. . .

قصه ترسونک

  1. Alex

    متن قصه ترسونک

    در زمان‌ های قدیم مردی بود که بسیار ترسو بود. آن‌قدر ترسو بود که همه او را ترسونک صدایش می کردند. او هر جا می‌خواست برود به همراه زنش می‌رفت. شب که می‌شد از اتاق بیرون نمی‌ آمد و صبر می‌کرد تا دوباره هوا روشن شود. زنش که از دست او خسته شده بود. تصمیم گرفت کاری کند تا از دست او راحت شود. یک شب...
بالا پایین