انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
کلاه خود عشق | ماهک مهاجری
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهک (ماهی )" data-source="post: 146524" data-attributes="member: 10759"><p>فصل هفتم:</p><p>کلاهخود روکسانه سقوط میکند. اردشیر، با دیدن چهره شاهزاده، زنی در زیر زره، شوکه میشود. این تقابل، عشق ممنوعه و احترام ناگهانی را در قلب اردشیر میکارد و نبرد را متوقف میسازد.</p><p>کلاهخود، با صدای گوشخراشی روی سنگلاخها افتاد. موهای بلند و سیاهِ روکسانه که زیر کلاهخود محکم بسته شده بود، اکنون چون آبشاری ابریشمی روی زرهٔ سیاه او ریخت. نور خورشید، بر چهرهای تابید که در اوج خشم نبرد، از ظرافت زنانگیاش کم نشده بود.</p><p>اردشیر در آن لحظه، یک جنگجو را ندید. او یک پادشاه آینده را دید که در جلد یک زن قدرتمند پنهان شده بود. او شمشیرش را با صدای مهیبی روی زمین انداخت:</p><p>- یک زن؟</p><p>وحشت و جنون، سراپای اردشیر را گرفت:</p><p>- تو… شیر زارنگ هستی؟</p><p>روکسانه فرصت داشت او را بکشد؛ اما در چشمان اردشیر، دیگر خشم دشمن را نمیدید؛ بلکه سردرگمی، احترام و جنونی آنی از جذبهٔ ممنوعه را میدید. او دید که روح اردشیر، همانند کلاهخودش شکست.</p><p>اردشیر در مقابل تمام لشکر توران زانو زد و فریاد کشید:</p><p>- جنگ بس است! سردار! هر که هستی، تا اطلاع ثانوی، خونریزی متوقف شود!</p><p>او به روکسانه نگاه کرد؛ نه به عنوان دشمن؛ بلکه به عنوان زنی که تمام قوانین جنگ و قلبش را در یک لحظه نقض کرده بود. روکسانه، بـر×ه×ن×ه از دروغ، در زرهٔ سنگین خود ایستاد. او پیروز بود، اما پیروزی او به قیمت فاششدن بزرگترین راز او اسارت روکسانه در دست دشمنان تمام شد.</p><p>سپیدهدم پس از نبرد فرا رسید؛ اما این سپیده.دم، نوید رستگاری نیاورد. دشت که پیش از آن میدان تاختوتاز سواران توران و پارس بود، اکنون گورستانی بود از مردانگیهای بر بادرفته. ارتش متحد پادشاهیهای شرقی، زیر ضربات سنگین سپاهیان اردشیر، سردار مغرور و بیباک توران، درهم شکسته بود. شکست، طعمی تلخ و فلزی داشت که در</p><p>دهان همه بود؛ اما برای روکسانه، شاهزادۀ پارس، این شکست تنها مقدمهای بود برای اسارتی دردناکتر از مرگ.</p><p>او اسیر شده بود. نه بهدلیل ناتوانی در نبرد؛ بلکه بهدلیل تاکتیکی که شکست خورد؛ تلهای که</p><p>اردشیر با هوشی شیطانی در آن گرفتارشان کرد. اکنون روکسانه، با موهای بافتهشدهای که بوی</p><p>خون خشکیده میداد، در اسارت شاهنشاهی توران بود و مردی که سرنوشت او را رقم زده بود، همان کسی بود که سایهای از عشق پنهان بر قلبش افکنده بود.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهک (ماهی ), post: 146524, member: 10759"] فصل هفتم: کلاهخود روکسانه سقوط میکند. اردشیر، با دیدن چهره شاهزاده، زنی در زیر زره، شوکه میشود. این تقابل، عشق ممنوعه و احترام ناگهانی را در قلب اردشیر میکارد و نبرد را متوقف میسازد. کلاهخود، با صدای گوشخراشی روی سنگلاخها افتاد. موهای بلند و سیاهِ روکسانه که زیر کلاهخود محکم بسته شده بود، اکنون چون آبشاری ابریشمی روی زرهٔ سیاه او ریخت. نور خورشید، بر چهرهای تابید که در اوج خشم نبرد، از ظرافت زنانگیاش کم نشده بود. اردشیر در آن لحظه، یک جنگجو را ندید. او یک پادشاه آینده را دید که در جلد یک زن قدرتمند پنهان شده بود. او شمشیرش را با صدای مهیبی روی زمین انداخت: - یک زن؟ وحشت و جنون، سراپای اردشیر را گرفت: - تو… شیر زارنگ هستی؟ روکسانه فرصت داشت او را بکشد؛ اما در چشمان اردشیر، دیگر خشم دشمن را نمیدید؛ بلکه سردرگمی، احترام و جنونی آنی از جذبهٔ ممنوعه را میدید. او دید که روح اردشیر، همانند کلاهخودش شکست. اردشیر در مقابل تمام لشکر توران زانو زد و فریاد کشید: - جنگ بس است! سردار! هر که هستی، تا اطلاع ثانوی، خونریزی متوقف شود! او به روکسانه نگاه کرد؛ نه به عنوان دشمن؛ بلکه به عنوان زنی که تمام قوانین جنگ و قلبش را در یک لحظه نقض کرده بود. روکسانه، بـر×ه×ن×ه از دروغ، در زرهٔ سنگین خود ایستاد. او پیروز بود، اما پیروزی او به قیمت فاششدن بزرگترین راز او اسارت روکسانه در دست دشمنان تمام شد. سپیدهدم پس از نبرد فرا رسید؛ اما این سپیده.دم، نوید رستگاری نیاورد. دشت که پیش از آن میدان تاختوتاز سواران توران و پارس بود، اکنون گورستانی بود از مردانگیهای بر بادرفته. ارتش متحد پادشاهیهای شرقی، زیر ضربات سنگین سپاهیان اردشیر، سردار مغرور و بیباک توران، درهم شکسته بود. شکست، طعمی تلخ و فلزی داشت که در دهان همه بود؛ اما برای روکسانه، شاهزادۀ پارس، این شکست تنها مقدمهای بود برای اسارتی دردناکتر از مرگ. او اسیر شده بود. نه بهدلیل ناتوانی در نبرد؛ بلکه بهدلیل تاکتیکی که شکست خورد؛ تلهای که اردشیر با هوشی شیطانی در آن گرفتارشان کرد. اکنون روکسانه، با موهای بافتهشدهای که بوی خون خشکیده میداد، در اسارت شاهنشاهی توران بود و مردی که سرنوشت او را رقم زده بود، همان کسی بود که سایهای از عشق پنهان بر قلبش افکنده بود. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
کلاه خود عشق | ماهک مهاجری
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین