. . .

در دست اقدام کلاه خود عشق | ماهک مهاجری

تالار تایپ رمان
نام نویسنده: ماهک مهاجری
نام رمان : کلاه خود عشق
ژانر : تاریخی ، عاشقانه و فانتزی

خلاصه داستان: معرفی روکسانه، شاهزاده‌ای که برخلاف آداب دربار، روحی وحشی و جنگاور دارد. کشمکش اصلی او با پدرش، شاه شاهرخ، بر سر ازدواج سیاسی با شاهزاده پیروز از سیستان است که برای روکسانه، حکم قفس را دارد.

قلعهٔ سنگی پارسا، مشرف بر کوهستان‌های سرکش زاگرس، مرکز پادشاهی ساسان بود. این قلعه، کهن‌تر از هر انسانی بر روی زمین، اما اکنون سست و در معرض ویرانی قرار داشت.

مقدمه : گاهی زندگی ما به خواست خودمان نیست بلکه به مصلحت اطرافیان هست ، اما تمام چهار چوب ها با یک طلسم شکسته می شود و آن عشق است که همه چیز را نابود خواهد کرد.
 

ماهک (ماهی )

رمانیکی تازه وارد
مقام‌دار آزمایشی
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
10759
تاریخ ثبت‌نام
2025-10-11
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
39
پسندها
6
امتیازها
38

  • #11
فصل ۱۲:
پس از خروج شاه توران، اردشیر به اتاق روکسانه آمد. این بار، دیگر تظاهر به فرماندهی نکرد. او
با قدم هایی سنگین به سمت پنجره رفت و به باغ خیره شد، در حالی که شانه هایش از خشم و عشق در حال لرزیدن بود.
- اردشیر با صدایی خشن گفت.تو با عمویم بازی کردی.
روکسانه با بی تفاوتی پاسخ داد:
- من با کسی بازی کردم که حق بازی کردن با سرنوشت مرا دارد. تو فکر می‌کنی من ساده‌لوح‌تر از آنم که بفهمم چه می‌گذرد؟ تو مرا اسیر کردی تا از من انتقام بگیری؛ اما هر روز با دیدنم، خودت را شکنجه می‌دهی.
اردشیر چرخید. چشمانش شعله‌ور بود:
- تو هرگز درک نخواهی کرد! من می‌توانستم تو را بکشم. می‌توانستم سرت را به پدرت برگردانم و به‌عنوان قهرمان صلح شناخته شوم؛ اما نتوانستم!
او با حالتی تراژیک فریاد زد:
- تو بزرگ‌ترین ضعف من هستی، روکسانه. تو زیبایی پارس هستی و من باید آن را نابود کنم؛ اما نمی‌توانم! این دوگانگی، مرا خواهد کشت.
روکسانه برای اولین‌بار ترس خفیفی در چشمان او دید؛ ترسی از دست‌دادن کنترل خود در برابر
عشق. این لحظه، نبردی خاموش بود که فقط آن دونفر شاهدش بودند.
روکسانه نجوا کرد، با لحنی که کمی از سرکشی‌اش کاسته شده بود.
- پس چرا مرا این‌جا نگه داشته ای، سردار؟
اردشیر زمزمه کرد .
- چون اگر بروی، من نابود خواهم شد؛ چون تنها حضور توست که به این پیروزی‌های توخالی
معنا می‌دهد ، لحظه‌ای به نظر آمد که اردشیر شکست و اعتراف نهایی
را بر زبان آورد؛ اما غرور ارتش توران چ جلوی او را گرفت.
فردا به اردوگاه اسیرهای جنگی منتقل خواهی شد شاهزاده روکسانه .
 

ماهک (ماهی )

رمانیکی تازه وارد
مقام‌دار آزمایشی
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
10759
تاریخ ثبت‌نام
2025-10-11
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
39
پسندها
6
امتیازها
38

  • #12
فصل ۱۳:
چند روز بعد، شاه توران تصمیم شگفت آوری گرفت. او اردشیر را احضار کرد و در خلوت به او
گفت که برای تثبیت اتحاد با قبایل مرزی شمالی و خنثی کردن نقشه های کیانوش، باید یک پیمان سیاسی استراتژیک بسته شود .
روکسانه باید بخشی از این پیمان باشد،« شاه توران با قاطعیت اعلام کرد. »او را به عنوان
عروس، به خاندان 'آراش' در توران خواهیم داد. پسر کوچکم فرزند آطوسی ، اسفندیار، مردی جوان و شایسته
است که به زودی جایگاه بالایی در دربار خواهد گرفت
اردشیر چنان شوکه شد که نقشۀ روی میز از دستش افتاد. »عمو! این کار... این خ**یا*نت
است!
خ**یا*نت؟ تو قهرمان جنگ هستی، اما در سیاست یک کودک. اگر او با اسفندیار ازدواج کند، پارس
دیگر خیال شورش ندارد، زیرا خاندان حاکم، ارتباط خونی با ما پیدا میکند. و از همه مهمتر این دختر هم به دربار ما خدمت خواهد کرد .
اسفندیار، مثل برادر کوچکتر اردشیربود شخصیتی مطیع و نظامی ، اما در عین حال، جاه طلب بود.
او از دیرباز به خاطر زیبایی اش و همچنین بی رحمی اش در جنگ، شناخته میشد. اما عشق اردشیر
به اسیر جنگی روکسانه، برای اسفندیار یک نقطۀ ضعف محسوب میشد که میتوانست با آن به قدرت برسد.
اردشیر به التماس افتاد، وضعیتی که برایش غیرقابل تصور نبود. »او زن جنگ است، عمو! او
راضی به ازدواج نخواهد شد.«
این چیزی است که تو باید ترتیب اش را بدهی، اردشیر. اگر نپذیری با روکسانه صحبت کنی، او را به عنوان بردۀ جنگی به اردوگاه های دوردست میفرستم.
انتخاب کن: اسارت ابدی روکسانه تحت نظارت من، یا رهایی او به دست اسفندیار و ازدواج سیاسی
اسارات یا آزادی او برای من مهم نیست او یک بردۀ جنگی ست عمو اما گمان می کنم روکسانه خودش اولی را انتخاب کند.
من پیشنهاد شما را با او مطرح خواهم کرد.
 

ماهک (ماهی )

رمانیکی تازه وارد
مقام‌دار آزمایشی
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
10759
تاریخ ثبت‌نام
2025-10-11
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
39
پسندها
6
امتیازها
38

  • #13
فصل ۱۴:
پیام پیشنهاد ازدواج به روکسانه رسید. او در اتاقش نشسته بود و طوماری از پوست بز که حاوی شعری کنایه‌آمیز از کیانوش بود را در دست داشت. وقتی جاسوس شاه توران وارد شد و پیشنهاد اسفندیار را مطرح کرد، روکسانه ابتدا گمان کرد که این یک شوخی ساده است.
اسفندیار؟ عمو زادۀ کوچکتر اردشیر؟ روکسانه با صدایی که سعی میکرد لرزشش را پنهان کند،
پرسید:
- او کسی است که در نبرد سنگالخ خونین، حتی جرئت نکرد به میدان بیاید. این یک ازدواج سیاسی است، شاهزاده. با این پیوند، خون تو با خاندان سلطنتی توران آمیخته می‌شود و پدرت می‌تواند ادعای مصالحه کند.
روکسانه به فکر فرو رفت. این پیشنهاد یک راه فرار بود؛ اما نه از اسارت؛ بلکه از اسارت تحت
سلطۀ اردشیر به اسارت تحت سلطۀ فردی دیگر. ازدواج با اسفندیار به او اجازه می‌داد تا به
عنوان ملکۀ توران، قدرت سیاسی پیدا کند؛ اما این به معنای قطع امید از هرگونه رهایی واقعی بود. او اردشیر را طلبید. اردشیر وارد شد، رنگش پریده بود و چشمانش از بی‌خوابی و استیصال گود افتاده بود. او از عمویش خواسته بود که به او فرصت دهد تا روکسانه را متقاعد کند که با اسفندیار ازدواج کند؛ اما شاه توران تنها یک هفته فرصت داده بود.
تو خبر را شنیدی ؟ اردشیر با صدایی خفه گفت: تو باید بپذیری. با اسفندیار ازدواج کن، و من قول
میدهم که هر کاری که در توانم باشد، برای تو انجام دهم تا در این ازدواج راحت باشی.
روکسانه از کوره در رفت. »راحت باشم؟ آیا اینگونه از مراقبت سخن میگفتی؟ تو مرا در برابر یک
انتخاب غیرقابل تحمل قرار داده ای: یا با مردی ازدواج کنم که دوستش ندارم و نفرت خود را
نسبت به او پنهان کنم، با مثل بردگان در معادن تورانی ها کار کنم .!« اردشیر ناگهان فریاد زد،
من عاشق تو هستم ، روکسانه صدای او در اتاق طنین انداز شد. لحظه ای مکث
کرد، انگار که خنجری به درونش فرو رفته باشد. این اولین بار بود که این اعتراف بزرگ و
هولناک، در میان دیوارها طنین انداز میشد.
روکسانه خشکش زد. تمام سال ها مقاومت، تمام طعنه ها و نیش ها، تنها برای این لحظه بود؛
تضادی که او را در بر گرفته بود.
تو مرا دوست داری؟ پس چرا اسارت من را رقم زدی؟ چرا مرا از پدرم جدا کردی؟ این چه عشقی
است که در قفس زرین پنهان میشود؟«
اردشیر به زانو افتاد. »من از خودم متنفرم، روکسانه. تو تنها کسی هستی که من را میبیند؛ نه
فرماندهی پارس، بلکه مردی که از قدرت خود وحشت دارد.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
229

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 6)

بالا پایین