. . .

قصه آقا خرگوشه و آقا گرگه

  1. Alex

    متن قصه آقا خرگوشه و آقا گرگه

    روزی خرگوشی نزدیک تپه ای راه می رفت که صدای یک نفر را شنید که می گفت:”کمک کنید! کمک کنید!” خرگوش این طرف و آن طرفش را نگاه کرد، سنگی روی پشتش افتاده بود و نمی توانست بلند شود. گرگ تا او را دید فریاد زد:”خرگوش، این سنگ بزرگ را از پشت من بردار وگرنه می میرم!” خرگوش خیلی کوشش کرد تا عاقبت سنگ را...
بالا پایین