یکی بود، یکی نبود. یک حلزون و یک جوجه تیغی بودند که در گوشه باغ سرسبزی، زیر نور آفتاب نشسته بودند و با هم حرف می زدند.
حلزون گفت:”چه آفتاب خوبی! کاش همیشه به ما می تابید!”
جوجه تیغی گفت:”درست است. خیلی خوب می شد که آفتاب همیشه به ما می تابید!”
حلزون گفت:” بیا تکه ای از آفتاب را برای خودمان...