جریان نقد قبل از قرن بیستم
جریان نقد تا قبل از قرن بیستم خیلی ربطی به ادبیات نداشت و منتقدان، آثار ادبی را اعم از شعر و رمان از منظر تاریخ و فلسفه و سیاست و اخلاق و روانشناسی و زندگینامهی مولف نقد میکردند. یعنی از هر منظری جز ادبیات. برخی منتقدان اثر را در زمینهی تاریخیای که متن در آن شکل گرفته بود نقد میکردند. اینها به رمان به عنوان یک پدیدهی تاریخی نگاه میکردند تا اثر ادبی.
دیگر منتقدان به دنبال رابطهی اثر با اندیشههای فلسفی میگشتند و به رمان و شعر به عنوان ابزاری صرفا برای انتقال اندیشهی فلسفی نگاه میکردند. آنها که از منظر اخلاق ادبیات را بررسی میکردند اثر ادبی را وجد پیام اخلاقی میدانستند و به دنبال یافتن این پیام و نقد آن بودند. یک سری از منتقدان اثر ادبی را واجد پیام سیاسی میدانستند و از این منظر اثر ادبی را نقد میکردند.
آنها که زندگینامهای نقد میکردند اثر ادبی را بازتاب زندگی شخصی مولف میدیدند و به دنبال تطابق جزییات زندگی خصوصی مولف با جزییات متن میگشتند.
جرمی هاوثورن در کتاب Studying the Novel: An Introduction مینویسد: «هنگامی که بحث ارتباط اثر رماننویس با زندگیاش پیش میآید آن وقت ممکن است مسائلی متشابه پیش بیاید. از کجا بدانیم کدام تجربیات زندگی نویسنده در اثرش منعکس یا تبدیل نشده است؟ تجربیاتی که از دید ما ناچیزند، در نظر شخصی که آنها را از سر گذرانده سرنوشتساز بودهاند.»
این همان حرفی است که الیوت در مقالاتاش در ابتدای قرن بیستم زدهبود: «شاعر در پی ابراز شخصیتاش نیست. بلکه واسطهی هنری خاصی دارد- صرفا واسطهی هنری و نه شخصیت- که تاثرات ذهنی و تجربیات به شیوهای غریب و غیرمنتظره در آن با هم ترکیب میشوند. آن تاثرات ذهنی و تجربیاتی که برای شخص شاعر اهمیت دارند ممکن است در شعر او منعکس نشوند و آن تاثرات و تجربیاتی که در شعرش اهمیت مییابند ممکن است در خود او یعنی شخصیتاش نقش بسیار ناچیزی داشته باشند.»
عدهای از منتقدان نقد زندگینامهای را با نقد روانشناختی در میآمیختند و تلاش میکردند با استفاده از اثر، مولف را روانشناسی کنند و با این شیوه شخصیتهای رمان را بر اساس نظریههای روانشناختی و روانکاوانه تحلیل کنند. کلینت بروکس که از منتقدان فرمالیست است در جایی میگوید: «ژرفاندیشی دربارهی فرآیندهای ذهنی مولف باعث میشود که منتقد از کار خود دور بیفتد و وارد حوزهی زندگینامه و روانشناسی شود.
البته دلیلی ندارد که منتقد به این موضوعات نپردازد. این قبیل کارها بسیار ارزشمندند.ولی نباید آنها را با شرح اثر اشتباه گرفت. چنین پژوهشهایی فرآیند نگارش اثر را توصیف میکنند نه ساختار آن چه نگاشته شده است.» رویکردهای انتقادی در مطالعات ادبیات خیلی زیاد است. اما این رویکردها کمتر به جان و روان اثر ادبی، کمتر به جوهر ادبیات که همان ادبیت باشد توجه میکنند. ج
ریان توجه به ادبیات و جوهر آن در قرن بیستم شکل گرفت. اول با فرمالیسم روسی و بعد منتقدان نو.
فرمالیسم روسی
فرمالیسم ریشه در روسیهی قبل از انقلاب 1917 دارد و عمدهی نظریاتی که در آن مطرح میشود تا سال 1925 یعنی تا زمانی که فشار استالین در حکومت مونیستی اتحاد جماهیر شوروی بر نویسندگان افزایش یافت تئوریزه میشود. عنوان فرمالیسم ابتدا از سوی مخالفان این گرایش در روسیه مطرح شد.
در روسیهای که در آن هنر، ملزم به تعهد سیاسی بود فرمالیسم یک جور فحش محسوب میشد و فرمالیست به کسانی اطلاق میشد که در نقد و مطالعهشان تعهد اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تاریخی دیده نمیشود. «محفل زبانشناسی مسکو» با فعالیت شخصیتهایی چون رومن یاکوبسن و پیتر بوگاتیرف در سال 1915 تشکیل شد. این حلقه که با «انجمن مطالعهی زبان شاعرانه» که در آن شخصیتهایی چون ویکتور شکولوفسکی، یوری تینیانوف و بوریس آخنبام به مطالعه بر ادبیات میپرداختند ارتباط نزدیکی داشت.
لئون تروتسکی از افرادی بود که حلقهی منتقدان فرمالیست را به باد انتقاد گرفت. فرمالیستها مقالات زیادی نوشتند. یکی از جالبترین اعتقادات فرمالیستهای روس این بود که فرم هنری زمانی شکل میگیرد که آشناییزدایی در متن صورت بگیرد.
آن ها معتقد بودند ما در زندگی چیزها را میبینیم . آن قدر آنها را میبینیم که برایمان عادی میشوند. وظیفهی هنر این است که از پدیدههای عالم آشناییزدایی کند و آن ها را به گونهای معرفی کند که انگار مخاطب برای بار اول است که آنها را میبیند.
ویکتور شکولوفسکی در مقالهی "هنر به مثابهی تمهید" در سال 1917 مینویسد: «هنر از طریق خلق تمهیداتی که شکلهای ادراک مالوف و عادتشده را از کار میاندازد میتواند ادراک انسان را واجد شکلهای تازهای بکند.»
ک. ام. نیوتن هم در مقالهی فرمالیسم روسی و ساختارگرایی پراگ مینویسد: «عادتزدگی، آثار، لباسها، اسباب و اثاثیه، همسر، ترس از جنگ و همه چیز را از تازگی تهی میسازد و هنر به این دلیل وجود دارد که آدمی احساس زندگی را بازیابد، برای این وجود دارد که آدمی چیزها را احساس کند، برای این وجود دارد که سنگ را سنگی کند. ق
صد هنر عبارت است از انتقال احساس چیزها به صورتی که دریافت میشوند، نه به صورتی که شناخته شدهاند. تکنیک هنر یعنی آشناییزدایی از چیزها، مشکل کردن فرمها، افزودن بر دشواری و طول مدت ادراک. چون فرآیند ادراک خود به خود یک غایت زیباییشناختی است و باید طولانی شود. هنر راهی است برای تجربه کردن هنربودگی یک شیء، خود شیء مهم نیست.»
منتقدان نو
سنت فرمالیسم را میتوان دستاورد متمایز قرن بیستم در عرصهی زیباییشناسی دانست. ریشهی شکلگیری فرمالیسم پیدا کردن مبنایی علمی برای نقد ادبی بود. جان کرو رنسم، رابرت پن وارن، کلینت بروکس، ویلیام ک.ویمست و چند نفر دیگر از نظریهپردازان این جریان بودند. فرمالیسم از سال 1920 با مقالات تی. اس. الیوت دربارهی شعر آغاز شد و تا 1950 منتقدان و نظریهپردازان، فرمالیسم را تئوریزه کردند.
فرمالیستها معتقد بودند برای نقد اثر باید فقط اثر را دقیق خواند و مورد مطالعه قرار داد. حتی نیت مولف در نقد اثر اهمیت ندارد. جرمی هاوثورن در کتاب Studying the Novel: An Introduction مینویسد: «منتقدان نو از پذیرش آن چه به اصطلاح اطلاعات بیرونی یا خارجی نامیده میشد کمابیش به طور کامل سرباز زدند و صلاح را در این دانستند تا در انزوایی نسبی بر "خود اثر" دقیق شوند. آنان اغلب به "خوانش دقیق" بخشی از اثر متوسل میشدند و این کار را نوعی روش قلمداد میکردند.
در خلال این خوانش، به جزییات کامل آن بخش کوچک از رمان وارد میشدند و به گونهای به فن روایت- لحن- شخصیتپردازی- گفتار- اندیشهها/ فرآیندهای ذهنی- درگیری نمایشوار- عمل داستانی- نماد یا تصویر- مضامین و واکنش فرد توجه خاص روا میداشتند.» بعضی از فرمالیست های افراطی حتی معتقد بودند فرم و محتوا در حالت ایدهآل یکی میشوند و میگفتند: از آنجا که شکل درونی و بیرونی هر اثر منطبق با یکدیگر هستند و بر یکدیگر دلالت میکنند شکل درونی باید بتواند شکل بیرونی تصادفا به هم ریخته شده را دوباره به حال اول برگرداند.
نئوفرمالیسم
نئو فرمالیسم رویکردی انتقادی است که مبنایش همان فرمالیسم است و پس از یک دوره رکود، دوباره پا گرفت و به ویژه در سینما بازتاب داشت. منتقدانی چون دیوید بردول و کریستین تامسون با احیای فرمالیسم روس در یک ساختار جدید با تکیه بر عناصر فرمی فیلم به ویژه روایت به نقد فرمالیستی آثار سینمایی پرداختند.
{فرم چیست؟}
رمان "سیستم" است. داستان "سیستم" است. "سیستم" یا "سامانه" عبارت است از مجموعهای از اجزا که در تعامل با یکدیگر کار میکنند و یک هدف مشترک را دنبال میکنند. در شعر، دستور زبان، آواشناسي، قواعد شعري، صناعات ادبي و نمادپردازي همگي عناصری هستند که در کنار یکدیگر کار میکنند تا یک مضمون و حس مشخص را به مخاطب القا کند. القای این مضمون و حس مشخص همان هدف سیستم است.
هر اثر هنری فرم دارد. اما عناصر فرمی آنها با یکدیگر متفاوت است. در سینما روایت، میزانسن، کمپوزیسیون تصویر، فیلمبرداری، نورپردازی، موسیقی متن و بازی بازیگران همگی در خدمت فیلم هستند، برای القای یک مضمون مشخص. همینها هستند که فرم فیلم را میسازند. البته این را هم باید اضافه کرد که فیلم بخشی از عناصر فرمیاش را مدیون هنرهای دیگر است. میزانسن را از تئاتر میگیرد، روایت را از ادبیات داستانی و کمپوزیسیون تصویر را از نقاشی و عکاسی. هر کدام از اینها خودشان به عنوان هنر عناصر فرمی خودشان را دارند.
ادبیات هم فرم دارد. فرم ادبی «ادبیت» است. رومن یاکوبسن که از فرمالیستهای روس بود میگوید: «موضوع علم ادبیات، نه ادبیات که ادبیت است. یعنی آن چیزی که یک اثر خاص را به اثر ادبی تبدیل میکند.» در شعر همان عناصری که پیشتر بدانها اشاره شد ادبیت میسازند، فرم میسازند.
در ادبیات داستانی اجزایی که با هم کار میکنند طبق آن چه که جرمی هاوثورن در کتاباش میگوید فن روایت، لحن، شخصیتپردازی، گفتار، اندیشه ها/ فرآیندهای ذهنی، درگیری نمایشوار، عمل داستانی، نماد یا تصویر، مضامین و واکنش فرد، عناصری هستند که رمان را به عنوان یک اثر فرمال میسازند. این عناصر در کنار هم قرار میگیرند تا یک مضمون مشخص را از طریق رسانهی داستان به مخاطب القا کنند.
جریان نقد تا قبل از قرن بیستم خیلی ربطی به ادبیات نداشت و منتقدان، آثار ادبی را اعم از شعر و رمان از منظر تاریخ و فلسفه و سیاست و اخلاق و روانشناسی و زندگینامهی مولف نقد میکردند. یعنی از هر منظری جز ادبیات. برخی منتقدان اثر را در زمینهی تاریخیای که متن در آن شکل گرفته بود نقد میکردند. اینها به رمان به عنوان یک پدیدهی تاریخی نگاه میکردند تا اثر ادبی.
دیگر منتقدان به دنبال رابطهی اثر با اندیشههای فلسفی میگشتند و به رمان و شعر به عنوان ابزاری صرفا برای انتقال اندیشهی فلسفی نگاه میکردند. آنها که از منظر اخلاق ادبیات را بررسی میکردند اثر ادبی را وجد پیام اخلاقی میدانستند و به دنبال یافتن این پیام و نقد آن بودند. یک سری از منتقدان اثر ادبی را واجد پیام سیاسی میدانستند و از این منظر اثر ادبی را نقد میکردند.
آنها که زندگینامهای نقد میکردند اثر ادبی را بازتاب زندگی شخصی مولف میدیدند و به دنبال تطابق جزییات زندگی خصوصی مولف با جزییات متن میگشتند.
جرمی هاوثورن در کتاب Studying the Novel: An Introduction مینویسد: «هنگامی که بحث ارتباط اثر رماننویس با زندگیاش پیش میآید آن وقت ممکن است مسائلی متشابه پیش بیاید. از کجا بدانیم کدام تجربیات زندگی نویسنده در اثرش منعکس یا تبدیل نشده است؟ تجربیاتی که از دید ما ناچیزند، در نظر شخصی که آنها را از سر گذرانده سرنوشتساز بودهاند.»
این همان حرفی است که الیوت در مقالاتاش در ابتدای قرن بیستم زدهبود: «شاعر در پی ابراز شخصیتاش نیست. بلکه واسطهی هنری خاصی دارد- صرفا واسطهی هنری و نه شخصیت- که تاثرات ذهنی و تجربیات به شیوهای غریب و غیرمنتظره در آن با هم ترکیب میشوند. آن تاثرات ذهنی و تجربیاتی که برای شخص شاعر اهمیت دارند ممکن است در شعر او منعکس نشوند و آن تاثرات و تجربیاتی که در شعرش اهمیت مییابند ممکن است در خود او یعنی شخصیتاش نقش بسیار ناچیزی داشته باشند.»
عدهای از منتقدان نقد زندگینامهای را با نقد روانشناختی در میآمیختند و تلاش میکردند با استفاده از اثر، مولف را روانشناسی کنند و با این شیوه شخصیتهای رمان را بر اساس نظریههای روانشناختی و روانکاوانه تحلیل کنند. کلینت بروکس که از منتقدان فرمالیست است در جایی میگوید: «ژرفاندیشی دربارهی فرآیندهای ذهنی مولف باعث میشود که منتقد از کار خود دور بیفتد و وارد حوزهی زندگینامه و روانشناسی شود.
البته دلیلی ندارد که منتقد به این موضوعات نپردازد. این قبیل کارها بسیار ارزشمندند.ولی نباید آنها را با شرح اثر اشتباه گرفت. چنین پژوهشهایی فرآیند نگارش اثر را توصیف میکنند نه ساختار آن چه نگاشته شده است.» رویکردهای انتقادی در مطالعات ادبیات خیلی زیاد است. اما این رویکردها کمتر به جان و روان اثر ادبی، کمتر به جوهر ادبیات که همان ادبیت باشد توجه میکنند. ج
ریان توجه به ادبیات و جوهر آن در قرن بیستم شکل گرفت. اول با فرمالیسم روسی و بعد منتقدان نو.
فرمالیسم روسی
فرمالیسم ریشه در روسیهی قبل از انقلاب 1917 دارد و عمدهی نظریاتی که در آن مطرح میشود تا سال 1925 یعنی تا زمانی که فشار استالین در حکومت مونیستی اتحاد جماهیر شوروی بر نویسندگان افزایش یافت تئوریزه میشود. عنوان فرمالیسم ابتدا از سوی مخالفان این گرایش در روسیه مطرح شد.
در روسیهای که در آن هنر، ملزم به تعهد سیاسی بود فرمالیسم یک جور فحش محسوب میشد و فرمالیست به کسانی اطلاق میشد که در نقد و مطالعهشان تعهد اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تاریخی دیده نمیشود. «محفل زبانشناسی مسکو» با فعالیت شخصیتهایی چون رومن یاکوبسن و پیتر بوگاتیرف در سال 1915 تشکیل شد. این حلقه که با «انجمن مطالعهی زبان شاعرانه» که در آن شخصیتهایی چون ویکتور شکولوفسکی، یوری تینیانوف و بوریس آخنبام به مطالعه بر ادبیات میپرداختند ارتباط نزدیکی داشت.
لئون تروتسکی از افرادی بود که حلقهی منتقدان فرمالیست را به باد انتقاد گرفت. فرمالیستها مقالات زیادی نوشتند. یکی از جالبترین اعتقادات فرمالیستهای روس این بود که فرم هنری زمانی شکل میگیرد که آشناییزدایی در متن صورت بگیرد.
آن ها معتقد بودند ما در زندگی چیزها را میبینیم . آن قدر آنها را میبینیم که برایمان عادی میشوند. وظیفهی هنر این است که از پدیدههای عالم آشناییزدایی کند و آن ها را به گونهای معرفی کند که انگار مخاطب برای بار اول است که آنها را میبیند.
ویکتور شکولوفسکی در مقالهی "هنر به مثابهی تمهید" در سال 1917 مینویسد: «هنر از طریق خلق تمهیداتی که شکلهای ادراک مالوف و عادتشده را از کار میاندازد میتواند ادراک انسان را واجد شکلهای تازهای بکند.»
ک. ام. نیوتن هم در مقالهی فرمالیسم روسی و ساختارگرایی پراگ مینویسد: «عادتزدگی، آثار، لباسها، اسباب و اثاثیه، همسر، ترس از جنگ و همه چیز را از تازگی تهی میسازد و هنر به این دلیل وجود دارد که آدمی احساس زندگی را بازیابد، برای این وجود دارد که آدمی چیزها را احساس کند، برای این وجود دارد که سنگ را سنگی کند. ق
صد هنر عبارت است از انتقال احساس چیزها به صورتی که دریافت میشوند، نه به صورتی که شناخته شدهاند. تکنیک هنر یعنی آشناییزدایی از چیزها، مشکل کردن فرمها، افزودن بر دشواری و طول مدت ادراک. چون فرآیند ادراک خود به خود یک غایت زیباییشناختی است و باید طولانی شود. هنر راهی است برای تجربه کردن هنربودگی یک شیء، خود شیء مهم نیست.»
منتقدان نو
فرمالیستها معتقد بودند برای نقد اثر باید فقط اثر را دقیق خواند و مورد مطالعه قرار داد. حتی نیت مولف در نقد اثر اهمیت ندارد. جرمی هاوثورن در کتاب Studying the Novel: An Introduction مینویسد: «منتقدان نو از پذیرش آن چه به اصطلاح اطلاعات بیرونی یا خارجی نامیده میشد کمابیش به طور کامل سرباز زدند و صلاح را در این دانستند تا در انزوایی نسبی بر "خود اثر" دقیق شوند. آنان اغلب به "خوانش دقیق" بخشی از اثر متوسل میشدند و این کار را نوعی روش قلمداد میکردند.
در خلال این خوانش، به جزییات کامل آن بخش کوچک از رمان وارد میشدند و به گونهای به فن روایت- لحن- شخصیتپردازی- گفتار- اندیشهها/ فرآیندهای ذهنی- درگیری نمایشوار- عمل داستانی- نماد یا تصویر- مضامین و واکنش فرد توجه خاص روا میداشتند.» بعضی از فرمالیست های افراطی حتی معتقد بودند فرم و محتوا در حالت ایدهآل یکی میشوند و میگفتند: از آنجا که شکل درونی و بیرونی هر اثر منطبق با یکدیگر هستند و بر یکدیگر دلالت میکنند شکل درونی باید بتواند شکل بیرونی تصادفا به هم ریخته شده را دوباره به حال اول برگرداند.
نئوفرمالیسم
نئو فرمالیسم رویکردی انتقادی است که مبنایش همان فرمالیسم است و پس از یک دوره رکود، دوباره پا گرفت و به ویژه در سینما بازتاب داشت. منتقدانی چون دیوید بردول و کریستین تامسون با احیای فرمالیسم روس در یک ساختار جدید با تکیه بر عناصر فرمی فیلم به ویژه روایت به نقد فرمالیستی آثار سینمایی پرداختند.
{فرم چیست؟}
رمان "سیستم" است. داستان "سیستم" است. "سیستم" یا "سامانه" عبارت است از مجموعهای از اجزا که در تعامل با یکدیگر کار میکنند و یک هدف مشترک را دنبال میکنند. در شعر، دستور زبان، آواشناسي، قواعد شعري، صناعات ادبي و نمادپردازي همگي عناصری هستند که در کنار یکدیگر کار میکنند تا یک مضمون و حس مشخص را به مخاطب القا کند. القای این مضمون و حس مشخص همان هدف سیستم است.
هر اثر هنری فرم دارد. اما عناصر فرمی آنها با یکدیگر متفاوت است. در سینما روایت، میزانسن، کمپوزیسیون تصویر، فیلمبرداری، نورپردازی، موسیقی متن و بازی بازیگران همگی در خدمت فیلم هستند، برای القای یک مضمون مشخص. همینها هستند که فرم فیلم را میسازند. البته این را هم باید اضافه کرد که فیلم بخشی از عناصر فرمیاش را مدیون هنرهای دیگر است. میزانسن را از تئاتر میگیرد، روایت را از ادبیات داستانی و کمپوزیسیون تصویر را از نقاشی و عکاسی. هر کدام از اینها خودشان به عنوان هنر عناصر فرمی خودشان را دارند.
ادبیات هم فرم دارد. فرم ادبی «ادبیت» است. رومن یاکوبسن که از فرمالیستهای روس بود میگوید: «موضوع علم ادبیات، نه ادبیات که ادبیت است. یعنی آن چیزی که یک اثر خاص را به اثر ادبی تبدیل میکند.» در شعر همان عناصری که پیشتر بدانها اشاره شد ادبیت میسازند، فرم میسازند.
در ادبیات داستانی اجزایی که با هم کار میکنند طبق آن چه که جرمی هاوثورن در کتاباش میگوید فن روایت، لحن، شخصیتپردازی، گفتار، اندیشه ها/ فرآیندهای ذهنی، درگیری نمایشوار، عمل داستانی، نماد یا تصویر، مضامین و واکنش فرد، عناصری هستند که رمان را به عنوان یک اثر فرمال میسازند. این عناصر در کنار هم قرار میگیرند تا یک مضمون مشخص را از طریق رسانهی داستان به مخاطب القا کنند.
نام موضوع : مروری بر فرمالیسم و نقد فرمالیسم
دسته : آموزش نقد نویسی