. . .

مهم °قلم‌طلایی‌رمانیک 1403°

تالار تایپ اثر

IM AIDEN

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
کاربر ثابت
نام هنری
شرقی‌ِ‌غمگین
مدیر
تبلیغات+گویندگی
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,107
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,870
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #1
به نام خالق هستی

درود به تمام رمانیکی‌های عزیزم

این تاپیک ویترینی از آثار برجسته و بسیار زیبای نویسندگان رمانیک است.
با عنوان قلم‌طلایی‌رمانیک، شاهد متون بی‌نظیر ثمره‌ی قلم‌های متنوع در موضوعات مختلف خواهید بود.

برترین‌های نویسندگی 👑

اشتراک رو فعال کنید تا از جدیدترین پست‌ها مطلع بشید.

دوست‌دار شما
آیدن
 

IM AIDEN

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
کاربر ثابت
نام هنری
شرقی‌ِ‌غمگین
مدیر
تبلیغات+گویندگی
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,107
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,870
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #2
#چالش جدیدمون و موضوع شنبه ۸ اردیبهشت

چالش #قلمت_چی_میشنوه؟ ✍🎼

یه آهنگ براتون می‌فرستم + چهارتا کلمه
با توجه به اون آهنگ و کلمه‌ها برام یه متن خلق کن که دارای:
ژانر: تراژدی
کلمه‌ها: خزان، خطا، خاطرات، متروکه
آرایه‌: واج‌آرایی حرف" خ، ب، ر"

طرحی از: آیدن


🎖️متن برتر:
متعلق به نویسندمون: مرضیه
«نبودنت»

خزان شد، تو نیامدی و من به تنهایی روی برگ ها راه رفتم . خاطرات را مرور کردم، در تصوراتم دستانت را گرفتم؛ چرخیدم و موهایم را برایت پریشان کردم به آغوشت پناه آوردم و غرق در لذت شدم. اما حیف، تمامش تصورات ذهن بیمارم بود.
دوست دارم در تمام دوران نبودنت خودم را در کلبه ی متروکه ای حبس کنم، فقط به آمدنت به بودنت و دیدنت فکر کنم چرا که تو تمام خواسته های من از تمام این دنیایی… .
دوست دارم بیایی و این قلب مخروبه را بازسازی کنی.
نمی‌گویم خطا نکردم، اما مجازات سنگینی در مقابل خطایم متحمل شدم.
عزیزکم برگرد قول میدهم دیگر هیچ‌وقت از نبودنت پیش خدا شکوه نکنم.
از این‌که چه بی‌رحمانه تو را از من گرفت… .
بیا تا به جای بهشت زهرا هم‌دیگر را جاهای بهتری ملاقات کنیم؛ مثلاً بهترین کافه ی این شهر… .
میدانم برای آمدنت دیر است، خیلی دیر… .
#مرضیه
#قلمت_چی_میشنوه

👑شعر برتر:

متعلق به شاعرمون: نرگس احمدی
(به نام رب تنها...)


"فلسفه‌ی نبودنت"


خبرت هست معشوقه‌ی فصل خزان، بهار آمده است؟
تو که رفتی به سفر خاطراتت این‌جا، چکار آمده است؟
من که زخمیِ ترک‌خورده و شوریده سیه‌بخت قدم شورم
به چه دل‌خوش کرده دلت که چنین به شکار آمده است؟
خانه‌ام در ته متروکه‌ی آن کوچه‌ی بن‌بستِ خیابانِ خطا
خواب دیده‌ام که در این محزون‌کده‌ام نگار آمده است!
دل من می‌فهمد که تو رفتی تا به ابد،تا به ابد، تا به ابد...
کم کم عاقل شده با رفتن غمناک تو انگار، کنار آمده است
غربت است هر شهر و مکان، هر ساعت و هر وقت و زمان
پس دگر چیست فرق، که نرگست به این دیار آمده است؟
راستش دل من قصد نداشت شاعر شود از غصه‌ی تو
این دل بیمار در کوی شعر فقط از برای فرار آمده است!

#نرگس_احمدی
#شعر
#قلمت_چی_میشنوه

👑شعر برتر:

متعلق به شاعرمون: امین گرین

صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من

صدا از تارهای غم چیده‌ی من است
خبر از گل نشکفته و برچیده‌ی من است

این صدای که میشنوی صدای خزان است
در این محزون کده دائم صدای احزان است

خطا ز مرور خاطرات متروکه آید همی
ای شکسته دلان بیایید بشینید با ما دمی

صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من

آری این صدای سوز سرما بر تن من عریان است
آن همه جگر سوختگی جگر من دگر بریان است

چه خوش آواز است صدای درون من
چه دلنشین است این احوال محزون من

این صدا می‌کشاند نوت بر تارو نخ به نخ
هوای شیرین کامان را می‌کند تلخ به تلخ

صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من

این صدا وقتی در من اوج بگیرد میکنم تب
چه حنجره ای می آید با نوای من باز کند لب

هرکه آمد با ما هم ندا شود سوخت‌و رفت
به یکباره لال گشتو زبان خود دوخت‌و رفت

دردم با چه زبانی بگویم ای ز درد بی خبر
مرا ز جنس خود قطع کرد نا کردار آن تبر

صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من

سر بی گنه عشق من بر دار رفت
سر زندگی چمن به تعفن مردار رفت

آری صدای که از من آید صدای مرگ است
این صدای درون من خزان برای برگ است

خدایا چه سیه بختی برایم رقم زدی
این چه سازی بود که تو بر غم زدی

صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من

#امین‌گرین
#قلمت_چی_میشنوه
 

IM AIDEN

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
کاربر ثابت
نام هنری
شرقی‌ِ‌غمگین
مدیر
تبلیغات+گویندگی
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,107
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,870
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #3
ادامه‌ی چالش #قلمت_چی_میشنوه

یکشنبه ۹ اردیبهشت ☁️🌻

متن خودتون رو تحریف کنید.
کلماتی که گفتم رو حذف کنید.
ژانر تراژدی رو کسانی که همراه عاشقانه نوشتن به تنها ژانر عاشقانه تغییر بدن و کسانی که اجتماعی نوشتن تنها به ژانر اجتماعی تغییر بدن.
وقتی همه اینارو انجام دادید
این کلمه ایهام دار رو توی متنتون به کار ببرید.
- پروانه :
1. اجازه
2. نوعی حشره
و با یه کلمه تو متن، تناسبش بدید.


👑شعر برتر:
متعلق به شاعرمون: نرگس احمدی

(بسم رب تنهایی....)

"فلسفه‌ی حضورش"

با خبر مردم شهر از پس ظلمت تاریک، بهار آمده است
با وجود گل‌نرگس در حیرتم این‌جا غصه، چکار آمده است
شهر که زخمی و شوریده سیه‌‌ بخت قدم شور شده بود
مهدی اما چو برای زنده کردن این شهر و دیار آمده است
خانه جمع کن ز همان کوچه‌ی بن بست بیا وسط شهر
خواب ما تعبیر شده در کلبه‌ی احزان، نگار آمده است
دل من می‌فهمید که تو می‌آیی آخرش یک‌روز نه یک‌روز
شاد باشید اهل شهر که خدا با ظهورش کنار آمده است
در نبود تو ای یوسف زهرا، شهر ما پر شده بود از غربت
چو تو از راه رسیدی به تن بی‌تاب شهرم قرار آمده است
راستش دل من جرات از تو سرودن نداشت مهدی جان
تو پناهم بده این بنده در کوی تو از بهر فرار آمده است
من همان پروانه‌ی کور به امید ره تو افتاده دلِ تاریکی‌ها
مژه دادند به دلم که ز آن راه دراز نورِ یار آمده است.


#نرگس_احمدی
#شعر
#قلمت_چی_میشنوه
 

IM AIDEN

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
کاربر ثابت
نام هنری
شرقی‌ِ‌غمگین
مدیر
تبلیغات+گویندگی
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,107
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,870
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #4
تصویر نویسی موضوع 10 اردیبهشت

🏆🎖️متون برتر:
به نام خدا
< چرا؟ >
چرا فقط من به فکر دیگران باشم؟
کل جوانی ام گذشت.
چرا هیچکس با من عمومی نیست؟
من که فرقی ندارم.
چرا باید جور ۱۱۱۱ نفر شهر را من بکشم؟
تنهایم.
چرا؟چرا؟چرا؟
دیگر طاقتم طاق شد.
دیگر بس است.
دستانم و گوش هایم....آه‌...هردو از صدای به میز زدن و جیغ کشیدنم دردشان گرفت.
دفترچه را با همان برگ های سیاه و آلوده اش بر میدارم.
خودکاری را هم که از سر شکسته و جوهر آن روی برگ های نازک دفترچه ریخته،بر میدارم.
۱۱۱۲ آدم کوچک می کشم.
اسامی تمام آن ها را رویش نوشتم.
همه را خط زدم جز
آدمی چروکیده؛
خمیده؛
خسته؛
که تنها بود و قدم هایی کوچک داشت.
روی آدم نوشته بودم(ادوارد)
خواستم آخرین آدمک را که در آخرین برگ دفترچه بود را هم خط بزنم که
دیدم دختری
زیبا؛
نرم؛
مهربان و گیسو بلند بود.
رویش نوشته بودم(آنا).
جالب بود‌.
با آن که بی حوصله و زشت آدم هایی کشیده بودم و بد خط نامشان را نوشته بودم
آن آدم زیبا شده بود
و با خطی زیبا نامش نوشته شده بود.
آن بود عشق من.
خطش نزدم.
همه را جز او از آن به بعد تار دیدم.
از او خجالت می کشیدم.
هیچ وقت نتوانستم با آن صحبت کنم.

برگه ای دیگر.....

حدود ۱۰۰ سال از آن موقع میگذرد‌.
دوست جوان من،این نامه را برای تو نوشتم تا تو اشتباهات مرا تکرار نکنی.

درست است.... برگه دیگر را از دفتر خاطرات جوانی‌ام بریده ام.

دوست دار تو
ادوارد
#حلما🍭



«شکاف تاریک»
سال‌ها است دنیا را با چشم‌های بسته می‌بینم. می‌ترسم چشم‌هایم باز شود و آن‌ها را ببینم. سایه‌های پراکنده‌ای که هیچ کدام را نمی‌شناسم و ببینم آن‌ها هنوز انتظار مرا می‌کشند. می‌دانم که روحم هنوز درد دارد، او در آغوشم جمع می‌شود، می‌نالد و گاهی پلک‌های متورمش مرطوب می‌شود و من حتی نفس نمی‌کشم که مبادا جراحات روی تنش آزار ببیند یا خواب عمیقش بهم بخورد. تنش آن‌قدر شفاف است که می‌توانم کابوس نقش بسته پشت پلک های لرزانش که هر ثانیه تکرار می‌شوند، ببینم. شاید روزی چشم‌هایمان باز شود، روزی که روحم؛ مانند یک تکه گوشت بی جان در آغوشم از درد به خود نپیچد و سایه‌ها دیگر غریبه نباشند.
#سارا


«به نام خالق سبحان که جانان، جان است »
« دنیای‌دل‌گیر »
نفرت داشتم از همه کس، ازهمه چیز.
خسته شده بودم از شکستن غرورم.
فرسوده شده بودم از لجول بودنم.
کسل شده بودم از انباشته شدن خشم در وجودم.
بی‌زار شده بودم از اکثر انسان های بی‌ارزش، از انسان هایی که فقط اسم انسان را به یدک می‌کشیدند. درحالی که انسانیت نداشتند!
آزرده شده بودم از گریه‌های شبانه!
مجروح شده بودم از بازی با احساساتم!
عاجز شده بودم از محبت‌های اشتباه!
رنجور شده بودم از کینه‌های پر بار وجودم!
فگار شده بودم از دنیا!
تصمیمی گرفتم. قصد کردم روحم را بی جان کنم. و جسم خود را متحرک کنم. خیال خود را عملی کردم. طوری شدم که دیگر کسی نتواند احساسات درون من را از رخسارم بخواند؛ شدم همانی که می‌خواستم. انسان‌ها را از خود دور کردم. آن قدر تنها ماندم که توانستم زبان تنهایی را بفهمم، فهمیدم که تنهایی چیز بدی نیست که دیگران می‌گویند. من تنهایی را درک کردم. دانستم که گاهی تنهایی بهتر از این است که وقت خود را صرف انسان‌های ناشایست کنم. در تنهایی خود را یافتم. من اسرار سعادتی زندگی را پیدا کردم. آن یک صندوقچه بود. پس با کلید صندقچه‌ی مصاص را باز کردم. کاغذی بود که در آن نوشته شده بود:« سعی کن همیشه لبخند بزنی!
حتی به تحقیرها، حتی موقعی که سعی دارند آتش دلت را غوغا کنند، حتی موقعی که قصد دارند با احساسات تو بازی کنند. شاید حالا بدانی خوشبختی در چیست! »
پاسخ این راز نهفته بی‌تفاوتی بود. من دیگر تغییر کردم، اجازه ندادم که بیشتر از این در زندگی به من صدمه بزنند. دیگر کسی نمی‌تواند احساست وجود من را بخواند. چون من نسبت به چیزهای خوب هم بی‌تفاوت شده‌ام؛ و هیچ حسی ندارم. سخت بود ولی چشم‌هایم را برای همیشه بستم و سعی کردم احساس‌های احاطه شده‌ی وجودم را دفن کنم. موفق هم شدم!
#ژیکان
 

IM AIDEN

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
کاربر ثابت
نام هنری
شرقی‌ِ‌غمگین
مدیر
تبلیغات+گویندگی
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,107
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,870
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #5
نه موفقیت به معنای رسیدن به هدفه،
و نه شکست یعنی پایان مسیر،
این شجاعت ادامه دادنه که مهمه.🌱
موضوع امروز سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت
- دیالوگ‌نویسی
ژانر: اجتماعی، تراژدی
نکته:
دیالوگ‌نویسی بدون مونولوگ می‌باشد.
#نقد و #اسمتون انتهای متن باشه☘


🏆🎖️دیالوگ‌های برتر:
(بسم رب تنهایی...)

"خودِ نور"


با نگاهی جستجوگرانه در مثلث صورتش، چشم‌های تشنه‌ام دوره می‌زد.
دو زاویه‌های مثلث، گودی سیاه زیر چشم‌‌های مرده‌اش و زاویه‌ی بعدی پوسیدگی لب‌هایش.
لب‌هایش تکان نمی‌خورد ولی پوزخندی با چشمان آرام به من داد:
- در جستجوی چه چنین دیده بر بستی به صورتم؟
بی‌درنگ گفتم:
- در پی زندگی آمده‌ام.
پوزخند چشم‌هایش پررنگ‌تر شد:
- از مرده، جان خواهانی؟
چنان کشته بودند او را که رد اشک‌هایش، رد لبخندش را قطع کرده بود،
بی‌صدا نجوا زدم:
- تو را هم؟
صبورانه گفت:
- مرا هم!
گذشته بود دوره‌ی گرگ‌های آدم‌خوار زمانِ یعقوب، در حوالی تاریخ ما هیولاها زاده می‌شدند، تشنه‌ی دریدن روح، گشنه‌ی لذت عذابت بودند.
کمی لب‌هایم را با امید خیس کردم:
- از ترک‌ها نور می‌تابد!
بلند خندید:
- کدام ترک مولانا، خواب خوش دیده بود!
کوتاه نمی‌آمدم:
-دیدم تو را کوبیدند، دیدم شکسته‌ای و در مقابل تماشای چشم‌های وحشیِ رقیبان، تکه‌های روحت را از زمین برمی‌داشتی؛ صحبت از ترک نیست، دوره دیگر دوره‌ی مولانا نیست!
تو خاکستر شدی ریختی، از نو ساختمت!
آری صحبت از ترک‌ها و نور نیست، آن‌چه روبروی من است خود نور است!
حلقه اشکی از چشمش فرو ریخت و قدمی نزدیک‌تر شد.
از آن روز بعد صحبت‌های مرا احدی باور نکرد؛ ولی دیدم کسی از آیینه بیرون شد و مرا در آغوش گرفت آن‌چنان که در من آمیخت...

حال خوش داری مولانا جان من
کار قلب ما از ترک‌ها هم گذشت
ما فرو ریختیم یک‌سر، از نو شدیم
ما خود نوریم دشت‌ها تا به دشت

#نرگس_احمدی
#چالش

«قتل شاعرانه»

- تو اونو کشتی؟
- آره.
- چطوری؟
- خفش کردم.
- با چی؟
- با گیساش.
- چرا اونو با موهاش خفه کردی؟
- با گیساش!
- دوتاش یکیه. چرا اصرار داری بگی گیساش؟
- گیس شاعرانه‌تره.
- خب چرا با گیساش خفش کردی؟
- برگه بده!
- چرا؟
- شعر جدید نوشتم.
- بگیر، بنویس.
- شروع می‌شود همه‌چیز از یک نه، یک رد قاطعانه.
این شب آرام و عارفانه،
برای من انتقام است و برای تو شروع عمری جاودانه.
گیس‌های بلند و زیبایت، بر گردنت که می‌پیچند،
زیباتر می‌شوی، ای عشق بی‌کرانه.
و چه دل‌نشین است شرح یک قتل عاشقانه.
#مقارض
 

IM AIDEN

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
کاربر ثابت
نام هنری
شرقی‌ِ‌غمگین
مدیر
تبلیغات+گویندگی
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,107
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,870
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #6
متن برتر🎖️
نویسنده: سلنا اف زد

«عروسک کوکی»
- یادته بچه که بودیم چقدر عروسک کوکی دوست داشتی؟
- آره آره، عاشقشون بودم. وقتی کوکشون می‌کردم ترانه می‌خوندن کلی ذوق می‌کردم. ولی چطور؟
- میخوام دیدت رو نسبت بهشون عوض کنم.
- وای نه دوباره؟ شروع نکن.
- به هر حال هر چیزی یه نقطه‌ی مقابل داره که با خودمونه باورش کنیم یا نه.
- درسته، می‌خوام بشنوم.
- تا حالا به این فکر کردی که ما عروسک کوکی هستیم و تقدیر و سرنوشت همون بچه‌هایین که هر وقت دلشون بخواد ما رو کوک می‌کنن؟
- نه، تا حالا از این زاویه نگاهش نکرده بودم.
- تقدیر با ما مثل عروسک خودش برخورد می‌کنه و هر بلایی که دلش بخواد سرمون میاره ولی تهش این ماییم که باید به سازش برقصیم و با کوک شدنمون ترانه‌ی بدبختی سر بدیم.
- چقدر ترسناک. واقعا فکر نمی‌کردم یه عروسک کوکی بتونه اینجوری الهام بخش باشه که بتونی اینو راجبش بگی.
- آره. خودمم تو نگاه اول فکر نمی‌کردم که بتونم از عروسک کوکی یه همچین چیزی رو دریافت کنم ولی خب حالا می‌بینی که شد.
- چقدر خوب میشه اگه همه بخوان به همه چیز با دقت نگاه کنن و بیان از یه مدل دیگه بهش نگاه کنن. خب بهتره از بحث دور نشیم. ادامه بده.
- آره واقعا. به نظرم ما مثل یه عروسِ نگون‌بختیم که شب عروسیش به عزا تبدیل شد و لباس سفیدش به لباس سیاه بدل شد؛ و تا آخر عمر محکوم شد به بازیچه‌ی دست تقدیر بودن.
- ولی اگه بیایم از به سمت دیگه به عروسک کوکی نگاه کنیم چی؟ به نظرت دیگه مثل چیه؟ به نظرم ما می‌تونیم کسی باشم که اون عروسک کوکی رو کوک می‌کنه. اون عروسک کوکی می‌تونه شادی یا هر حس دیگه‌ای باشه که ما هر موقع دلمون بخواد اونو کوک می‌کنیم و با کوک کردنش نجوای خوشحالی رو به خودمون هدیه بدیم.
- آره موافقم. توام خوب بلدیا کلک.
- ما کوچیک شماییم خوشگل خانوم.
- خب بریم دیگه به کارمون برسیم که خیلی دیر شد.
- موافقم بریم.
#سلنا_اف_زد
 

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 15)

بالا پایین