سلام. یه
رمان هست تقریبا 5 سال پیش خوندمش. اگر اشتباه نکنم خارج از کشوره و شخصیتا ایرانی نیستن. درباره یه شهر خیلی دور افتاده ایه که یه دختر جوون که تازه وارد نیروی پلیس شده میره به اون شهر تا تو حل یه پرونده کمک کنه. وقتی میرسه به شهر میره تو یه مسافرخونه زندگی کنه که فکر کنم صاحبش یه مرد چاقه که با مادرش اونجا رو اداره میکنه. کم کم پای خون آشام ها به
داستان باز میشه. این دختره هم میفهمه اون پلیسی که تو شهر هست خودش یه موجودیه (انسان نیست) یادمه بال داشتن و اینجور چیزا ... :)
تو همون اداره پلیس هم یه دری هست به زیرِ زمین. که اون پلیسه و ... از اونجا رفت و امد میکنن.
یه قسمتیشو یادمه دختره تو اداره توی یه کمد قایم میشه و حرفای چند نفرو گوش میکنه. یه جایی هم هست تو کلیسا چندتا خون آشام و ... میبینن.
اخرش هم دختره با اون پلیسه با هم از همون در میرن تو یه دنیای دیگه. فکر کنم چند جلد داشت و
ترجمه شده هم بود.