انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
کلاه خود عشق | ماهک مهاجری
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهک (ماهی )" data-source="post: 146522" data-attributes="member: 10759"><p>فصل سوم :</p><p>روکسانه در نقش شیر زارنگ، اولین نبردهای مرزی را هدایت میکند و پیروزیهای کوچکی به دست میآورد. در همین حین، سردار تورانی، اردشیر، به مرز نزدیک میشود و وحشت را در دربار پارسا گسترش میدهد.</p><p>شیر زارنگ، با مانورهای غیرمنتظره و سرعتی که ارتش پارسا از زمان جوانی شاهرخ به یاد نداشت، توانست چندین حملهٔ مرزی از اقوام کوچکتر را دفع کند. آوازهٔ «سردار شیر زارنگ» در سراسر ارتش پخش شد. سربازان عاشق فرماندهای شده بودند که هرگز چهرهاش را ندیده بودند؛ اما قدرت ارادهاش را حس میکردند؛</p><p>اما این پیروزیها موقت بود. جاسوسها خبر آوردند که اردشیر، سردار مشهور و بیرحم توران، با ارتشی عظیم در حال حرکت به سمت مرز است.</p><p>اردشیر، نهتنها یک جنگجوی بیهمتا، بلکه یک فاتحِ مغرور بود که به زیبایی و فرهنگ حریفانش نیز احترام میگذاشت، هرچند قصد نابودیشان را داشت.</p><p>شاه شاهرخ، از ترس، اصرار بر ازدواج روکسانه داشت تا اتحاد با سیستان هرچه سریعتر منعقد شود.</p><p>- ببینید! تورانیان پشت دروازههایمان هستند و تو هنوز از ازدواج سر باز میزنی!</p><p>شاهرخ فریاد زد:</p><p>- من به جای ازدواج، به امیدان جنگ میروم، پدر! اجازه بدهید شیر زارنگ در این نبرد شرکت کند.</p><p>شاهرخ، که از ناتوانی خود و شهرت شیر زارنگ وحشت داشت، بالاخره به خاطر ضعف وادار شد بپذیرد؛ اما با شرط: «تو هرگز، هرگز و هرگز نباید این کلاهخود را برداری! و اگر شکست بخوری، ازدواج خواهی کرد.»</p><p>فصل چهارم:</p><p>اولین رویارویی نظامی میان شیر زارنگ «روکسانه» و سردار اردشیر در «دشتهای سیمین». روکسانه با مانور هوشمندانه پیروز میشود؛ اما اردشیر به نبوغ مرموز سردار دشمن پی میبرد.</p><p>دشتهای سیمین صحنه نبرد شد. لشکر منظم توران در برابر سرعت و انعطاف پارسا قرار گرفت. روکسانه، سوار بر اسب سیاهِ «توفان»، قلب لشکرش بود. او با یک مانور غیرمنتظره، نه تنها قلب اردشیر؛ بلکه بال راست او را هدف قرار داد. این حرکت، یک شاهکار تاکتیکی بود.</p><p>اردشیر از تپه مشرف، با بهت و احترام به حرکت سردار ناشناخته نگاه میکرد.</p><p>- این سردار کیست؟ این فرماندهی از کدام کتاب جنگ بیرون آمده؟</p><p>او به سرعت، ستونهای پیادهنظامش را عقب کشید تا از محاصره جلوگیری کند.</p><p>در یک لحظه کوتاه، روکسانه و اردشیر در فاصله کمی قرار گرفتند. اردشیر میتوانست هاله غیرعادی و مهارت سردار دشمن را احساس کند. روکسانه بوی عطر تند چرم و فلز اردشیر را حس میکرد. این دو، تنها دو جنگجو نبودند؛ دو استراتژیست بودند که زبان جنگ را بهتر از هر زبان دیگری میفهمیدند.</p><p>اردشیر شمشیرش را بالا برد و فریاد زد:</p><p>- عقبنشینی موقت است، ای سردار گمنام! دفعه بعد، تو را به زانو درخواهم آورد!</p><p>روکسانه با غرور پاسخ نداد. او میدانست این عقبنشینی برای اردشیر، به منزله ننگ است و او برای نبرد بعدی، به مراتب خطرناکتر خواهد شد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهک (ماهی ), post: 146522, member: 10759"] فصل سوم : روکسانه در نقش شیر زارنگ، اولین نبردهای مرزی را هدایت میکند و پیروزیهای کوچکی به دست میآورد. در همین حین، سردار تورانی، اردشیر، به مرز نزدیک میشود و وحشت را در دربار پارسا گسترش میدهد. شیر زارنگ، با مانورهای غیرمنتظره و سرعتی که ارتش پارسا از زمان جوانی شاهرخ به یاد نداشت، توانست چندین حملهٔ مرزی از اقوام کوچکتر را دفع کند. آوازهٔ «سردار شیر زارنگ» در سراسر ارتش پخش شد. سربازان عاشق فرماندهای شده بودند که هرگز چهرهاش را ندیده بودند؛ اما قدرت ارادهاش را حس میکردند؛ اما این پیروزیها موقت بود. جاسوسها خبر آوردند که اردشیر، سردار مشهور و بیرحم توران، با ارتشی عظیم در حال حرکت به سمت مرز است. اردشیر، نهتنها یک جنگجوی بیهمتا، بلکه یک فاتحِ مغرور بود که به زیبایی و فرهنگ حریفانش نیز احترام میگذاشت، هرچند قصد نابودیشان را داشت. شاه شاهرخ، از ترس، اصرار بر ازدواج روکسانه داشت تا اتحاد با سیستان هرچه سریعتر منعقد شود. - ببینید! تورانیان پشت دروازههایمان هستند و تو هنوز از ازدواج سر باز میزنی! شاهرخ فریاد زد: - من به جای ازدواج، به امیدان جنگ میروم، پدر! اجازه بدهید شیر زارنگ در این نبرد شرکت کند. شاهرخ، که از ناتوانی خود و شهرت شیر زارنگ وحشت داشت، بالاخره به خاطر ضعف وادار شد بپذیرد؛ اما با شرط: «تو هرگز، هرگز و هرگز نباید این کلاهخود را برداری! و اگر شکست بخوری، ازدواج خواهی کرد.» فصل چهارم: اولین رویارویی نظامی میان شیر زارنگ «روکسانه» و سردار اردشیر در «دشتهای سیمین». روکسانه با مانور هوشمندانه پیروز میشود؛ اما اردشیر به نبوغ مرموز سردار دشمن پی میبرد. دشتهای سیمین صحنه نبرد شد. لشکر منظم توران در برابر سرعت و انعطاف پارسا قرار گرفت. روکسانه، سوار بر اسب سیاهِ «توفان»، قلب لشکرش بود. او با یک مانور غیرمنتظره، نه تنها قلب اردشیر؛ بلکه بال راست او را هدف قرار داد. این حرکت، یک شاهکار تاکتیکی بود. اردشیر از تپه مشرف، با بهت و احترام به حرکت سردار ناشناخته نگاه میکرد. - این سردار کیست؟ این فرماندهی از کدام کتاب جنگ بیرون آمده؟ او به سرعت، ستونهای پیادهنظامش را عقب کشید تا از محاصره جلوگیری کند. در یک لحظه کوتاه، روکسانه و اردشیر در فاصله کمی قرار گرفتند. اردشیر میتوانست هاله غیرعادی و مهارت سردار دشمن را احساس کند. روکسانه بوی عطر تند چرم و فلز اردشیر را حس میکرد. این دو، تنها دو جنگجو نبودند؛ دو استراتژیست بودند که زبان جنگ را بهتر از هر زبان دیگری میفهمیدند. اردشیر شمشیرش را بالا برد و فریاد زد: - عقبنشینی موقت است، ای سردار گمنام! دفعه بعد، تو را به زانو درخواهم آورد! روکسانه با غرور پاسخ نداد. او میدانست این عقبنشینی برای اردشیر، به منزله ننگ است و او برای نبرد بعدی، به مراتب خطرناکتر خواهد شد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
کلاه خود عشق | ماهک مهاجری
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین