. . .

ملک الموت

  1. مذهبی داستان خواندنی وجالب حضرت سلیمان وملک الموت

    روزی حضرت سلیمان در ایوان نشسته بود که مردی با رنگ و روی پریده و حال پریشان دوان‌دوان خود را به او رساند. حضرت سلیمان پرسید: ای مرد چه شده؟ چرا اینقدر مضطرب و پریشان هستی؟ مرد در حالی که صدایش می‌لرزید گفت: ای پیامبر خدا! امروز وقتی از خانه به طرف دکانم می‌رفتم، عزرائیل را دیدم که با خشم و غضب...
بالا پایین