میدونی یه دختره بود که فک کنم مربی بود و با مادرش زندگی میکرد تو یه آپارتمان توی همون آپارتمان دوست پسر قدیمش زندگی میکرد که زن داشت زنشم از قضا خراب بود و همه پسره رو مسخره میکردن بخاطر اینکه زنشو جمع نمیکنه،اینا باردارم نمیشدن
تا اینکه این پسره میاد به دختر
داستان میگه که رحمتو اجاره بده
دخترم بعد یکم مخالفت قبول میکنه تا اجاره بده پسره هم به همین بهونه ها نزدیکش میشه و دخترم میفهمه که این پسره و زنش اصلا با هم سازگاری ندارن و به زور با هم زندگی میکنن و عشقی میونشون نیست
بعد یه مدت معلوم میشه که زنش به خاطر انتقام نزدیک پسره شده
پسرم پسر اصلی خانوادش نیست و نمیدونم چطور میفهمه پدر و مادر اصلیش اونایی نیستن که میگن
همینا ازش یادمه😢
ولی خیلی قشنگ بود
راستی دختره قبلا شوهر داشته از شوهرشم جدا شده،چون فک کنم یا معتاد بود یا به دختره اهمیتی نمیداده