. . .

انتشاریافته مجموعه فی البداهه رگبار | آرمیتا حسینی

تالار فی‌البداهه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_acbf37a1cb225029_mj39.png


نویسنده: آرمیتا حسینی
ژانر: نامعلوم
مقدمه:
هر چه از ذهن بچکد، روی ورق می‌نشیند، خود را روی ورق می‌تکاند و بعد
دیدگان روی ورق مکث می‌کنند و لبخند می‌زنند؛
این لبخند زیادی مهم است!

سخن نویسنده: اصلاً نمی‌دونم قراره چی بنویسم؛ ولی وقتی یک ایده به ذهنم رسید سریع می‌نویسمش. امیدوارم از فی‌البداهه رگباری لذت ببرین؛ منظورم رگبار کلماته!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #2
وقتی سیاهی می‌آید و چنگال در زندگی می‌کشد،
در آن لحظه ذهن فقط به دنبال درد است و فریاد می‌کشد!
با ناامیدی کلمات ترسناک و سیاه را باور می‌کند؛
ناتوان می‌شود و به آه و ناله می‌رسد!
تا جایی که باور نمی‌کند رنگی جز سیاهی هم باشد.
وقتی سیاهی می‌آید و سختی می‌کشیم،
با خود می‌گویم قرار نیست تمام شود!
ما تا ابد نابود شده‌ایم و هیچ پاک‌ کنی قادر به پاک کردنش نیست؛
اما خدا با بارانش نشان می‌دهد که هیچ سیاهی‌ای نمی‌تواند در برابر پاک کنش مقاوم باشد و بالاخره رنگین‌کمان خوش‌بختی را به رخمان می‌کشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #3
گاهی وقت‌ها نمی‌شود حرفی زد!
چون نه گوشی هست برای شنیدن و نه مغزی برای درک کردن.
یک مشت جلبک و اشخاص نادان دورمان را پر کرده‌اند و خیال می‌کنند گردویی با مغز شیرین هستند!
اما نه، من وقتی کلماتم را می‌فرستم سمتشان نقش گردوی پوچ را بازی می‌کنند!
برای همین خیلی وقت است سخن گفتن را فراموش کرده‌ام و می‌نویسم!
ولی وای به حال وقتی که حس و حال نوشتن هم نداشته باشم، آن وقت خسته چون جنازه گوشه‌ای می‌نشینم و تلاش می‌کنم سرم را بلند نکنم؛ چون سرم آن‌قدر وزنش زیاد شده که با بلند کردنش، احساس سنگینی می‌کنم و دوباره می‌افتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #4
احساس می‌کنم گاهی لازم است پوچ شوم.
می‌خواهم از میان کلمات، نگرانی‌ها و دل مشغولی‌ها فرار کنم.
می‌توان آدم‌ها را کنار کشید و در دورترین نقطه نشست و نفس عمیقی کشید؛ اما چطور از خود می‌شود فرار کرد؟ نمی‌دانم دکمه خاموشی مغز در کجا جا خوش کرده است.
اما عجیب هوس کرده‌ام دکمه خاموشم را بزنم و خالی و بی صدا باشم؛ نه صدایی، نه سخنی و نه کلمه‌ای!
به مثال روحی پر بکشم از این جسم و دردهایش و دیگر هیچ اطلاعی از افکار درهم برهم ذهن و درد جسمش نداشته باشم!
حبابی در آسمان باشم که می‌چرخد و هر سویی را می‌بیند؛ بدون فکر کردن راجع به دیده‌ها، شنیده‌ها و ترس‌ها!
حبابی که از ترکیدن بیم ندارد، اگر ترکید، قطره بارانی می‌شود و روی گلبرگ می‌چکد؛ اگر سقوط کرد روی گلبرگ، پس گلبرگی می‌شود جدا شده از تن گل و شناور در باد؛ اگر باد او را رها ساخت، عطری می‌شود روی دستان دخترکی و در کل پایانی برایش وجود ندارد اگر جدا شود از جسم و وابسته نباشد به هیچ چیز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #5
نمی‌دانم چند نفر از شماها تا به حال حسی که داشته‌ام را تجربه کرده‌اید!
انگار شبیه غم و نارحتی نیست؛ نمی‌خواهی اشک بریزی و دلیلی نداری برای غمگین بودن!
البته شبیه خوشحالی و رضایت هم نیست! نه می‌خواهی بخندی و نه شوخی کنی.
کلاً از پیچ و تاب زندگی خسته شده‌ای. من مانند آن دانش‌آموزی هستم که یک مسئله‌‌ ریاضی مقابلش جا خوش کرده و این دانش‌آموز فقط می‌تواند نوک خودکار را بجود. آه، عمیقاً از مسئله و چیزهای سخت خسته شده‌ام!
نمی‌خواهم ذهنم را دنبال موضوع جدیدی بفرستم و فرضیه‌سازی کنم.
اصلاً می‌خواهم بنشینم همین‌جا و هیچ کاری نکنم! شاید هم دلم می‌خواهد روی چمن‌ها در پارک دراز بکشم و مهم نباشد که مردم می‌گویند:
- دختر خانم به آن بزرگی را ببین چطور دراز کشیده!
آه، گفتم که از چیزهای پیچیده خسته‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #6
گاهی اصلاً همه چیز سخت می‌شود! شاید هم من زیادی بهانه‌گیر و وسواسی شده‌ام.
انگار یک لکه سیاه روی شیشه دیده باشم و ول کن ماجرا نباشم؛ ولی خب این لکه گاهی اوقات زیادی روی مغز انسان رژه می‌رود. مغز مغز است دیگر! نمی‌شود کاری کرد. همان‌طور که قلب بی اجازه عاشق می‌شود و هی می‌تپد و بی اجازه احساساتی می‌شود و کار غلط می‌کند، مغز هم کاملاً بی اجازه هزاران کلمه و جمله می‌چیند و مشغول حل کردن فرضیه‌هایش می‌شود.
می‌خواهم راحت بنویسم و ورق مقابلم را خط خطی کنم! یا هم هی دستم روی کلمه دیگری کلیک کند و اشتباه تایپی کنم. اصلاً می‌خواهم تمام نقطه و ویرگول‌ها را در جای اشتباهی بگذارم و هیچ آرایه‌ای به کار نگیرم. خسته‌ام از این همه قوانین! اصلاً من پشت هیچ چراغ قرمزی توقف نمی‌کنم و با هیچ چراغ سبزی جلو نمی‌روم!
نمی‌دانید این همه پیچیدگی و مسئله‌های مختلف چقدر مرا به تنگ آورده.
نوشتن هم این روزها سخت شده! باید صدها آرایه به کار بگیری تا مثلاً زیبا نوشته باشی! من فقط می‌خواهم خالی شوم؛ چه اهمیتی دارد زیبانویسی وقتی هیچ کلمه و جمله زیبایی برای وصف حالم موجود نیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • خنده
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #7
نمی‌توانم از کنایه استفاده کنم، چون حتی وقتی بربر کسی را نگاه می‌کنم و حرفم را صاف و پوست کنده می‌گویم، باز ذهنش به راه دیگری می‌رود و از "خ" من، معنای "خیانت" را بیرون می‌کشد. شاید منظورم از "خ" یک "خوشبختی" بود؛ اما آدم‌ها همین هستند! حتی اگر صاف بگویی باز مقصد را کج می‌کنند تا آن چیزی را بشنوند که واقعاً دوست دارند بشنوند.
واقعاً می‌ترسم در کلماتم چنین آرایه‌ای به کار ببرم، شاید فردا پس فردا شایعه شد که نویسنده این فی‌البداهه، یک قاتل است.
واقعاً چه معلوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #8
آه، پای استعاره را که اصلاً به وسط نوشته‌هایم نکشید!
شاید "ماهی" را که نوشتم، گمان کردند منظورم معشوقه‌ام است! حال بیا و این درد جدید را تحمل کن.
کمی مضحک است و البته خنده‌دار. همیشه وقتی ساده‌لوح بودن مردم و افکار قرن هجریشان را به وسط می‌کشم خنده‌ام می‌گیرد.
خب گاهی هم دلم برایشان می‌سوزد! انگار به مثال بچه‌ای شده‌اند که از یک سایه ساده که روی دیوار نقش بسته، هزار دشمن و هیولا در ذهن می‌سازند.
به نظرم بتوانم با تشبیه‌هات کنار بیایم! آن‌ها به من به خوبی کمک می‌کنند تا بتوانم افراد ابله را خوب بیان کنم؛ مانند یک میان‌بر هستند تا سریع‌تر به مقصد برسم و مطلب را برسانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #9
می‌دانید، می‌خواهم پرده از چهره بزرگ‌ترین رازها بردارم تا موضوع برایتان کاملاً روشن شود.
احساس می‌کنم اکنون کورمال کورمال روی کلمات راه می‌روید و ماجرا را متوجه نشده‌اید!
در اصل چون افراد نظرشان را بر من تحمیل می‌کنند و من رد می‌کنم، می‌شوم انسان بد.
چون منفعل نیستم، چون شبیه آن‌ها نیستم و هزاران چون دیگر!
کلاً انگار آجر بنای من با بنای آن‌ها زیادی متفاوت است.
می‌دانید که تفاوت در کل جرم بزرگی‌ست
و از طرفی من دوست دارم خودم باشم و آزادانه برخورد کنم و خودم را در قید و بند قوانین محفوظ نکنم!
اگر شاد هستم می‌خواهم بخندم و اگر غمگینم می‌خواهم اشک بریزم؛ اما در هر حال انسان‌ها برخی قوانین دارند و وقتی از آن‌ها پیروی نکنم بی‌شک من انسان بدی می‌شوم!
در کل آب من با این‌ها در یک جوی نمی‌رود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
هنرجو
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,792
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,244
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #10
انسا‌ن‌ها چنگال خود را درون واقعیت فرو می‌برند و آن را بررسی می‌کنند و با درهم کشیدن ابروهایشان، دروغ را تف می‌کنند که روی حقیقت می‌چسبد! آری آنان روی حقیقت‌ها برچسب دروغین می‌زنند و حقیقت را انکار می‌کنند؛ اما همواره سعی دارند دروغی را که از دهان خارج می‌کنند، واقعی نشان دهند.
این زیادی مضحک است که در کلاسی بنشینی که معلم‌های آن کلاس، ابلهی بیش نیستند و عجیب این است این معلم‌ها به شدت دروغ‌هایشان را باور کرده‌اند و سعی دارند آن دروغ را در مغزمان خالی کنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
35
بازدیدها
885

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین