. . .

داستان برای کودکان

  1. Alex

    متن قصه مار

    یکی بود، یکی نبود. مار بزرگ و بدجنسی بود که گاوها و انسان ها را می خورد. روزی عده ای شکارچی دنبال مار کردند تا او را بگیرند و بکشند. مار به باغی فرار کرد. در آنجا باغبانی سرگرم کار بود. مار به باغبان گفت: «مرا پنهان کن! آنها می خواهند مرا بکشند!» باغبان که خیلی مهربان بود، دلش به حال مار سوخت و...
  2. Alex

    متن قصه عنکبوت و جاروی دم دراز

    سلام! با یه قصه ی کودکانه و اموزنده درباره امید داشتن اومدیم خدمتتون با ما همراه باشید✨ یکی بود، یکی نبود. یک عنکبوت تپل مپل بود که پاهای کوتاهی داشت. او خانه اش را گوشه سقف یک اتاق ساخته بود. در همان اتاق پیرزنی هم زندگی می کرد. عنکبوت به پیرزن عادت کرده بود. چون در تمام مدت به او نگاه می...
بالا پایین