. . .

متروکه رمان چوب کبریت های رقصان | N.G

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
نام رمان: چون کبریت های رقصان

نویسنده: N.G

ژانر: عاشقانه، اجتماعی، درام، تراژدی

ناظر: @Antares

هدف: زندگی، هدف نوشتن است و هدف نوشتن، زندگی و این رمان بیشتر شبیه به یک شروع برای من در مسیر نویسندگیست کمی جدی تر از همیشه پس از چندین سال نوشتن متن های کوتاه و یک رمان بلند قصد دارم با این رمان وارد عرصه نوشتن شوم.

خلاصه:
می‌شکنند سد هارا آرام آرام!

مقدمه:
یک کیک تا پخته شود تحت فشار گرما قرار میگیرد و یک انسان تحت فشار زندگی!

مهم این نیست که چگونه پخته شوی مهم این است که درست پخته شوی!

نه خام باشی! نه سوخته!

آدم های خام زیادی از زندگی لذت می برند و

آدم های سوخته زیادی نادیده اش میگیرند!

@ansel
@sirius
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

N.G

معاونت بازنشسته
کاربر طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
76
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-12
آخرین بازدید
موضوعات
112
نوشته‌ها
1,313
راه‌حل‌ها
24
پسندها
25,198
امتیازها
568
محل سکونت
جلگه‌ی خشکیده

  • #11
بخش ده:

هرچه لیست را بالا و پایین می کرد نامش را نمی دید. سیاوش مرادی.

دو نفر از کارمندان سیاوش نام داشتند اما یکی سپهر بود و دیگری فدایی، مرادی نامی بینشان نبود.

گیج بود و عصبانی فکر می کرد رکب خورده و شخصی که با آن صحبت کرده است اصلا کارمند نبوده زیرا علاوه بر بخش حسابداری اسامی کارکنان تمام بخش ها را چک کرده بود.

دفتر سلطانی و طوسی رنگ اسامی را زیر بغل زد و به سمت حسابداری حرکت کرد میدانست همچنان در همان حسابداری مانده است از صبح تمامی رفت و آمد ها را چک کرده بود. همه چیز تحت نظرش بود. بهره هوشی بالا و تیزبینی‌اش بسیار خاصش کرده بود.

به سمت حسابداری قدم برداشت و از پشت دیوار شیشه‌ای نگاهی به داخل اتاقک حسابداری انداخت با دیدنش پشت یکی از مانیتور ها در حال که صندلی را عقب داده بود و خنده کنان با تلفن همراهش صحبت می‌کرد عصبانیتش به هزار رسید.

دستش را روی دستگیره در گذاشت و در را طاق به طاق باز کرد طوری که کرکره جلوی پنجره های حسابداری تکانه های آرامی را تجربه کردند و کمی از خاک های نداشته شان روی زمین ریخته شد.

توجه همه در حسابداری به سمت او کشیده شد، این رفتار تند آن هم در روز اول کاری بسیار دور تر از انتظار همه کارکنان بود.

قدم های بلندی را با کفش های مشکی رنگ و پاشنه دارش برداشت تا به میز سیاوش برسد.

سپس دفتر را روی میز گذاشت و با اخم و لحنی که کمی خشن بود گفت:

-اسم شریفتون رو توی این لیست نمی بینم.

سیاوش که باز هم کم آورده بود و در دل به عقل نداشته اش لعنت می فرستاد سری چرخواند تا ببیند بقیه کارکنان در چه حال اند که نصف بیشتر شرکت را پشت در و دیوار های حسابداری و نصف دیگر را درون حسابداری دید.

تعجب نکرد اما اخم چرا، بی توجه به مارال از ری صندلی بلند شد و با اخم تقریبا فریاد زد:

-اینجا چه خبره؟ برید سرکاراتون!

کارکنان هم که دیدند اوضاع مناسبی نیست هر کدام فورا سر کار خودشان بازگشتند.

سیاوش با همان اخمی که زینت پیشانی اش شده بود پشت میزش بازگشت و اشاره کرد تا مارال هم روی یکی از صندلی های حسابداری جای بگیرد.

در ذهنش همه چیز می گذشت اول اینکه نمی دانست چگونه هویت اصلی اش را به منشی جدید بگوید که نه خودش شرمنده شود و نه منشی جدید دوم اینکه قصد کرده بود مدتی بدون حاشیه بیاید و برود که نشد و سوم اینکه قطعا اخبار سر و صدای امروز به گوش مادرش میرسید و باید دوباره خودش را با مادرش طرف می کرد.

دو دلیل آخر بیشتر دلش را می سوزاندند و همه را از چشم دختر رو به رویش میدید.

حاضر نبود تا نسبتش با مدیران این شرکت را رو کند. یک تصمیم ناگهانی گرفت.

"کارمند موقت"
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

N.G

معاونت بازنشسته
کاربر طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
76
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-12
آخرین بازدید
موضوعات
112
نوشته‌ها
1,313
راه‌حل‌ها
24
پسندها
25,198
امتیازها
568
محل سکونت
جلگه‌ی خشکیده

  • #12
بخش یازده:

بهترین عنوان و دلیلی بود که می توانست روی حضورش بگذارد بی آنکه مجبور باشد حقیقتش را بگذارد. آخر کدام شرکتی نام کارمند موقت و آزمایشی اش را در لیست کارمندان ثبت می کند؟

صندلی اش را به سمت چپ چرخواند و چشم در چشم مارال دروغ هایی که در چند ثانیه سوار کرده بود بیان کرد.

-سرکار خانم صرابی بنده کارمند آزمایشی این شرکت هستم یک هفته است که مشغول به کار شدم برای همین اسمی توی لیست ندارم. تنها یک تعهد برای حضور هر روزه تا پایان زمان آزمایشی بودن دادم.

مارال اما باهوش تر از این حرف ها بود.

اوهم اخم کرد و گفت:

-جناب آقای مرادی "البته اگر فامیلتون واقعا مرادی باشه"

طعنه کلامش را خیلی خوب گرفت اما فرصت نکرد حرفی بزند زیرا مارال مسلسل وار با اشاره به میز گران قیمت ادامه داد.

-گمان نمی کنم کارمند به قول شما آزمایشی پشت همچین میزی بشینه.

به مانیتور بیست و نه اینچ اشاره کرد و ادامه داد:

یک حسابدار آزمایشی هیچ نیازی به همچین غول آخرین سیستمی نخواهد داشت و از همه مهم تر بقیه کارمندان با سوابق متفاوت هرگز همچین حرف شنوی از یک کارمند به قول شما آزمایشی نخواهند داشت.

کلمه به کلمه را می گفت و صدایش خشن تر میشد. دست خودش نبود بدش می آمد کسی نادان فرضش کند و بخواهد اورا بچه بداند و از طرفی سیاوش هنوز هم در ذهنش یک ارباب رجوع بیشتر نبود.

سیاوش میخواست دلیل و برهان هایش را رد کند اما برای هیچ کدام مخصوصا آخری دلیلی نداشت خودش را لعنت می کرد و دلش می خواست هر چه سریع تر کسی بار این معرفی کردن را از روی دوشش بردارد و زمانی که پدرش را دید که با سرعت به سمت حسابداری می آید احساس رخوت و سبکی تمام تنش را در نوردید اینکه پدرش اورا سیاوش خطاب کند میتوانست تضمین خوبی برای حقیقت در گفتن نامش باشد.

مارال اما تمام حرکات سیاوش را زیر نظر داشت او هم به دور نمای نگاه سیاوش چشم دوخت و پیر مردی را دید که خوب در یادش مانده بود با چه مهربانی و محبتی از او تست گرفت تا بتواند در شرکت کار کند.

با باز شدن در توسط همان مرد به احترامش از جای برخواست و سری خم کرد.

در کمال تعجب دید که به سمت میزشان حرکت می کند.

با خودش گفت شاید از اینکه اورا پشت میزش در حال رسد رفت و آمد های شرکت ندیده متعجب شده و به دنبالش تا حسابداری آمده اما با حرفی که زد میخ کوب نگاهش مسیر عوض کرد و سمت سیاوشِ شکه شده فرود آمد.

-پسرم سر و صدای چی بود؟

این جمله چند حرفی تا جایی که می توانست اورا شکست لحنش آنقدر صمیمی بود که نمی توانست خودش را راضی کند که این مرد مهربان سیاوش را مانند پسرش قبول دارد بلکه سیاوش خوده پسرش است. تمام رفتار ها و حرکات امروزش از لحظه دیدار با سیاوش تا همین چند لحظه پیش که بسیار خشن صحبت میکرد از جلوی چشمش گذشت.

اختیار تمام تنش را از دست داد و ناگهان بلند شد و بی توجه به کارکنانی که خنده کنان نگاهش می کردند تا در آبدارخانه دوید و پدر و پسر را پیش یکدیگر تنها گذاشت.
 
  • لایک
  • گل رز
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

N.G

معاونت بازنشسته
کاربر طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
76
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-12
آخرین بازدید
موضوعات
112
نوشته‌ها
1,313
راه‌حل‌ها
24
پسندها
25,198
امتیازها
568
محل سکونت
جلگه‌ی خشکیده

  • #13
بخش دوازده:

*سیاوش*

به مسیر رفتنش خیره ماندم. آنقدر سریع میدوید که یک لحظه ترسیدم نکند زمین بخورد و بیشتر از این توجه ها را جلب کند.

صدای پدر پاره کرد هم رشته افکارم، هم رشته نگاهم را!

- سیاوش میگم چرا صداتو انداخته بودی تو سرت؟ این منشی جدید چرا اینطور کرد؟

گیج نگاهش کردم و گیج تر گفتم: هان؟!

اخمی کرد و گفت: چرا گیج میزنی پسر؟ میگم واسه چی تو شرکت سر کارمندا داد میزنی؟

- همینجوری!

اخمش باز شد، صورتش به بیرون کش آمد شبیه آدم هایی که بزرگترین عجایب خلقت را می‌شنوند.

- چی میگی؟ حالت خوبه؟

هنوز هم گوشه عظیم افکارم درگیر منشی گریزپا بود. با این حال سعی کردم خودم را جمع و جور کنم.

- هیچی من با منشی جدید کمی بحثم شده بود انگار اومدن سالن سینما همه جمع شده بودن پشت در حسابداری.

-منشی جدید؟ خانم صرابی؟ چرا؟

کلافه گفتم: اه پدر من چه سوالایی می پرسی... نمی‌دونم سر اسمم توی لیست حسابداری یه مشکلی پیش اومد.

راست می‌گویند پدر و مادرها خوب بچه هایشان را می‌شناسند. برای جمع و جور کردن بحث دیر بود پدر می‌دانست دست گل جدید آب داده‌ام تا نمی‌فهمید هم دست بردار نبود.

- سیاوش یا میگی چه کردی یا میرم از خودِ خانم سرابی می‌پرسم خوددانی!

با استیصال گفتم: امروز صبح باهم آشنا شدیم فکر می‌کرد اراب رجوعم منم گفتم توی حسابداری کار می‌کنم و فامیلم مرادیِ

-دروغ گفتی...؟ چرا؟

تعجب بود که از چشمان پدرم بیرون می‌ریخت ولی من جواب محکمه پسندی نداشتم! پشتم را به پشتی صندلی مشکی چرمی کوباندم و گفتم:

- نمی‌دونم بابا، می‌دونی گاهی وقتا آدما یه کارایی می‌کنن که بعدا از درک رفتار خودشون عاجز میشن منم الان توی همون زمانم.

تا به حال این حجم از استیصال را به دوش نکشیده بودم از فشار عصبی که داشتم چشمانم را روی هم گذاشتم و اجازه دادم مغزم قدری سبک شود.

افکار در مغزم چرخ می‌خوردند. اول دروغ بی دلیلم... دوم داد زدن در شرکت... سوم سوژه کردن کارمند تازه وارد... وای که اگر به گوش مادر می‌رسید؛ فقط خدا می‌دانست چه می‌شود.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
86
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
207
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین