد! یهو برق اتاقی که توش خوابیده بودم روشن شد و یه زن ۴۰،۳۵ ساله وارد شد و من از اون حالت نجات یافتم، حالت به شدت افتضاحی بود. خلاصه که نمیفهمیدم چی گفت، ولی بالاخره از اون حالت نجاتم داد. بالاخره باز خوابیدم و فردا صبح پا شدم، پاهام هم تا زانو کبود شده بود، فکر کنم برای اون تیزی ها بود که توی بدنم فرو میرفت. همون روز انقدر جست و جو کردم و از خدمه اونجا پرسیدم که فهمیدم اون زن، کسی بوده که چندسال پیش در همون اتاق که من خوابیده بودم، مرده و فردا صبح، بدن کبودش رو پیدا کردن! الان که بهش فکر میکنم، میبینم واقعا چقدررر ترسناک بود... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
تالار وحشت
روایات
تاپیک جامع تعریف روایات ترسناک
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین