انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
آموزش
آموزش نویسندگی
مطالب آموزش نویسندگی
چطور ساده بنویسیم؟
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Telma _&lt;" data-source="post: 119" data-attributes="member: 2"><p><u><strong>چطور ساده بنویسیم؟ (۹)</strong></u></p><p></p><p>در یادداشت قبل، از یک مثال خوب سادهنویسی نام بردیم: داستانی از شرمن الکسی. البته بگویم که عنوان داستان درست ترجمه نشده بود. عنوان اصلی هست: What You Pawn, I will Redeem*. کلمه Pawn در انگلیسی به معنای گرو گذاشتن است، یا قرار دادن وثیقه. مغازهایی هم هستند به نام Pawnshop که در ازای امانت گرفتن وسایل شخصی مردم، به آنها وام میدهند. مثلاً پول نقد و اینها. بیایید اسم داستان را اینطور ترجمه کنیم: “چیزی را که تو گرو میگذاری من پس میگیرم” . ترجمهی صحیح عنوان یک داستان، به فهم بهتر چیزی که منظور نویسنده است کمک میکند. اصلاً خیلی وقتها، اسم یک داستان یا رمان، چکیدهی “معنا”ی آن است. اما داستان “چیزی را که تو گرو میگذاری من پس میگیرم” چه میخواهد بگوید؟ </p><p></p><p>راوی اول شخص داستان (خود نويسنده) یک سرخپوست است. سرخپوستها چندان پیشینهی خوب و صمیمانهای با سفیدپوستهای آمریکا ندارند. این را با کمی مطالعهی تاریخی خیلی راحت میشود فهمید. در شروع داستان هم در همان یکی دو پاراگراف اول، نویسنده چند جملهی کنایه آمیز نثار سفیدها میکند:</p><p></p><p>“سرخپوستها هم باید تمام زورشان را بزنند که رازهای زندگیشان دست این سفیدهای فضول نیفتد... “</p><p></p><p>“من به یک عبارت، سند زندهی بلایی هستم که استعمار سر ما رنگیها آورده...“ </p><p></p><p>“خیلی خوب میدانم که بهترین راه سر کردن با سفیدها سکوت است...“ </p><p></p><p>ولی اینها فقط کمی مقدمهچینی است. معنا هنوز آنقدرها واضح نیست. اگر سری به انتهای داستان، به آخرین خطوط بزنیم، همه چیز روشن میشود:</p><p></p><p>“لباس مادربزرگم را گرفتم، زدم بیرون. میدانستم آن تکه منجوق زرد تکهای از وجود من است. میدانستم اصلاً خودم، کموبیش، همان منجوق زرد هستم...“</p><p></p><p>یا جایی در وسط کار میگوید: </p><p></p><p>“ به خودم گفتم یعنی ممکن است اگر لباس رقصاش را پس بگیرم، مادربزرگ دوباره زنده بشود؟”</p><p></p><p>این سطور، تمامی معناست. همان چیزیست که نویسنده برای گفتنش، داستانی چنین زیبا آفریده. او میخواهد لباس عروسی مادربزرگ را - که نه فقط لباس، که میراث شادمانی آبا و اجدادیاش است - پس بگیرد و چیزی را که سالها پیش از او دزدیده شده و گرو گذاشته شده، دوباره از آنِ خود کند. </p><p></p><p>بعد از یکی دو پاراگراف اول، شرمن الکسی دست به کار میشود و حول همین معنا، شروع به روایتی صادقانه میکند:</p><p></p><p>“تمام ماجرا از سر ظهر شروع شد...“</p><p></p><p>این که نویسنده، از همان ابتدا شخصیتهایی مثل “جکسون”، “رزشارون” و “جونیو” یا شیئی سمبولیک مثل لباس عروسی مادربزرگ را در ذهن داشته، بعید است. حداقل درکش آسان نیست. بیاید حدس بزنیم که در ابتدا عصارهی اولیهی معنا، که بازپسگیری هویتی گمشده است، تشکیل شده بوده و بعد همه چیز حول آن، به آرامی و تدریجاً شکل گرفته. مثلاً مدت زمان بیست و چهار ساعتی که جکسون برای به دست آوردن نهصد و هفتاد و چهار دلار باقیمانده تلاش میکند، همهی اتفاقهای بار سرخپوستی بیگ هارت، یا ماجرای دختری که دوستش دارد و پلیس مهربانی که روی ریل راهآهن پیدایش میکند، همه و همه حول محور باز پسگیری لباس مادربزرگ میچرخد. حول معنا! نویسندهی زیرک داستان بهخوبی میداند که این تلاش فردی قهرمان داستان برای از رهن درآوردن لباس است که دوستداشتنیاش میکند: </p><p></p><p>“ولی من میخواستم بازی را ببرم. میخواستم واقعاً به دستش بیارم“</p><p></p><p>پس گزینههای سهلالوصل دیگر، مثل صدا زدن پلیس را از ذهن مخاطب خط میزند:</p><p></p><p>“گفت: باید پلیس خبر کنیم </p><p></p><p>گفتم: نمیخواهم این کار را بکنم. الان دیگر قضیه، یکجورهایی رو کم کنی خودم شده. باید تو این مبارزه برنده شوم و لباس بشود مال من“.</p><p></p><p>اگر چه کلام نویسنده در ابتدا با سفیدپوستها کنایهآمیز است و نقطهی مقابل بازپسگیری این میراث هم یک فروشندهی سفیدپوست است، ولی قهرمان، در انتها با همه چیز و همه کس به صلح میرسد:</p><p></p><p>“هیچ میدانستید چند تا آدم نازنین تو این دنیا زندگی میکنند؟ آن قدر زیادند که نمیشود شمرد.“</p><p></p><p>و در آخر، در آرامشی خیالانگیز، با گذشتهی تقریباً فراموششدهاش در خیابانی به وسعت جهان، جشنی جاودانه به پا میکند:</p><p></p><p>“مردمی که تو پیادهرو بودند ایستادند. ماشینها ایستادند. شهر ایستاد. همه نگاهم میکردند که با مادربزرگم میرقصم. خود مادربزرگ بودم که میرقصید.”</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Telma _<, post: 119, member: 2"] [U][B]چطور ساده بنویسیم؟ (۹)[/B][/U] در یادداشت قبل، از یک مثال خوب سادهنویسی نام بردیم: داستانی از شرمن الکسی. البته بگویم که عنوان داستان درست ترجمه نشده بود. عنوان اصلی هست: What You Pawn, I will Redeem*. کلمه Pawn در انگلیسی به معنای گرو گذاشتن است، یا قرار دادن وثیقه. مغازهایی هم هستند به نام Pawnshop که در ازای امانت گرفتن وسایل شخصی مردم، به آنها وام میدهند. مثلاً پول نقد و اینها. بیایید اسم داستان را اینطور ترجمه کنیم: “چیزی را که تو گرو میگذاری من پس میگیرم” . ترجمهی صحیح عنوان یک داستان، به فهم بهتر چیزی که منظور نویسنده است کمک میکند. اصلاً خیلی وقتها، اسم یک داستان یا رمان، چکیدهی “معنا”ی آن است. اما داستان “چیزی را که تو گرو میگذاری من پس میگیرم” چه میخواهد بگوید؟ راوی اول شخص داستان (خود نويسنده) یک سرخپوست است. سرخپوستها چندان پیشینهی خوب و صمیمانهای با سفیدپوستهای آمریکا ندارند. این را با کمی مطالعهی تاریخی خیلی راحت میشود فهمید. در شروع داستان هم در همان یکی دو پاراگراف اول، نویسنده چند جملهی کنایه آمیز نثار سفیدها میکند: “سرخپوستها هم باید تمام زورشان را بزنند که رازهای زندگیشان دست این سفیدهای فضول نیفتد... “ “من به یک عبارت، سند زندهی بلایی هستم که استعمار سر ما رنگیها آورده...“ “خیلی خوب میدانم که بهترین راه سر کردن با سفیدها سکوت است...“ ولی اینها فقط کمی مقدمهچینی است. معنا هنوز آنقدرها واضح نیست. اگر سری به انتهای داستان، به آخرین خطوط بزنیم، همه چیز روشن میشود: “لباس مادربزرگم را گرفتم، زدم بیرون. میدانستم آن تکه منجوق زرد تکهای از وجود من است. میدانستم اصلاً خودم، کموبیش، همان منجوق زرد هستم...“ یا جایی در وسط کار میگوید: “ به خودم گفتم یعنی ممکن است اگر لباس رقصاش را پس بگیرم، مادربزرگ دوباره زنده بشود؟” این سطور، تمامی معناست. همان چیزیست که نویسنده برای گفتنش، داستانی چنین زیبا آفریده. او میخواهد لباس عروسی مادربزرگ را - که نه فقط لباس، که میراث شادمانی آبا و اجدادیاش است - پس بگیرد و چیزی را که سالها پیش از او دزدیده شده و گرو گذاشته شده، دوباره از آنِ خود کند. بعد از یکی دو پاراگراف اول، شرمن الکسی دست به کار میشود و حول همین معنا، شروع به روایتی صادقانه میکند: “تمام ماجرا از سر ظهر شروع شد...“ این که نویسنده، از همان ابتدا شخصیتهایی مثل “جکسون”، “رزشارون” و “جونیو” یا شیئی سمبولیک مثل لباس عروسی مادربزرگ را در ذهن داشته، بعید است. حداقل درکش آسان نیست. بیاید حدس بزنیم که در ابتدا عصارهی اولیهی معنا، که بازپسگیری هویتی گمشده است، تشکیل شده بوده و بعد همه چیز حول آن، به آرامی و تدریجاً شکل گرفته. مثلاً مدت زمان بیست و چهار ساعتی که جکسون برای به دست آوردن نهصد و هفتاد و چهار دلار باقیمانده تلاش میکند، همهی اتفاقهای بار سرخپوستی بیگ هارت، یا ماجرای دختری که دوستش دارد و پلیس مهربانی که روی ریل راهآهن پیدایش میکند، همه و همه حول محور باز پسگیری لباس مادربزرگ میچرخد. حول معنا! نویسندهی زیرک داستان بهخوبی میداند که این تلاش فردی قهرمان داستان برای از رهن درآوردن لباس است که دوستداشتنیاش میکند: “ولی من میخواستم بازی را ببرم. میخواستم واقعاً به دستش بیارم“ پس گزینههای سهلالوصل دیگر، مثل صدا زدن پلیس را از ذهن مخاطب خط میزند: “گفت: باید پلیس خبر کنیم گفتم: نمیخواهم این کار را بکنم. الان دیگر قضیه، یکجورهایی رو کم کنی خودم شده. باید تو این مبارزه برنده شوم و لباس بشود مال من“. اگر چه کلام نویسنده در ابتدا با سفیدپوستها کنایهآمیز است و نقطهی مقابل بازپسگیری این میراث هم یک فروشندهی سفیدپوست است، ولی قهرمان، در انتها با همه چیز و همه کس به صلح میرسد: “هیچ میدانستید چند تا آدم نازنین تو این دنیا زندگی میکنند؟ آن قدر زیادند که نمیشود شمرد.“ و در آخر، در آرامشی خیالانگیز، با گذشتهی تقریباً فراموششدهاش در خیابانی به وسعت جهان، جشنی جاودانه به پا میکند: “مردمی که تو پیادهرو بودند ایستادند. ماشینها ایستادند. شهر ایستاد. همه نگاهم میکردند که با مادربزرگم میرقصم. خود مادربزرگ بودم که میرقصید.” [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
آموزش
آموزش نویسندگی
مطالب آموزش نویسندگی
چطور ساده بنویسیم؟
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین