یاکوب آبراهام کامی پیسارو (Jacob Abraham Camille Pissarro) (زاده ۱۰ ژوئیه ۱۸۳۰ – درگذشته ۱۳ نوامبر ۱۹۰۳) نقاش دریافتگر (امپرسیونیست) دانمارکی-فرانسوی بود.
کامی پیسارو نقاشی است که نه تنها او را بنیانگذار دریافتگری (امپرسیونیسم) میدانند، بلکه وی را استاد چهار نقاش بزرگ پسادریافتگر، از جمله سزان، گوگن و ونگوک، میخوانند. او از استادان پل گوگن بود. رنوآر چهرهنگارههای پیسارو از مردم عادی را انقلابی میخواند. وی تنها هنرمندی بود که آثارش بین سالهای ۱۸۷۴ و ۱۸۸۶ در هر هشت نمایشگاه آثار دریافتگرانه پاریس به معرض نمایش درآمدند.
از کودکی تا آغاز جوانیویرایش:
کامی پیسارو در ژوئیه ۱۸۳۰، در یکی از جزایر صخرهای بکر کشور دانمارک در سنت توماس متولد شد. پدرش در بندر شارلوت آمالی به پیشه پر رونق آهن فروشی اشتغال داشت. دربارهٔ والدین او چیز زیادی نمیدانیم، جز آنکه پدرش، آبراهام گابریل پیسارو، یهودی فرانسویتباری بود که اصلیت پرتغالی داشت و نیز مادرش، راکویل مانزانو، از تبار دو رگه اروپایی – آفریقایی بود. کامی خیلی زود استعداد استثنایی اش را در طراحی بروز داد، اما والدینش که ترجیح میدادند آینده او را آینده یک تجارتپیشه مجسم کنند، در ابتدا تمایلی برای تشویق او از خود نشان ندادند.
در سال ۱۸۴۱ خانوادهاش تصمیم گرفتند او را برای تحصیل به فرانسه بفرستند؛ و او بعد از سفری طولانی به پاسی رسید و در یک مدرسه شبانهروزی به مدیریت آقایی به نام ساواری مسکن گزید. آقای ساواری به استعداد شاگرد جوان خودش پی برد و بر خلاف تمایل صریح والدین او، وی را به تکمیل استعداد خود و ادامه تلاش برای هنرمند شدن تشویق کرد. به رغم منع پدر کامی، که ابداً خیال نداشت به پسر خود اجازه پرداختن به چنین کارهای به زعم خود بدی را بدهد، آقای ساواری، که استعداد بالقوه این جوان را قدر مینهاد، به او اجازه داد که در گردشها و اوقات استراحت و تعطیلات خود میل هنری خویش را اقناع کند، تا به این ترتیب با امور مدرسهاش تداخلی پیش نیاید و ضمناً با آقای پیسارو آشکارا مخالفت نشده باشد.
سال ۱۸۵۹ را شاید بتوان سال شروع فعالیت رسمی او به حساب آورد، برای نخستین بار در سالن رسمی تابلویی یه نمایش گذاشت: این تابلو منظرهای در مون مورنسی بود. در ۱۸۶۳ با ارسال ۳ تابلو به نمایشگاه مشهور سالن مردودین که مورد حمایت ناپلئون سوم واقع شده بود حضور خود را اعلام کرد (ظاهراً ناپلئون سوم از مخالفان این هنرمندانی که ۱۰ سال بعد کانون و هسته امپرسیونیسم را تشکیل دادند بسیار آزادمنش تر بود) هنر پیسارو به سرعت شکل میگرفت. از ۱۸۶۶ به بعد، میبینیم که به تدریج از زیر نفوذ کورو خارج میشود. به رنگهای روشنتر میگراید، تون خنثی رفته رفته در کار او کاستی میگیردو هوا سبکبارتر از پیش در فضای درخشان تابلوهایش به گردش در میآید. آن نشانههایی که مشخصه تکنیک امپرسیونیستی بودند در کار او وضوح بیشتری مییابد و با استفاده از کاردک و با ضربههایی نرمتر و پرپیچ و تاب از هر زمان دیگر آثار خود را خلق میکند.
زمانی که به پاریس آمد مشتری همیشگی کافهٔ گوئربوآ در خیابان کلیشی شد. این کافه از زمستان ۶۸–۱۸۶۷ به صورت محل تجمع داستان نویسان، منتقدان و نقاشان درآمده و مکانی برای تبادل افکار آنان شده بود. پیسارو در این کافه، مانه، رنوآر، دگا، فانتن لاتور، براکه موند و نویسندگانی چون دورانتی، آرماند سیلوستر، زاکاری و حتی بعضی اوقات زولا را میدید.
پیسارو هفت بچه داشت که در فاصله سالهای ۱۸۶۳ تا ۱۸۸۴ به دنیا آمده بودند، و از این جهت بار سنگینی به دوش او بود. او بیشتر وقت خود را صرف مراجعه به مشتریان خود میکرد تا شاید چند فرانکی که میتوانست برای او حیاتی باشد از آنها بدست بیاورد. با همه اینها انسان هیچگاه در تابلوهای پیسارو کوچکترین نشانهای از سستی و دلسردی نمییابد. هنر او در عین جدی بودن غمگین نیست، و متانت آرامش بخشی دارد، گوئی برای او هیچ چیزی بجز نقاشی اهمیت نداشتهاست. منظرههای او به جهانی بی دغدغه تعلق دارند و هنرمندی که این جهان را میدیده تنها به ترسیم آنچه میدیده میاندیشیدهاست. پیسارو در هر کاری که انجام میداد نوعی خیرخواهی و نوعی اشتیاق به تفهیم منظور خویش از خود ابراز میکرد که او را شدیداً دلسوز جلوه میداد.
تاباران در چند خط تصویری زنده از این مرد پیش روی ما میگستراند: او میگوید: پیسارو همیشه از تحسین کردن رفقای خود خوشحال میشد. طنز گزنده ملایم را بکار میبرد و گاهی زبان تندی داشت، اما هیچوقت یک کلمه واقعاً تحقیرآمیز از دهانش بیرون نیامد و بر قلم اش جاری نشد. هر وقت آن بقول خودش اردوی دوستانش در معرض تفرقه قرار میگرفت او وارد معرکه میشد و از برکت خلق خوش و طنز نشاط آلود وی، که سختی ی تقلاهایش برای ادامه حیات هیچگاه نتوانست آن را از میان ببرد، کشمکشها فوراً تمام میشد.
کامی پیسارو نقاشی است که نه تنها او را بنیانگذار دریافتگری (امپرسیونیسم) میدانند، بلکه وی را استاد چهار نقاش بزرگ پسادریافتگر، از جمله سزان، گوگن و ونگوک، میخوانند. او از استادان پل گوگن بود. رنوآر چهرهنگارههای پیسارو از مردم عادی را انقلابی میخواند. وی تنها هنرمندی بود که آثارش بین سالهای ۱۸۷۴ و ۱۸۸۶ در هر هشت نمایشگاه آثار دریافتگرانه پاریس به معرض نمایش درآمدند.
از کودکی تا آغاز جوانیویرایش:
کامی پیسارو در ژوئیه ۱۸۳۰، در یکی از جزایر صخرهای بکر کشور دانمارک در سنت توماس متولد شد. پدرش در بندر شارلوت آمالی به پیشه پر رونق آهن فروشی اشتغال داشت. دربارهٔ والدین او چیز زیادی نمیدانیم، جز آنکه پدرش، آبراهام گابریل پیسارو، یهودی فرانسویتباری بود که اصلیت پرتغالی داشت و نیز مادرش، راکویل مانزانو، از تبار دو رگه اروپایی – آفریقایی بود. کامی خیلی زود استعداد استثنایی اش را در طراحی بروز داد، اما والدینش که ترجیح میدادند آینده او را آینده یک تجارتپیشه مجسم کنند، در ابتدا تمایلی برای تشویق او از خود نشان ندادند.
در سال ۱۸۴۱ خانوادهاش تصمیم گرفتند او را برای تحصیل به فرانسه بفرستند؛ و او بعد از سفری طولانی به پاسی رسید و در یک مدرسه شبانهروزی به مدیریت آقایی به نام ساواری مسکن گزید. آقای ساواری به استعداد شاگرد جوان خودش پی برد و بر خلاف تمایل صریح والدین او، وی را به تکمیل استعداد خود و ادامه تلاش برای هنرمند شدن تشویق کرد. به رغم منع پدر کامی، که ابداً خیال نداشت به پسر خود اجازه پرداختن به چنین کارهای به زعم خود بدی را بدهد، آقای ساواری، که استعداد بالقوه این جوان را قدر مینهاد، به او اجازه داد که در گردشها و اوقات استراحت و تعطیلات خود میل هنری خویش را اقناع کند، تا به این ترتیب با امور مدرسهاش تداخلی پیش نیاید و ضمناً با آقای پیسارو آشکارا مخالفت نشده باشد.
آغاز به تجارت
زمانی که کامی به هفده سالگی رسید و احساس شد که تحصیلاتش به حد کفایت رسیدهاست، او را به سنت توماس فراخواندند تا کارآموزی در امور بازرگانی را آغاز کند. او به مدت ۵ سال منتهای کوشش خود را به کار برد تا هم به کار بازرگانی هم به هنر خود بپردازد، اما فشار کار تجارت هر روز غیرقابل تحملتر از روز پیش میشد.آغاز به کار طراحی
در حوالی سال ۱۸۵۰ فریتس مل بی، نقاش دانمارکی که از سوی کشور متبوع خود برای مطالعه در وضیعت این مستعمره دوردست دانمارک به سن توماس فرستاده شده بود، متوجه جوانی شد که در فواصل کار تجاری خود در بندر به طراحی میپرداخت. به زودی بین دو جوان رابطه دوستی برقرار شد. مل بی اندکی مسنتر بود و از اینرو در زندگی هنری خود کمی پیش تر بود. کامی پیسارو عمیقاً تحت تأثیر او قرار گرفت تا آنجا که در اثر تشویقهای او مصمم شد ار حرفه خود بگریزد و همراه او به کاراکاس و ونزوئلا برود.شروع زندگی مستقل
در ۱۲ نوامبر ۱۸۵۲ همراه با مل بی وارد بندر لا گوایرا شدند. تقریباً، بلافاصله، پیسارو وارد مجمعی از افراد با فرهنگ گردید که اکثراً دوستار موسیقی بودند. در اوت ۱۸۵۴ به تنهایی به سن توماس برگشت و بعد در ۱۸۵۵ به فرانسه رفت تا برای همیشه آنجا بماند. در این هنگام، پدرش که تمایلات هنری پسر به خوبی برای او ثابت شده بود دیگر برای جلوگیری از آنها کوششی نمیکرد. بی شک او نیز این حقیقت را پذیرفته بود که پسرش، که در آن زمان ۲۵ ساله بود، در کار تجارت ابداً استعدادی ندارد؛ بنابراین با موفقیت خانواده شروع به ادامه تحصیل در پاریس کرد، اکنون میتوانست به معاشرت با هنرمندان مسنتر از خود و حتی استادانی چون کامی کورو (که او را در خانه خود مسکن داد) تکیه کند.مهارت در منظرهپردازی
مهارت خاص او در منظرهسازی آشکار بود، منظرههای مورد علاقه او اکثراً مناظر بیگانه و غیر فرانسوی بودند. او تا سالهای متمادی خاطرات مناطق گرمسیری را چنان خوب به یاد میآورد که آنها را با همه ویژگیهایشان نقاشی میکرد. همان زندگی گیاهی که با نخلهای بلند و رنگ پردازی گرم و افقهای گسترده دوردست نمایانده میشد و انسان تکرار و بازتاب آنرا، بعدها، در بهترین تابلوهای امپرسیونیستی مییابد. پیسارو از همه بیشتر به توصیههای آنتون مل بی (برادر فریتس مل بی) که در زمان اقامت در هند غربی دوست و مشاور او بود، گوش فرا میداد، خود او نیز نقاش بود. او با آغوش باز از پیسارو استقبال کرد.ابتدای مسیر طلایی
سال ۱۸۵۵ برای این مرد جوان فرصتی طلایی بود که با استفاده از آن توانست فعالیت هنری خویش را آغاز کند و برای خود نقطه اتکایی تدارک ببیند. بخش هنرهای زیبای نمایشگاه بینالمللی شامل همه نامهای مشهور بود و انگر و دولاکروا را به مبارزه با یکدیگر کشانیده بود. ظاهراً همزمان با برپایی همین نمایشگاه بود که پیسارو را تب هواخواهی از کورو فراگرفت. شاید در همانجا بود که او احساس کرد کششی نیز به جانب دوبین یی و میله دارد. با مشاهده آثار این نقاشان پیسارو فهمید که دیگر نمیتواند به خاطرات خویش تکیه نماید. او درک کرد که مشاهده بی واسطه میتواند آزاداندیشی تازهای به او بدهد پس پند کوربه را گوش داد (باید به میان کشتزارها بروی، الهه موسیقی در دل جنگل هاست). در طی همین جستجوها با لودوویک پی یت، شان رویی ژان آلفرد دبروسه، و نیز کلود مونه آشنایی یافتسال ۱۸۵۹ را شاید بتوان سال شروع فعالیت رسمی او به حساب آورد، برای نخستین بار در سالن رسمی تابلویی یه نمایش گذاشت: این تابلو منظرهای در مون مورنسی بود. در ۱۸۶۳ با ارسال ۳ تابلو به نمایشگاه مشهور سالن مردودین که مورد حمایت ناپلئون سوم واقع شده بود حضور خود را اعلام کرد (ظاهراً ناپلئون سوم از مخالفان این هنرمندانی که ۱۰ سال بعد کانون و هسته امپرسیونیسم را تشکیل دادند بسیار آزادمنش تر بود) هنر پیسارو به سرعت شکل میگرفت. از ۱۸۶۶ به بعد، میبینیم که به تدریج از زیر نفوذ کورو خارج میشود. به رنگهای روشنتر میگراید، تون خنثی رفته رفته در کار او کاستی میگیردو هوا سبکبارتر از پیش در فضای درخشان تابلوهایش به گردش در میآید. آن نشانههایی که مشخصه تکنیک امپرسیونیستی بودند در کار او وضوح بیشتری مییابد و با استفاده از کاردک و با ضربههایی نرمتر و پرپیچ و تاب از هر زمان دیگر آثار خود را خلق میکند.
زمانی که به پاریس آمد مشتری همیشگی کافهٔ گوئربوآ در خیابان کلیشی شد. این کافه از زمستان ۶۸–۱۸۶۷ به صورت محل تجمع داستان نویسان، منتقدان و نقاشان درآمده و مکانی برای تبادل افکار آنان شده بود. پیسارو در این کافه، مانه، رنوآر، دگا، فانتن لاتور، براکه موند و نویسندگانی چون دورانتی، آرماند سیلوستر، زاکاری و حتی بعضی اوقات زولا را میدید.
تلالو دریافتگری-نقطه آغاز
او تا سال ۱۸۷۰ در لووه سینه ماند. سپس از بیم هجوم ارتش آلمان تصمیم گرفت عازم انگلستان گردید. اقامت در لندن صرفاً یک دورهٔ تبعید و اضطراب نیست که پیسارو در طی آن برای بازگشت به فرانسه روزشماری کند. بلکه مرحله ایست که قطع رابطه با گذشته و همچنین آغازی دیگر را مشخص مینماید. زیرا در واقع، درست در همان لحظه حوادثی در جریان بود که بر آیندهٔ دریافتگری تأثیر قطعی داشت. پیسارو مرتب با مونه، که او نیز به انگلستان پناهنده شده بود دیدار میکرد و به واسطهٔ تبادل افکاری که میان این دو صورت میگرفت، نکات باریک این هنر جدید روشن و مشخص میشد و به آزادی بیشتر آن میانجامید. این دو تن به اتفاق به موزهها میرفتند و ترنر را، با رنگهای درخشان، شفافیت رنگی و برداشت خیال گونهاش از طبیعت و به خصوص طرز کار او را درکشیدن ابرها و متحجر نکردن آنها کشف میکردند. پیسارو به محض فراهم شدن موقعیت به فرانسه برگشت، اما حتی یکی از هزار و پانصد تابلویی را که هنگام ترک پاریس در کارگاه خود در لووه سینه به جا گذاشته بود در جای خود نیافت و طبیعی است که همین خسران برای او به منزلهٔ علامت راهنمائی بود که نقطهٔ آغازی دیگر را نشان میداد. او به چهلمین سال زندگی خود رسیده بود، با این حال آنقدر شهامت و آزادگی داشت که راهی تازه در پیش بگیرد و سرمشق دیگران گردد. او رها از گذشتهٔ خویش دوباره آغاز کرد، از این مرحله به بعد تکنیک او به مراتب مطمئن تر و تصور او از کاری که میخواست انجام بدهد به مراتب روشنتر میگردد و این کار چیزی نیست مگر مطالعه و تحقیق در طبیعت.پذیرش دریافتگری-نمایشگاهها
سال بعد ۱۸۷۶ آنها نمایشگاه دیگری دایر کردند که شرایط سختگیرانهتری را در پیش پای بازدیدکنندهها قرار میداد: تنها کسانی اجازهٔ ورود به نمایشگاه را داشتند که برچسب رسوای امپرسیونیسم را پذیرفته و تعهدی معین سپرده بودند؛ ولی اکنون تعداد همپیمانان بهمراتب بیشتر و چشمگیرتر بود و همین به هنرمندان جرأت میداد که خود را برای یک نمایشگاه سوم آماده کنند. در آوریل ۱۸۷۷ نمایشگاه مزبور دایر شد و این بار هژده نقاش، و از جمله نقاشانی که امروز استادان دریافتگری بهشمار میروند، در آن شرکت کردند. هر یک از نقاشان شرکتکننده تعداد چشمگیری از آثار خود را بنمایش گذاشته بود. نمایشگاه چهارم امپرسیونیستها که در سال ۱۸۷۹ در خیابان اپرا برپا شد تعدادی غایب داشت رنوار، سیسلی و سزان – اما برای نخستین بار به حضور گوگن، که محجوبانه و تنها با یک تندیس در نمایشگاه شرکت کرده بود آراسته میشد. پنجمین نمایشگاه در سال ۱۸۸۰ نمایشگاههای ششم و هفتم در سالهای ۱۸۸۱ و ۱۸۸۲ برگزار شد، بعد از این نمایشگاهها، آخرین نمایشگاه دریافتگری یعنی نمایشگاه هشتم با تأخیر چند ساله در سال ۱۸۸۶ دایر شد و پس از آن بدنبال اختلاف نظرهایی که ریشههای عاطفی داشت و زاییدهٔ شخصیتهای شدیداً فردگرایانهٔ تک تک آنها بود، اعضای گروه پراکنده شدند.پیسارو هفت بچه داشت که در فاصله سالهای ۱۸۶۳ تا ۱۸۸۴ به دنیا آمده بودند، و از این جهت بار سنگینی به دوش او بود. او بیشتر وقت خود را صرف مراجعه به مشتریان خود میکرد تا شاید چند فرانکی که میتوانست برای او حیاتی باشد از آنها بدست بیاورد. با همه اینها انسان هیچگاه در تابلوهای پیسارو کوچکترین نشانهای از سستی و دلسردی نمییابد. هنر او در عین جدی بودن غمگین نیست، و متانت آرامش بخشی دارد، گوئی برای او هیچ چیزی بجز نقاشی اهمیت نداشتهاست. منظرههای او به جهانی بی دغدغه تعلق دارند و هنرمندی که این جهان را میدیده تنها به ترسیم آنچه میدیده میاندیشیدهاست. پیسارو در هر کاری که انجام میداد نوعی خیرخواهی و نوعی اشتیاق به تفهیم منظور خویش از خود ابراز میکرد که او را شدیداً دلسوز جلوه میداد.
تاباران در چند خط تصویری زنده از این مرد پیش روی ما میگستراند: او میگوید: پیسارو همیشه از تحسین کردن رفقای خود خوشحال میشد. طنز گزنده ملایم را بکار میبرد و گاهی زبان تندی داشت، اما هیچوقت یک کلمه واقعاً تحقیرآمیز از دهانش بیرون نیامد و بر قلم اش جاری نشد. هر وقت آن بقول خودش اردوی دوستانش در معرض تفرقه قرار میگرفت او وارد معرکه میشد و از برکت خلق خوش و طنز نشاط آلود وی، که سختی ی تقلاهایش برای ادامه حیات هیچگاه نتوانست آن را از میان ببرد، کشمکشها فوراً تمام میشد.