انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
اشعار اقبال لاهوری
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Miss Nili" data-source="post: 29994" data-attributes="member: 277"><p>هر طرف صد فتنه مي آرد نفير</p><p>تيغ را از پنجه ي رهزن بگير</p><p>اي که جان را باز مي داني ز تن</p><p>سحر اين تهذيب لا ديني شکن</p><p>روح شرق اندر تنش بايد دميد</p><p>تا بگردد قفل و معني را کليد</p><p>عقل اندر حکم دل يزداني است</p><p>چون ز دل آزاد شد شيطاني است</p><p>زندگاني هر زمان در کشمکش</p><p>عبرت آموز است احوال حبش</p><p>شرع يورپ بي نزاع قيل و قال</p><p>بره را کرد است بر گرگان حلال</p><p>نقش نو اندر جهان بايد نهاد</p><p>از کفن دزدان، چه اميد گشاد</p><p>در جينوا چيست غير از مکر و فن</p><p>صيد تو اين ميش و آن نخچير من</p><p>نکته ها کو مي نه گنجد در سخن</p><p>يک جهان آشوب و يک گيتي فتن!</p><p>اي اسير رنگ پاک از رنگ شو</p><p>مؤمن خود، کافر افرنگ شو</p><p>رشته ي سود و زيان در دست تست</p><p>آبروي خاوران در دست تست</p><p>اين کهن اقوام را شيرازه بند</p><p>رايت صدق و صفا را کن بلند</p><p>اهل حق را زندگي از قوت است</p><p>قوت هر ملت از جمعيت است</p><p>رأي بي قوت همه مکر و فسون</p><p>قوت بي راي جهل است و جنون</p><p>سوز و ساز و درد و داغ از آسياست</p><p>هم شـ×ر×ا×ب و هم اياغ از آسياست</p><p>عشق را ما دلبري آموختيم</p><p>شيوه ي آدم گري آموختيم</p><p>هم هنر هم دين ز خاک خاور است</p><p>رشگ گردون خاک پاک خاور است</p><p>وانموديم آنچه بود اندر حجاب</p><p>آفتاب از ما و ما از آفتاب</p><p>هر صدف را گوهر از نيسان ماست</p><p>شوکت هر بحر از طوفان ماست</p><p>روح خود در سوز بلبل ديده ايم</p><p>خون آدم در رگ گل ديده ايم</p><p>فکر ما جوياي اسرار وجود</p><p>زد نخستين زخمه بر تار وجود</p><p>داشتيم اندر ميان سينه داغ</p><p>بر سر راهي نهاديم اين چراغ</p><p>اي امين دولت تهذيب و دين</p><p>آن يد بيضا بر آر از آستين</p><p>خيز و از کار امم بگشا گره</p><p>نشئه ي افرنگ را از سر بنه</p><p>نقشي از جمعيت خاور فکن</p><p>واستان خود را ز دست اهرمن</p><p>داني از افرنگ و از کار فرنگ</p><p>تا کجا در قيد زنار فرنگ</p><p>زخم ازو نشتر ازو سوزن ازو</p><p>ما و جوي خون و اميد رفو</p><p>خود بداني پادشاهي قاهري است</p><p>قاهري در عصر ما سوداگري است</p><p>تخته ي دکان شريک تخت و تاج</p><p>از تجارت نفع و از شاهي خراج</p><p>آن جهانباني که هم سوداگر است</p><p>بر زبانش خير و اندر دل شر است</p><p>گر تو مي داني حسابش را درست</p><p>از حريرش نرم تر کرپاس تست</p><p>بي نياز از کارگاه او گذر</p><p>در زمستان پوستين او مخر</p><p>کشتن بي حرب و ضرب آئين اوست</p><p>مرگها در گردش ماشين اوست</p><p>بورياي خود به قالينش مده</p><p>بيذق خود را بفرزينش مده</p><p>گوهرش تف دار و در لعلش رگ است</p><p>مشک اين سوداگر از ناف سگ است</p><p>رهزن چشم تو خواب مخملش</p><p>رهزن تو رنگ و آب مخملش</p><p>صد گره افکنده ئي در کار خويش</p><p>از قماش او مکن دستار خويش</p><p>هوشمندي از خم او مي نخورد</p><p>هر که خورد اندر همين ميخانه مرد</p><p>وقت سودا خندخند و کم خروش</p><p>ما چو طفلانيم و او شکر فروش</p><p>محرم از قلب و نگاه مشتري است</p><p>يارب اين سحر است يا سوداگري است</p><p>تاجران رنگ و بو بردند سود</p><p>ما خريداران همه کور و کبود</p><p>آنچه از خاک تو رست اي مرد حر</p><p>آن فروش و آن بپوش و آن بخور</p><p>آن نکوبينان که خود را ديده اند</p><p>خود گليم خويش را بافيده اند</p><p>اي ز کار عصر حاضر بي خبر</p><p>چرب دستيهاي يورپ را نگر</p><p>قالي از ابريشم تو ساختند</p><p>باز او را پيش تو انداختند</p><p>چشم تو از ظاهرش افسون خورد</p><p>رنگ و آب او ترا از جا برد</p><p>واي آن دريا که موجش کم تپيد</p><p>گوهر خود را ز غواصان خريد</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Miss Nili, post: 29994, member: 277"] هر طرف صد فتنه مي آرد نفير تيغ را از پنجه ي رهزن بگير اي که جان را باز مي داني ز تن سحر اين تهذيب لا ديني شکن روح شرق اندر تنش بايد دميد تا بگردد قفل و معني را کليد عقل اندر حکم دل يزداني است چون ز دل آزاد شد شيطاني است زندگاني هر زمان در کشمکش عبرت آموز است احوال حبش شرع يورپ بي نزاع قيل و قال بره را کرد است بر گرگان حلال نقش نو اندر جهان بايد نهاد از کفن دزدان، چه اميد گشاد در جينوا چيست غير از مکر و فن صيد تو اين ميش و آن نخچير من نکته ها کو مي نه گنجد در سخن يک جهان آشوب و يک گيتي فتن! اي اسير رنگ پاک از رنگ شو مؤمن خود، کافر افرنگ شو رشته ي سود و زيان در دست تست آبروي خاوران در دست تست اين کهن اقوام را شيرازه بند رايت صدق و صفا را کن بلند اهل حق را زندگي از قوت است قوت هر ملت از جمعيت است رأي بي قوت همه مکر و فسون قوت بي راي جهل است و جنون سوز و ساز و درد و داغ از آسياست هم شـ×ر×ا×ب و هم اياغ از آسياست عشق را ما دلبري آموختيم شيوه ي آدم گري آموختيم هم هنر هم دين ز خاک خاور است رشگ گردون خاک پاک خاور است وانموديم آنچه بود اندر حجاب آفتاب از ما و ما از آفتاب هر صدف را گوهر از نيسان ماست شوکت هر بحر از طوفان ماست روح خود در سوز بلبل ديده ايم خون آدم در رگ گل ديده ايم فکر ما جوياي اسرار وجود زد نخستين زخمه بر تار وجود داشتيم اندر ميان سينه داغ بر سر راهي نهاديم اين چراغ اي امين دولت تهذيب و دين آن يد بيضا بر آر از آستين خيز و از کار امم بگشا گره نشئه ي افرنگ را از سر بنه نقشي از جمعيت خاور فکن واستان خود را ز دست اهرمن داني از افرنگ و از کار فرنگ تا کجا در قيد زنار فرنگ زخم ازو نشتر ازو سوزن ازو ما و جوي خون و اميد رفو خود بداني پادشاهي قاهري است قاهري در عصر ما سوداگري است تخته ي دکان شريک تخت و تاج از تجارت نفع و از شاهي خراج آن جهانباني که هم سوداگر است بر زبانش خير و اندر دل شر است گر تو مي داني حسابش را درست از حريرش نرم تر کرپاس تست بي نياز از کارگاه او گذر در زمستان پوستين او مخر کشتن بي حرب و ضرب آئين اوست مرگها در گردش ماشين اوست بورياي خود به قالينش مده بيذق خود را بفرزينش مده گوهرش تف دار و در لعلش رگ است مشک اين سوداگر از ناف سگ است رهزن چشم تو خواب مخملش رهزن تو رنگ و آب مخملش صد گره افکنده ئي در کار خويش از قماش او مکن دستار خويش هوشمندي از خم او مي نخورد هر که خورد اندر همين ميخانه مرد وقت سودا خندخند و کم خروش ما چو طفلانيم و او شکر فروش محرم از قلب و نگاه مشتري است يارب اين سحر است يا سوداگري است تاجران رنگ و بو بردند سود ما خريداران همه کور و کبود آنچه از خاک تو رست اي مرد حر آن فروش و آن بپوش و آن بخور آن نکوبينان که خود را ديده اند خود گليم خويش را بافيده اند اي ز کار عصر حاضر بي خبر چرب دستيهاي يورپ را نگر قالي از ابريشم تو ساختند باز او را پيش تو انداختند چشم تو از ظاهرش افسون خورد رنگ و آب او ترا از جا برد واي آن دريا که موجش کم تپيد گوهر خود را ز غواصان خريد [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
اشعار اقبال لاهوری
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین