. . .

قصه تخم پرنده

  1. Alex

    متن قصه تخم پرنده

    تخمی به سپیدی برف توی مزرعه‌ ای افتاده بود. هیچ کس نمی‌ دانست چه کسی آن تخم را آنجا گذاشته است. اول از همه یک مرغ آن را دید و گفت:” قدقد قدا ببینید تخم من چقدر بزرگ است! “ آقا خروسه که خیلی مغرور بود. گفت:” قوقولی قوقوووو. اینکه مال تو نیست. مال من است! ” بچه گربه سیاه با پنجه‌هایش به تخم زد و...
بالا پایین