. . .

قصه وقتی که برف آمد

  1. Alex

    متن قصه وقتی که برف آمد

    کوچه پر از برف بود. بچه‌ها توی کوچه برف بازی می‌کردند. امید و مینا و داوود هم مانند بقیه بچه‌ها لباس گرم پوشیده بودند و بازی می‌کردند. آنها گلوله‌های برفی درست می‌کردند و به طرف هم پرتاب می کردند. امید یک گلوله برف را به سمت مینا پرت کرد. مینا هم گلوله‌ای ساخت و آن رابه سرامید زد و خندید. داود...
بالا پایین