انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
شعرکده
اشعار شاعران پارسی
اشعار فریدون مشیری
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="خآنومِاَلف؛" data-source="post: 109825" data-attributes="member: 4240"><p>تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و </p><p>اشکِ من تو را بدرود خواهد گفت. </p><p>نگاهت تلخ و افسردهست. </p><p>دلت را خار خار ناامیدی سخت آزردهست. </p><p>غم این نابسامانی همه توش و توانت را زتن بُردهست! </p><p></p><p>تو با خون و ع×ر×ق، این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی. </p><p>تو با دست تهی با آن همه طوفانِ بنیانکن در افتادی. </p><p>تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است! </p><p>تو را با برگبرگِ این چمن پیوندِ پنهان است. </p><p></p><p>تو را این ابر ظلمتگستر بیرحم بیباران، </p><p>تو را این خشکسالیهای پی در پی، </p><p>تو را از نیمه ره بر گشتن یاران، </p><p>تو را تزویر غمخواران، </p><p>ز پا افکند! </p><p>تو را هنگامۀ شوم شغالان، </p><p>بانگ بیتعطیل زاغان، </p><p>در ستوه آورد. </p><p></p><p>تو با پیشانی پاک نجیبِ خویش،</p><p>که از آن سویِ گندمزار،</p><p>طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است؛</p><p>تو با آن گونههای سوخته از آفتابِ دشت،</p><p>تو با آن چهرۀ افروخته از آتش غیرت،</p><p>ـ که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است،</p><p>تو با چشمانِ غمباری،</p><p>ـ که روزی چشمۀ جوشان شادی بود و، ـ</p><p>اینک حسرت و افسوس، بر آن</p><p>سایه افکندهست خواهی رفت.</p><p>و اشکِ من تو را بدروردخواهد گفت!</p><p></p><p>من اینجا ریشه در خاکم.</p><p>من اینجا عاشق این خاکِ از آلودگی پاکم.</p><p>من اینجا تا نفس باقیست میمانم.</p><p>من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم!</p><p>امید روشنایی گرچه در این تیره گیها نیست،</p><p>من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه میرانم.</p><p>من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی</p><p>گُل بر میافشانم.</p><p>من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید.</p><p>سرود فتح میخوانم،</p><p>و میدانم</p><p>تو روزی باز خواهی گشت!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="خآنومِاَلف؛, post: 109825, member: 4240"] تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشکِ من تو را بدرود خواهد گفت. نگاهت تلخ و افسردهست. دلت را خار خار ناامیدی سخت آزردهست. غم این نابسامانی همه توش و توانت را زتن بُردهست! تو با خون و ع×ر×ق، این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی. تو با دست تهی با آن همه طوفانِ بنیانکن در افتادی. تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است! تو را با برگبرگِ این چمن پیوندِ پنهان است. تو را این ابر ظلمتگستر بیرحم بیباران، تو را این خشکسالیهای پی در پی، تو را از نیمه ره بر گشتن یاران، تو را تزویر غمخواران، ز پا افکند! تو را هنگامۀ شوم شغالان، بانگ بیتعطیل زاغان، در ستوه آورد. تو با پیشانی پاک نجیبِ خویش، که از آن سویِ گندمزار، طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است؛ تو با آن گونههای سوخته از آفتابِ دشت، تو با آن چهرۀ افروخته از آتش غیرت، ـ که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است، تو با چشمانِ غمباری، ـ که روزی چشمۀ جوشان شادی بود و، ـ اینک حسرت و افسوس، بر آن سایه افکندهست خواهی رفت. و اشکِ من تو را بدروردخواهد گفت! من اینجا ریشه در خاکم. من اینجا عاشق این خاکِ از آلودگی پاکم. من اینجا تا نفس باقیست میمانم. من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم! امید روشنایی گرچه در این تیره گیها نیست، من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه میرانم. من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی گُل بر میافشانم. من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید. سرود فتح میخوانم، و میدانم تو روزی باز خواهی گشت! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
شعرکده
اشعار شاعران پارسی
اشعار فریدون مشیری
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین