*_سوال نویسی خلاقانه_*
حتما شما هم از این قبیل سؤالها شنیدهاید: «اول دیوار بود یا تابلو؟» یا «اول مرغ بود یا تخم مرغ؟»
این سوالها شاید در نگاه اول عجیب به نظر برسد؛ اما طرح آنها میتواند محرک خلق ایدههای تازه باشد.
البته که همۀ سوالات از این جنس نیست. گاهی سادهترین و بدیهیترین سوالات نیز میتواند بهانۀ خوبی برای نوشتن متنهای عمیق و اساسی باشد.
باری، سؤالنویسی یکی از بهترین
تمرینهای نویسندگی است. دربارۀ هر چیزی که دوست دارید سؤال طرح کنید؛ سؤالات
منطقی و سؤالات
فرامنطقی.
سوالات منطقی که تکلیفش روشن است؛ یعنی سوالاتی که میتوان جواب روشن و مشخصی برای آنها داشت. اما سوالات فرامنطقی از نوعی دیگرند. مثلاً به این دو سوال
پابلو نرودا نگاه کنید:
«آیا دود با ابرها گفتوگو میکند؟»
« آیا اجازه دارم از کتابم بپرسم که حقیقت دارد من او را نوشتهام؟»
یا این سوال
سهراب سپهری:
«چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟»
این سوالات به تنهایی ارزش ادبی دارند و الزاماً نیازی به پاسخ دادن به آنها نیست. حتی نرودا کتابی با عنوان «سوالها» منتشر کرده که تماماً سوال است و دو سوال بالا را هم از همان کتاب نقل کردم.
مهم این است که خودتان را به پرسیدن سوال عادت بدهید. هر وقت حس کردید ایده ندارید خودتان را مجبور کنید که حداقل ۲۰ سوال مختلف بنویسید. همین تمرین کمک میکند تا نوشتن برایتان راحتتر شود.
نکته مهم: کیفیت سؤالها را ارزیابی نکنید. مهم طرح مکرر سؤال است.
مرحلۀ بعدی پاسخ دادن به سوالهاست. صرفاً به همۀ سؤالها جواب منطقی ندهید. برای خلق اثر ادبی بیشتر به جوابهای فرامنطقی نیاز دارید. بسیاری از شعرها و
داستانهای خلاقانه پاسخی است به سؤالی که نویسنده برای دریافت جواب آن کنجکاو بوده.
در نهایت اینکه جواب شاعرانه و طنزانه و فیلسوفانه فرقی ندارد. مهم این است که شما هیچ سؤالی را بیجواب نگذارید و از دانش و تخیل خودتان برای پاسخ به سؤالهای استفاده کنید.
با مهارت در پرسشگری در استفاده از تجربۀ زیستۀ دیگران نیز تبحر مییابید.
چند نمونه برای تمرین
به سوالات زیر پاسخ نوشتاری بدهید، اما صرفاً به بله و خیر اکتفا نکنید. سعی کنید تا حد ممکن پاسخ خودتان را کِش بدهید و حتی به جاهای دیگر سرک بکشید. هر سوال جرقهای برای خلق سوالات دیگر و رسیدن به هزارها پاسخ گوناگون است.
ترجیح میدهید هوشتان بیشتر باشد یا زیباییتان؛ یا سر و زبانتان؟
فکر میکنید خوشبختی را باید یافت یا باید ساخت؟
بیشتر از عقلتان فرمان میبرید یا از قلبتان؟
اگر از جنس مخالف بودید، شخصیتتان زیاد فرق میکرد؟
بیشتر تحت تاثیر کسی قرار میگیرید که قدرت بسیار دارد یا کسی که ثروت فراوان اندوخته است؟
به خودِ تلاش برای موفقیت بیش از نتیجه ارج میگذارید؟
فکر میکنید خوششانس هستید یا بدشانس؟
فکر میکنید بیشتر در گذشته زندگی میکنید، یا در حال، یا در آینده؟
هیچوقت از شادمانی یک دوست ناراحت شدهاید؟
معلم بهتری هستید یا شاگرد بهتری؟
فکر میکنید بدی مفهومی ذهنی است که ما آن را تعریف کردهایم؟
ترجیح میدهید عاشق خوبی باشید یا عاشق خوبی داشته باشید؟
با کسی که عاشقش هستید، اما میدانید او کس دیگری را بیش از شما دوست دارد، ازدواج میکنید؟
فکر میکنید خودتان را بیشتر دوست دارید یا دیگران را؟
زندگی طبق برنامه را ترجیح میدهید یا زندگی پر از چیزهای غیرمنتظره را؟
ترجیح میدهید در زندگیتان، کاری را عالی انجام دهید، یا چند کار را در حد کفایت؟
سر و وضع افراد بر تصور شما دربارۀ آنان تاثیری دارد؟
منبع سوالات: کتاب «آیا…؟ پرسشهایی برای ارزیابی ارزشهای شما» | نوشتۀ ایولین مک فارلین و جیمز سیول |ترجمۀ مریم زویینی | نشر نگارۀ آفتاب | ۱۳۸۳
💜بنابراین گام بعد، که عملا برای مواقعی ب کار میرود ک ایده ای در اختیار نداریم، طرح پرسش است. خواه منطقی و خواه غیر منطقی که پاسخ دادن ب برخی شان تخیلی قوی میخواهد. پس هرگاه خود را تهی از ایده یافتید، بنشینید و صدها پرسش از جنبه های مختلف بپرسید و حتی کیفیت و کمیتشان برایتان مهم نباشد. در انتها به هرکدام پاسخی گسترده بدهید، ن صرفا بله یا خیر. نیازی نیست پاسخ شما منطقی باشد، میتواند خیالی ترین ناممکن باشد که قطعا جرقه ی یک ایده خواهد بود.