انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
اشعار علیرضا آذر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Miss Nili" data-source="post: 28422" data-attributes="member: 277"><p><strong>یا کنج قفس یا مرگ،این بختِ کبوترهاست ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>اِی بر پدرت دنیا،آن باغ جوانم کو؟ ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>دریاچهی آرامم،کوه هیجانم کو؟</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>بر آینهی خانه جای کف دستم نیست ...</strong></p><p><strong></strong></p><p> <strong>آن پنجرهای را که با توپ شکستم نیست</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>پشتم به پدر گرم و دنیا خودِ مادر بود ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>تنها خطرِ ممکن،اطرافِ سماور بود</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>از معرکهها دور و در مهلکهها ایمن ...</strong></p><p><strong></strong></p><p> <strong>یک ذهنِ هزار آیا،از چیستی آبستن</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>یک هستیِ سردستی در بود و عدم بودم ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>گور پدر دنیا،مشغول خودم بودم</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>هرطور دلم میخواست آینده جلو میرفت ...</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>هر شعبدهای دستش رو میشد و لو میرفت</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>صد مرتبه میکشتند،یکبار نمیمردم ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>حالم که به هم میریخت جز حرص نمیخوردم</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>آیندهی خیلی دور،ماضیِ بعیدی بود ...</strong></p><p><strong></strong></p><p> <strong>پشت درِ آرامش طوفانِ شدیدی بود</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>آن خاطرههای خشک در متنِ عطش مانده ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>آن نیمهی پُررنگم در کودکیاش مانده</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>اما منِ امروزی،کابوسِ پُر از خواب است ...</strong></p><p><strong></strong></p><p> <strong>تکلیف شب و روزم با با دکتر اعصاب است</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>نفرینِ کدام احساس خون کرد جهانم را؟ ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>با جهدِ چه جادویی بستند دهانم را؟</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>اندازهی اندوهم اندازهی دفتر نیست ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>شرح دو جهان خواهش در شعر میسر نیست</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>یک چشم پُر از اشک و چشمِ دگرم خون است ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>وضعیتِ امروزم آیندهی مجنون است</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>سر باز نکن اِی اشک،از جاذبه دوری کن ...</strong></p><p><strong></strong></p><p> <strong>اِی بغضِ پُر از عصیان اینبار صبوری کن</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>من اشک نخواهم ریخت،این بغض خدادادیست ...</strong></p><p><strong></strong></p><p> <strong>عادت به خودم دارم،افسردگیام عادیست</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>پس عشق به حرف آمد،ساعت دهنش را بست ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>تقویم به دستِ خویش بندِ کفنش را بست</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>او مُردهی کشتن بود،ابزار فراهم کرد ...</strong></p><p><strong></strong></p><p> <strong>حوای هزاران سیب قصدِ منِ آدم کرد</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>لبخند مرا بس بود،آغوش لِهم میکرد ... </strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>آن ب×و×س×ه مرا میکشت،لب منهدمم میکرد</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Miss Nili, post: 28422, member: 277"] [B]یا کنج قفس یا مرگ،این بختِ کبوترهاست ... دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست اِی بر پدرت دنیا،آن باغ جوانم کو؟ ... دریاچهی آرامم،کوه هیجانم کو؟ بر آینهی خانه جای کف دستم نیست ... آن پنجرهای را که با توپ شکستم نیست پشتم به پدر گرم و دنیا خودِ مادر بود ... تنها خطرِ ممکن،اطرافِ سماور بود از معرکهها دور و در مهلکهها ایمن ... یک ذهنِ هزار آیا،از چیستی آبستن یک هستیِ سردستی در بود و عدم بودم ... گور پدر دنیا،مشغول خودم بودم هرطور دلم میخواست آینده جلو میرفت ... هر شعبدهای دستش رو میشد و لو میرفت صد مرتبه میکشتند،یکبار نمیمردم ... حالم که به هم میریخت جز حرص نمیخوردم آیندهی خیلی دور،ماضیِ بعیدی بود ... پشت درِ آرامش طوفانِ شدیدی بود آن خاطرههای خشک در متنِ عطش مانده ... آن نیمهی پُررنگم در کودکیاش مانده اما منِ امروزی،کابوسِ پُر از خواب است ... تکلیف شب و روزم با با دکتر اعصاب است نفرینِ کدام احساس خون کرد جهانم را؟ ... با جهدِ چه جادویی بستند دهانم را؟ من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت ... وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت اندازهی اندوهم اندازهی دفتر نیست ... شرح دو جهان خواهش در شعر میسر نیست یک چشم پُر از اشک و چشمِ دگرم خون است ... وضعیتِ امروزم آیندهی مجنون است سر باز نکن اِی اشک،از جاذبه دوری کن ... اِی بغضِ پُر از عصیان اینبار صبوری کن من اشک نخواهم ریخت،این بغض خدادادیست ... عادت به خودم دارم،افسردگیام عادیست پس عشق به حرف آمد،ساعت دهنش را بست ... تقویم به دستِ خویش بندِ کفنش را بست او مُردهی کشتن بود،ابزار فراهم کرد ... حوای هزاران سیب قصدِ منِ آدم کرد لبخند مرا بس بود،آغوش لِهم میکرد ... آن ب×و×س×ه مرا میکشت،لب منهدمم میکرد[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
اشعار علیرضا آذر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین