روزی مارکوس به پدر و مادرش گفت: ” من یک پرنده می خواهم؟” مادرش گفت: ” خدای من، دیگه چی؟”
مارکوس گفت: ” یک پرنده خوشگل، اما نه توی قفس!” پدرش گفت: ” وای! خدای من، دیگه چی؟”
مارکوس گفت: ” پرنده ای که پیش خودم بخوابه و همراه من صبحانه بخوره!” مادرش گفت: ” وای خدای من، دیگه چی؟”
مارکوس پرسید: ”...