. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان زلف یار ( ترک ارباب ۲ ) | آلباتروس

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


(رمان: زلف یار (جلد دوم ترک ارباب
نویسنده: @آلباتروس
ژانر: عاشقانه، طنز
خلاصه
در جلد اول پروانه‌ چشم در حوالی داستانک‌های صنم و امیر چرخید؛ ولی در سری جدید، رمان رفته رفته شخص‌های دیگری را بیدار می‌کند و زمانه بیشتر روی آن‌ها تمرکز می‌کند، گویی این‌بار سوژه‌های جذاب‌تری پیدا کرده است.
صابر که شخصیتی آرام داشت، چگونه قرار است بدون خانواده‌اش زندگی کند؟ آشنایی او با افراد جدید چه اتفاقاتی را برایش رقم خواهد زد که گاه لبخند عایدش می‌شود و گاه اشک‌ها نمک زندگی می‌‌شوند؟

من همان دریای آرامی بودم که تو آمدی و با حضورت سونامی متولد شد.
سکوت زیبایم را با صدای خنده‌ات زیباتر کردی.
ای سونامی من! تو که امواج آرامشم را طناب کردی و با آن خود را تا لذت‌ها تاب دادی، به من نیز خنده را بیاموز!

لینک اثر:


منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل: ۲۴ اسفند ماه ۱۴۰۰
مهلت اتمام نقد: ۲ فروردین ۱۴۰۱
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
راه‌حل
نقد و تعیین سطح رمان زلف یار( جلد دوم ترک ارباب)
بریم که یه نقد جدید داشته باشیم از یک اثر جدید به اسم زلف یار یا جلد دوم ترک ارباب از نویسنده‌ی پر کارمون، آلباتروس و ببینیم این بار چی قراره در انتظارمون باشه. ولی قبل از اینکه نقدم‌ رو شروع کنم، باید ببینیم داستان در مورد چیه؟ اگر جلد اول رو خونده باشین، حتماً می‌دونین چه اتفاقاتی افتاد و ماجرا چطور تموم شد. جلد اول رمان در حالی به پایان رسید که صنم و امیر با هم ازدواج کردن و رقیب عشقی دختر داستان، در به دست آوردن دل امیر ناکام موند. این بار و در جلد دوم، نویسنده اومده سال‌ها بعد رو به تصویر کشیده. صنم و صابر دو نوجوونی که پدر و مادرشون رو در جلد اول از دست دادن، حالا وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگیشون شدن، قراره اتفاقاتی براشون بیفته و با مشکلاتی مواجه بشن. در این جلد، تا جایی که...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح رمان زلف یار( جلد دوم ترک ارباب)
بریم که یه نقد جدید داشته باشیم از یک اثر جدید به اسم زلف یار یا جلد دوم ترک ارباب از نویسنده‌ی پر کارمون، آلباتروس و ببینیم این بار چی قراره در انتظارمون باشه. ولی قبل از اینکه نقدم‌ رو شروع کنم، باید ببینیم داستان در مورد چیه؟ اگر جلد اول رو خونده باشین، حتماً می‌دونین چه اتفاقاتی افتاد و ماجرا چطور تموم شد. جلد اول رمان در حالی به پایان رسید که صنم و امیر با هم ازدواج کردن و رقیب عشقی دختر داستان، در به دست آوردن دل امیر ناکام موند. این بار و در جلد دوم، نویسنده اومده سال‌ها بعد رو به تصویر کشیده. صنم و صابر دو نوجوونی که پدر و مادرشون رو در جلد اول از دست دادن، حالا وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگیشون شدن، قراره اتفاقاتی براشون بیفته و با مشکلاتی مواجه بشن. در این جلد، تا جایی که من خوندم، بیشترین بار داستان روی دوش صابر بوده. همون پسرک کم حرف و منزوی جلد اول، حالا بزرگ شده و پا به اجتماع گذاشته اما در روابطش با اشخاص با مشکل رو به رو میشه و این چیزیه که برای خیلیا هم در واقعیت اتفاق میفته. صابر یکی از افرادیه که در انزوا زندگی کرده و وقتی وارد جامعه میشه با مشکلات عدیده، مخصوصاً ارتباط با دیگران رنج می‌بره. کسی که می‌خواد در تنهایی و انزوای خودش باقی بمونه ولی از طرفی هم مجبوره با دیگران ارتباط داشته باشه. نویسنده اینجا، دست روی نقطه‌ی مهمی گذاشته که شاید در ظاهر موضوع مهمی نباشه یا خیلی بهش توی جامعه‌‌ی ما توجه نشه ( حالا هر قدر هم که مهم باشه. ) اشاره به همین مسئله در زلف یار، نشون میده آلباتروس عزیزمون، خواه ناخواه به مسائل اجتماعی و افراد درون یک جامعه، توجه می‌کنه. چرا که افکار و احساسات صابر، این شخصیت منزوی، کم حرف و فراری از جامعه رو تا حد قابل قبولی به خوبی، به تصویر کشیده و البته روی طریقه‌ی برخورد دیگران با چنین شخصی هم خوب کار کرده. چرا میگم کارش در این مورد قابل قبول و خوبه؟
برای جواب دادن به این سؤال باید مواردی رو که توی رمان بررسی کردم براتون شرح بدم:
خلاصه اثر: گویای همه چیزه. درسته سعی شده تا حدی ابهام و سوال ایجاد کنه اما وقتی خواننده، به نیمه‌ی رمان میرسه، به خوبی می‌تونه معنی اون جملات رو درک کنه. می‌دونین به نظر من یک خلاصه، هر قدر سر راست‌تر به خواننده آدرس بده و از جملات ساده‌تری برای نوشتنش استفاده بشه، بهتره. یعنی به اصل ماجرا اشاره بشه که مخاطب تکلیف خودش رو بدونه و بفهمه قراره چی بخونه. منظور اینه که نویسنده یک شمه‌ای از داستان رو جلوی روی مخاطبش بذاره و برای اینکه خواننده رو ترغیب به خوندن کنه، حس کنجکاویش رو نشونه بگیره. حالا اگر ما خلاصه‌ی رمان زلف یار رو به دو قسمت تقسیم کنیم:
قسمت اول:
در جلد اول پروانه‌ چشم در حوالی داستانک‌های صنم و امیر چرخید؛ ولی در سری جدید، رمان رفته رفته شخص‌های دیگری را بیدار می‌کند و زمانه بیشتر روی آن‌ها تمرکز می‌کند، گویی این‌بار سوژه‌های جذاب‌تری پیدا کرده است.
صابر که شخصیتی آرام داشت، چگونه قرار است بدون خانواده‌اش زندگی کند؟ آشنایی او با افراد جدید چه اتفاقاتی را برایش رقم خواهد زد که گاه لبخند عایدش می‌شود و گاه اشک‌ها نمک زندگی می‌‌شوند؟



قسمت دوم:
من همان دریای آرامی بودم که تو آمدی و با حضورت سونامی متولد شد.
سکوت زیبایم را با صدای خنده‌ات زیباتر کردی.
ای سونامی من! تو که امواج آرامشم را طناب کردی و با آن خود را تا لذت‌ها تاب دادی، به من نیز خنده را بیاموز

در قسمت ابتدایی خلاصه‌، این اتفاق افتاده و نویسنده سعی کرده با طرح سؤال، در خواننده حس کنجکاوی مورد نیاز رو ایجاد کنه اما بعد، به نظر من قسمت دوم نه تنها چیزهایی رو لو میده و مخاطب می‌تونه با خوندنش، نیمی از ماجرا رو که مربوط به صابر میشه، حدس بزنه، بلکه با قسمت اول هم، هماهنگی چندانی نداره. میشه بیشتر به عنوان یک مقدمه بهش نگاه کرد تا قسمتی از خلاصه. با وجودی که می‌شد قسمت اولش رو دنبال کرد و به چیزهای بهتر و جذابتری پرداخت که خواننده، کنجکاو و تشنه‌ی فهمیدن بشه، هیجان زده به خوندن ادامه بده و از دنبال کردن ماجرا لذت ببره. البته مای مخاطب، در شروع رمان: هم همچین کنجکاوی و هیجانی رو باید تجربه کنیم.
جملات ابتدایی یک رمان یا داستان می‌تونه تا حد قابل توجهی نشون بده قراره نویسنده، ما رو به چه مسیری بکشونه. تقدیر داستان و دنیای کلی اون از اولین جملات، باید به خواننده نشون داده بشه و این کاریه که آلباتروس هم به عمد یا غیر عمد انجامش داده و با انتخاب و چیدن درست جملات ابتدایی، به زندگی و شخصیت صابر اشاره می‌کنه:
بی هدف گام برمی‌داشت، سوز سرد پاییزی وادارش می‌کرد تا دست‌هایش را در جیب‌ پالتوی خاکی رنگش بچپاند.
کوچه خلوت و نسبتاً تاریک بود. در جواب باد وحشی و سرد، تنها سرش را به زیر انداخت که موهای کوتاهش به رقص درآمد
.
بی هدف بودن شخصیت رمان همراه با اون فضایی که ایجاد شده، تاریکی، سوز سرد، رنگ پالتو، سر به زیر انداختن صابر در برابر باد وحشی، همه‌ی این‌ها در ایجاد یک فضای تیره بیرونی و درونی بسیار عالی عمل کردن و فکر می‌کنم برای معرفی شخصیت صابر و دنیای اطرافش، انتخاب این جمله‌ها کار کاملاً درستی بوده.
و بعد که صحنه‌ی ابتدایی، با یک دعوا ادامه پیدا می‌کنه و به معرفی یکی دیگه از شخصیت‌های کلیدی رمان منجر میشه باز هم نویسنده به درستی عمل کرده. من به این می‌گم یک شروع خوب و هدفمند( اگر نویسنده، اون رو اتفاقی ننوشته باشه. ) البته به خوبی از همون نقطه‌ی دعوا، کشمکش‌ها رو شروع کرده که باعث بشه جذابیت رمان بیشتر بشه ولی باید به این دقت کنه که وقتی یک شروع جذاب داری باید در ادامه هم به همین جذابیت داستانت رو ادامه بدی تا خواننده بعد از اون آغاز جنجالی، همچنان دنباله‌ی ماجرا رو بگیره و به خوندن ادامه بده. در مورد کشمکش: گفتم و اینجا باید توضیح بدم که کشمکش یعنی توانایی ایجاد هیجان، سؤال، دلواپسی در خواننده. این در واقع خودش یک هنره که نویسنده با اتفاقاتی که در داستانش به تصویر می‌کشه، با درگیری‌های ذهنی و عاطفی و اخلاقی و جسمی که شخصیت‌های رمانش دارن، باعث ایجاد تعلیق بشه و مخاطبش رو دنبال خودش بکشونه. اینجا اگر موفق بشه خواننده رو ترغیب کنه که ادامه بده یعنی روی پیچ و خم‌ها و فراز و فرود داستانش خوب کار کرده. کشمکش درگیری‌های ذهنی، جسمی، عاطفی و‌ اخلاقی شخصیت‌ها با خودشون، اطرافیانشون و اجتماعشونه و زلف یار با وجود تم نسبتاً آرومش( تا جایی که خوندم) از این نوع درگیری‌ها زیاد داره.
مثل درگیری‌های صابر با سیاوش، صنم با خودش، آرتمیس با سیاوش و درگیری‌ها و کشمکش‌های فرعی.
یک چیز دیگه ای که نظر من رو تا اینجای داستان، به خودش جلب کرد، توصیفات و فضا سازی: داستان بود در جلد اول به ایراداتی اشاره کردم و گفتم برای فضا سازی درست باید ببینیم ماجرا در چه دوره‌ای داره اتفاق میفته و با توجه به اون دوره فرهنگ، افکار، نوع پوشش، وسایلی که شخصیت‌ها استفاده می‌کنن، نوع حرف زدن و... خیلی از موارد دیگه رو وارد داستان کنیم. در جلد دوم خوشبختانه تا جایی که من خوندم به این مورد توجه شده:
- عه میگم دیرت میشه اگه یک لحظه با هم بریم خونه، من یک زنگی به دخترم بزنم؟ رفته خراسان می‌خوام یک کم سفارش کنم.
چه می‌کرد؟ می‌توانست بگوید نه؟ به ناچار سری تکان داد و با کشیدن دستگیره، کناری ایستاد تا اول زن همسایه به داخل برود.
از وقتی دخترش به خراسان رفته بود، روز در میان به خانه‌اش می‌آمد تا سفارشاتش را بدهد؛ ولی همین که روی زمین می‌نشست و تلفن را به دست می‌گرفت، دیگر خدا بایستی معجزه می‌کرد تا این زن تلفن را کنار بگذارد و دست از پر گپی‌هایش بردارد، وگرنه مطمئناً تلفنش آتش می‌گرفت.
چیزی که او را بیشتر به تعجب وا می‌داشت، این بود که نه تنها سفارشی نمی‌کرد، بلکه یادش می‌آمد که باید به چند نفر دیگر هم زنگ بزند. شاید داشت تاوان این را می‌داد که در این ساختمان کوچکِ چند طبقه که به سختی میشد نامش را ساختمان گذاشت، تنها او تلفن داشت.

در جلد اول، صابر یک نوجوون شاید چهارده پونزده ساله بود در دهه چهل یا پنجاه، پونزده شونزده سال گذشته و هر چند مشخص نیست داستان دقیقاً در چه سالهایی داره اتفاق میفته ولی در زمانیه که هنوز همه تلفن رو در دسترس ندارن و مثل گذشته‌های دور همسایه‌ها به خونه‌ی شخصی که تلفن داره میرن تا با عزیزانشون حرف بزنن. پس فرض رو بر دهه پنجاه و شصت میذاریم. ( مخصوصاً که نویسنده جایی از داستان اشاره می‌کنه دوره‌ی ارباب رعیتی تموم شده) در مورد توصیفات مکانی: به نظرم نویسنده می‌تونست صحنه‌ها رو بهتر و زنده‌تر توصیف کنه، درسته که یک جاهایی این کار رو کرده و از انصاف نگذریم توانایی خودش رو در این زمینه نشون داده:
بی هدف گام برمی‌داشت، سوز سرد پاییزی وادارش می‌کرد تا دست‌هایش را در جیب‌ پالتوی خاکی رنگش بچپاند.
کوچه خلوت و نسبتاً تاریک بود. در جواب باد وحشی و سرد، تنها سرش را به زیر انداخت که موهای کوتاهش به رقص درآمد.
- وحشیِ ع*و*ض*ی، ول کن، ول کن (...)!
از شنیدن صدای داد مردی که با خشم آن را ادا می‌کرد، متعجب سرش را بالا آورد. صدا از کوچه‌ای می‌آمد که حدوداً چند قدمی از او جلوتر بود و در طرف چپش قرار داشت.
قصد داشت بیخیال آن‌چه که شنیده بود، شود؛ اما کنجکاوی زیادش مانع از این میشد که ساده و بی تفاوت راهش را ادامه دهد.

ولی گاهی اون توصیفات زنده و جون‌داری رو که انتظار داریم نمی‌بینیم، مخصوصا ما بین گفت و گوها:
- باز چرا رفیق‌هات رو آوردی این‌جا؟

- هیس! آروم‌تر، ممکنه بشنون.
آرتمیس با حرص گفت:
- من که دارم آروم حرف می‌زنم!
- ... .
- ببین هر چه زودتر بیرون‌شون می‌کنی‌ها.
- پوف چرا؟
- چون قراره رفیق‌های من بیان.
- خب ببرشون اتاقت.

- اتاق من کوچیکه.
در حالی که یک گفت و گو وقتی داستانی میشه که بین حرفهایی که شخصیت‌ها رد و بدل می‌کنن، حالات چهره، فضایی که در دیدرس شخصیت‌هاست، کاری که در حین گفت و گو انجام میدن و... توصیف بشه. این رو نویسنده عزیزمون خودش خیلی خوب می‌دونه ولی یه جاهایی مثل همین قسمتی که آوردم رعایت نکرده و همین می‌تونه ضربه‌ای برای رمان باشه و البته روی شخصیت پردازی: هم تأثیر می‌ذاره. حتی اگر دیده و حس نشه باز هم اون ارتباط عمیق و احساسی که خواننده قراره با شخصیت‌ها پیدا کنه، مخصوصاً در قسمت‌هایی که زندگی صنم و امیر به تصویر کشیده میشه برقرار نمیشه، از حس همذات‌پنداری ‌اثری نخواهد بود. آلباتروس به خوبی تونسته از پس توصیف شخصیت‌هایی مثل سیاوش و صابر و تا حدی آرتمیس بر بیاد اما هنوز تا پایان رمان برای توصیف و پرداخته شدن به بقیه شخصیت‌های زلف یار وقت هست. فعلاً صنم و امیر، هاتف و ... مهناز و دیگرانی که داستان رو پیش می‌برن اون‌طور که باید و شاید به شخصیت‌هاشون پرداخته نشده. مخصوصاً صنم و امیر که از نقش‌های اصلی هستن و البته چون رمان هنوز به نیمه‌ی خودش هم نرسیده باید منتظر موند و دید چه اتفاقی میفته و ماجرا چطور پیش میره. در خط سیر داستان: هم ما یک خط سیر با ریتم متوسط رو داریم که حتماً در آینده فراز و‌ نشیب‌های بیشتری به دنبال داره. رقیب عشقی صنم ( با توجه به اینکه یک راننده ماشین عمدی صنم رو ترسوند) بدون شک دنبال ضربه زدن به اونه ( همون دوست دوران دانشگاه امیر توی جلد اول) و این ممکنه سیر داستان رو تند کنه و البته این وسط، ما با دو داستان مواجهیم یکی ماجرای صابره و دیگری ماجرای صنم و امیر( هر چند با هم ارتباط دارن و از هم جدا هم نیستن) که در حال حاضر ماجرای صابر پر رنگتره و به نظر میرسه داستان حول محور همین شخصیت بچرخه ولی باز هم نمیشه تا پایان قضاوت کرد.
یک مورد دیگه هم که باید عنوان کنم زاویه دید: رمان بود. زاویه دید دانای کل که هر چند بهش ایراداتی وارد میشه ولی به نظرم یکی از زاویه دیدهاییه که نویسنده‌ها اوایل کارشون باید تمرینش کنن و استفاده ازش رو‌ کاملاً یاد بگیرن. چون با استفاده از این زاویه دید، محدودیت دید شخصیت‌ها از بین میره و‌ نویسنده برای سرک‌ کشیدن به تاریک‌ترین نقاط داستان هم دستش بازه، به خواننده هم می‌تونه راحت اطلاعات مورد نیازش رو بده و از نزدیک شاهد اعمال و افکار شخصیت‌ها باشه.
اما اشکالی که به این زاویه دید میگیرن اینه که چون مثل یک خدا و عقل کل عمل می‌کنه، باعث میشه اون حس صمیمیت و نزدیکی به اتفاقات و شخصیت‌های داستان از بین بره و خواننده نتونه خودش به کشف و پیدا کردن جواب سؤالاتش نائل بشه. برای از بین بردن این اشکالات، معمولاً میان این دانای کل رو‌ محدود می‌کنن که بهش میگن دانای کل محدود( که اینجا موضوع مورد بحث ما نیست)
توی رمان زلف یار هم ما با زاویه دید دانای کل مواجهیم و نویسنده به خوبی از پسش بر اومده ولی ای کاش کاری می‌کرد که این لحن قضاوت‌گر دانای‌ کل روی داستانش اثر نذاره. منظورم اینه که راوی افکار شخصیت‌ها رو بازگو کنه ولی خودش از قضاوت کردن پرهیز کنه. این‌طوری اون ایرادی رو که به این زاویه دید گرفته میشه، رمان زلف یار نخواهد داشت. من یک مثال میارم تا حرفم راحتتر درک بشه:
.
امیر حیف بود، جوانی‌ای که داشت کم کم از بین می‌رفت و حسرت‌هایی را در آغوش می‌کشید! امیر و جوانیش حیف بود. کاش خدا نظر تازه‌ای به او و زندگی‌ای که کم کم داشت رنگ سایه را به خود می‌گرفت و به سردی می‌گرایید، بکند و الا هلاک شدن او قطعی بود.
بدون این‌که لباس‌هایش را بیرون بیاورد، پایین تخت نشست. تکیه‌اش را به دیوار داد و سرش را روی تخت گذاشت.

مثلاً چنین جایی به نظر میرسه خود راویه که داره قضاوت می‌کنه ولی اگر نویسنده بیاد و این جملات رو در قالب افکار صنم بیاره خیلی بهتر میشه. یعنی قبل از این که چنین جملاتی رو بنویسه چنین جمله‌ای بیاره:
با خودش فکر کرد:
امیر حیف است و...
یا
افکار آزار دهنده رهایش نمی‌کردند:

همچین جملاتی نشون میدن که راوی قضاوت رو به عهده‌ی شخصیت‌ها گذاشته و نمی‌خواد حرف‌ها و افکار خودش رو تحمیل کنه. این می‌تونه رمان رو قویتر و باورپذیرتر هم بکنه.
برای نقد عنوان، ژانر و پایان رمان هم باید صبر کنیم اثر تموم بشه. چون در انتهای داستانه که مشخص میشه اسم و ژانر یک داستان مناسب محتواش هستن. در بحث ایراداتی هم که معمولاً موقع نوشتن همه‌ی ما داریم و اجتناب ناپذیره، این‌بار آلباتروس بهتر عمل کرده و کارش ایرادات کمتری داشته. مثلاً استفاده از کلمات به انگلیسی:
relax
normal
استفاده از کلمات تکراری توی یک بخش یا پاراگراف به عنوان مثال:
اوایل رمان، « پسر جوان» زیاد استفاده شده بود. نویسنده باید دقت کنه که این تکرارها زیبایی متن رو کم می‌کنن و یا از بین می‌برن. پس بهتره با ذهن خلاقی که داره راهی برای حل این مشکل پیدا کنه.
مواردی که در بالا بیان کردم مهمترین‌ها بودن و ایراد چندانی در زمینه نگارش رمان ندیدم و به نظرم اگر سطح این رمان طلایی انتخاب بشه هیچ‌ ایرادی نداشته باشه. شاید این باعث ایجاد انگیزه‌‌ی بیشتر برای نویسنده‌ی خوبمون بشه. البته به شرطی که بهتر از این پیش بره.
بنابراین بنده سطح طلایی رو برای رمان دوستمون پیشنهاد می‌کنم.

سطح طلایی
@مدیر نقد
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح رمان زلف یار( جلد دوم ترک ارباب)
بریم که یه نقد جدید داشته باشیم از یک اثر جدید به اسم زلف یار یا جلد دوم ترک ارباب از نویسنده‌ی پر کارمون، آلباتروس و ببینیم این بار چی قراره در انتظارمون باشه. ولی قبل از اینکه نقدم‌ رو شروع کنم، باید ببینیم داستان در مورد چیه؟ اگر جلد اول رو خونده باشین، حتماً می‌دونین چه اتفاقاتی افتاد و ماجرا چطور تموم شد. جلد اول رمان در حالی به پایان رسید که صنم و امیر با هم ازدواج کردن و رقیب عشقی دختر داستان، در به دست آوردن دل امیر ناکام موند. این بار و در جلد دوم، نویسنده اومده سال‌ها بعد رو به تصویر کشیده. صنم و صابر دو نوجوونی که پدر و مادرشون رو در جلد اول از دست دادن، حالا وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگیشون شدن، قراره اتفاقاتی براشون بیفته و با مشکلاتی مواجه بشن. در این جلد، تا جایی که من خوندم، بیشترین بار داستان روی دوش صابر بوده. همون پسرک کم حرف و منزوی جلد اول، حالا بزرگ شده و پا به اجتماع گذاشته اما در روابطش با اشخاص با مشکل رو به رو میشه و این چیزیه که برای خیلیا هم در واقعیت اتفاق میفته. صابر یکی از افرادیه که در انزوا زندگی کرده و وقتی وارد جامعه میشه با مشکلات عدیده، مخصوصاً ارتباط با دیگران رنج می‌بره. کسی که می‌خواد در تنهایی و انزوای خودش باقی بمونه ولی از طرفی هم مجبوره با دیگران ارتباط داشته باشه. نویسنده اینجا، دست روی نقطه‌ی مهمی گذاشته که شاید در ظاهر موضوع مهمی نباشه یا خیلی بهش توی جامعه‌‌ی ما توجه نشه ( حالا هر قدر هم که مهم باشه. ) اشاره به همین مسئله در زلف یار، نشون میده آلباتروس عزیزمون، خواه ناخواه به مسائل اجتماعی و افراد درون یک جامعه، توجه می‌کنه. چرا که افکار و احساسات صابر، این شخصیت منزوی، کم حرف و فراری از جامعه رو تا حد قابل قبولی به خوبی، به تصویر کشیده و البته روی طریقه‌ی برخورد دیگران با چنین شخصی هم خوب کار کرده. چرا میگم کارش در این مورد قابل قبول و خوبه؟
برای جواب دادن به این سؤال باید مواردی رو که توی رمان بررسی کردم براتون شرح بدم:
خلاصه اثر: گویای همه چیزه. درسته سعی شده تا حدی ابهام و سوال ایجاد کنه اما وقتی خواننده، به نیمه‌ی رمان میرسه، به خوبی می‌تونه معنی اون جملات رو درک کنه. می‌دونین به نظر من یک خلاصه، هر قدر سر راست‌تر به خواننده آدرس بده و از جملات ساده‌تری برای نوشتنش استفاده بشه، بهتره. یعنی به اصل ماجرا اشاره بشه که مخاطب تکلیف خودش رو بدونه و بفهمه قراره چی بخونه. منظور اینه که نویسنده یک شمه‌ای از داستان رو جلوی روی مخاطبش بذاره و برای اینکه خواننده رو ترغیب به خوندن کنه، حس کنجکاویش رو نشونه بگیره. حالا اگر ما خلاصه‌ی رمان زلف یار رو به دو قسمت تقسیم کنیم:
قسمت اول:
در جلد اول پروانه‌ چشم در حوالی داستانک‌های صنم و امیر چرخید؛ ولی در سری جدید، رمان رفته رفته شخص‌های دیگری را بیدار می‌کند و زمانه بیشتر روی آن‌ها تمرکز می‌کند، گویی این‌بار سوژه‌های جذاب‌تری پیدا کرده است.
صابر که شخصیتی آرام داشت، چگونه قرار است بدون خانواده‌اش زندگی کند؟ آشنایی او با افراد جدید چه اتفاقاتی را برایش رقم خواهد زد که گاه لبخند عایدش می‌شود و گاه اشک‌ها نمک زندگی می‌‌شوند؟



قسمت دوم:
من همان دریای آرامی بودم که تو آمدی و با حضورت سونامی متولد شد.
سکوت زیبایم را با صدای خنده‌ات زیباتر کردی.
ای سونامی من! تو که امواج آرامشم را طناب کردی و با آن خود را تا لذت‌ها تاب دادی، به من نیز خنده را بیاموز

در قسمت ابتدایی خلاصه‌، این اتفاق افتاده و نویسنده سعی کرده با طرح سؤال، در خواننده حس کنجکاوی مورد نیاز رو ایجاد کنه اما بعد، به نظر من قسمت دوم نه تنها چیزهایی رو لو میده و مخاطب می‌تونه با خوندنش، نیمی از ماجرا رو که مربوط به صابر میشه، حدس بزنه، بلکه با قسمت اول هم، هماهنگی چندانی نداره. میشه بیشتر به عنوان یک مقدمه بهش نگاه کرد تا قسمتی از خلاصه. با وجودی که می‌شد قسمت اولش رو دنبال کرد و به چیزهای بهتر و جذابتری پرداخت که خواننده، کنجکاو و تشنه‌ی فهمیدن بشه، هیجان زده به خوندن ادامه بده و از دنبال کردن ماجرا لذت ببره. البته مای مخاطب، در شروع رمان: هم همچین کنجکاوی و هیجانی رو باید تجربه کنیم.
جملات ابتدایی یک رمان یا داستان می‌تونه تا حد قابل توجهی نشون بده قراره نویسنده، ما رو به چه مسیری بکشونه. تقدیر داستان و دنیای کلی اون از اولین جملات، باید به خواننده نشون داده بشه و این کاریه که آلباتروس هم به عمد یا غیر عمد انجامش داده و با انتخاب و چیدن درست جملات ابتدایی، به زندگی و شخصیت صابر اشاره می‌کنه:
بی هدف گام برمی‌داشت، سوز سرد پاییزی وادارش می‌کرد تا دست‌هایش را در جیب‌ پالتوی خاکی رنگش بچپاند.
کوچه خلوت و نسبتاً تاریک بود. در جواب باد وحشی و سرد، تنها سرش را به زیر انداخت که موهای کوتاهش به رقص درآمد
.
بی هدف بودن شخصیت رمان همراه با اون فضایی که ایجاد شده، تاریکی، سوز سرد، رنگ پالتو، سر به زیر انداختن صابر در برابر باد وحشی، همه‌ی این‌ها در ایجاد یک فضای تیره بیرونی و درونی بسیار عالی عمل کردن و فکر می‌کنم برای معرفی شخصیت صابر و دنیای اطرافش، انتخاب این جمله‌ها کار کاملاً درستی بوده.
و بعد که صحنه‌ی ابتدایی، با یک دعوا ادامه پیدا می‌کنه و به معرفی یکی دیگه از شخصیت‌های کلیدی رمان منجر میشه باز هم نویسنده به درستی عمل کرده. من به این می‌گم یک شروع خوب و هدفمند( اگر نویسنده، اون رو اتفاقی ننوشته باشه. ) البته به خوبی از همون نقطه‌ی دعوا، کشمکش‌ها رو شروع کرده که باعث بشه جذابیت رمان بیشتر بشه ولی باید به این دقت کنه که وقتی یک شروع جذاب داری باید در ادامه هم به همین جذابیت داستانت رو ادامه بدی تا خواننده بعد از اون آغاز جنجالی، همچنان دنباله‌ی ماجرا رو بگیره و به خوندن ادامه بده. در مورد کشمکش: گفتم و اینجا باید توضیح بدم که کشمکش یعنی توانایی ایجاد هیجان، سؤال، دلواپسی در خواننده. این در واقع خودش یک هنره که نویسنده با اتفاقاتی که در داستانش به تصویر می‌کشه، با درگیری‌های ذهنی و عاطفی و اخلاقی و جسمی که شخصیت‌های رمانش دارن، باعث ایجاد تعلیق بشه و مخاطبش رو دنبال خودش بکشونه. اینجا اگر موفق بشه خواننده رو ترغیب کنه که ادامه بده یعنی روی پیچ و خم‌ها و فراز و فرود داستانش خوب کار کرده. کشمکش درگیری‌های ذهنی، جسمی، عاطفی و‌ اخلاقی شخصیت‌ها با خودشون، اطرافیانشون و اجتماعشونه و زلف یار با وجود تم نسبتاً آرومش( تا جایی که خوندم) از این نوع درگیری‌ها زیاد داره.
مثل درگیری‌های صابر با سیاوش، صنم با خودش، آرتمیس با سیاوش و درگیری‌ها و کشمکش‌های فرعی.
یک چیز دیگه ای که نظر من رو تا اینجای داستان، به خودش جلب کرد، توصیفات و فضا سازی: داستان بود در جلد اول به ایراداتی اشاره کردم و گفتم برای فضا سازی درست باید ببینیم ماجرا در چه دوره‌ای داره اتفاق میفته و با توجه به اون دوره فرهنگ، افکار، نوع پوشش، وسایلی که شخصیت‌ها استفاده می‌کنن، نوع حرف زدن و... خیلی از موارد دیگه رو وارد داستان کنیم. در جلد دوم خوشبختانه تا جایی که من خوندم به این مورد توجه شده:
- عه میگم دیرت میشه اگه یک لحظه با هم بریم خونه، من یک زنگی به دخترم بزنم؟ رفته خراسان می‌خوام یک کم سفارش کنم.
چه می‌کرد؟ می‌توانست بگوید نه؟ به ناچار سری تکان داد و با کشیدن دستگیره، کناری ایستاد تا اول زن همسایه به داخل برود.
از وقتی دخترش به خراسان رفته بود، روز در میان به خانه‌اش می‌آمد تا سفارشاتش را بدهد؛ ولی همین که روی زمین می‌نشست و تلفن را به دست می‌گرفت، دیگر خدا بایستی معجزه می‌کرد تا این زن تلفن را کنار بگذارد و دست از پر گپی‌هایش بردارد، وگرنه مطمئناً تلفنش آتش می‌گرفت.
چیزی که او را بیشتر به تعجب وا می‌داشت، این بود که نه تنها سفارشی نمی‌کرد، بلکه یادش می‌آمد که باید به چند نفر دیگر هم زنگ بزند. شاید داشت تاوان این را می‌داد که در این ساختمان کوچکِ چند طبقه که به سختی میشد نامش را ساختمان گذاشت، تنها او تلفن داشت.

در جلد اول، صابر یک نوجوون شاید چهارده پونزده ساله بود در دهه چهل یا پنجاه، پونزده شونزده سال گذشته و هر چند مشخص نیست داستان دقیقاً در چه سالهایی داره اتفاق میفته ولی در زمانیه که هنوز همه تلفن رو در دسترس ندارن و مثل گذشته‌های دور همسایه‌ها به خونه‌ی شخصی که تلفن داره میرن تا با عزیزانشون حرف بزنن. پس فرض رو بر دهه پنجاه و شصت میذاریم. ( مخصوصاً که نویسنده جایی از داستان اشاره می‌کنه دوره‌ی ارباب رعیتی تموم شده) در مورد توصیفات مکانی: به نظرم نویسنده می‌تونست صحنه‌ها رو بهتر و زنده‌تر توصیف کنه، درسته که یک جاهایی این کار رو کرده و از انصاف نگذریم توانایی خودش رو در این زمینه نشون داده:
بی هدف گام برمی‌داشت، سوز سرد پاییزی وادارش می‌کرد تا دست‌هایش را در جیب‌ پالتوی خاکی رنگش بچپاند.
کوچه خلوت و نسبتاً تاریک بود. در جواب باد وحشی و سرد، تنها سرش را به زیر انداخت که موهای کوتاهش به رقص درآمد.
- وحشیِ ع*و*ض*ی، ول کن، ول کن (...)!
از شنیدن صدای داد مردی که با خشم آن را ادا می‌کرد، متعجب سرش را بالا آورد. صدا از کوچه‌ای می‌آمد که حدوداً چند قدمی از او جلوتر بود و در طرف چپش قرار داشت.
قصد داشت بیخیال آن‌چه که شنیده بود، شود؛ اما کنجکاوی زیادش مانع از این میشد که ساده و بی تفاوت راهش را ادامه دهد.

ولی گاهی اون توصیفات زنده و جون‌داری رو که انتظار داریم نمی‌بینیم، مخصوصا ما بین گفت و گوها:
- باز چرا رفیق‌هات رو آوردی این‌جا؟

- هیس! آروم‌تر، ممکنه بشنون.
آرتمیس با حرص گفت:
- من که دارم آروم حرف می‌زنم!
- ... .
- ببین هر چه زودتر بیرون‌شون می‌کنی‌ها.
- پوف چرا؟
- چون قراره رفیق‌های من بیان.
- خب ببرشون اتاقت.

- اتاق من کوچیکه.
در حالی که یک گفت و گو وقتی داستانی میشه که بین حرفهایی که شخصیت‌ها رد و بدل می‌کنن، حالات چهره، فضایی که در دیدرس شخصیت‌هاست، کاری که در حین گفت و گو انجام میدن و... توصیف بشه. این رو نویسنده عزیزمون خودش خیلی خوب می‌دونه ولی یه جاهایی مثل همین قسمتی که آوردم رعایت نکرده و همین می‌تونه ضربه‌ای برای رمان باشه و البته روی شخصیت پردازی: هم تأثیر می‌ذاره. حتی اگر دیده و حس نشه باز هم اون ارتباط عمیق و احساسی که خواننده قراره با شخصیت‌ها پیدا کنه، مخصوصاً در قسمت‌هایی که زندگی صنم و امیر به تصویر کشیده میشه برقرار نمیشه، از حس همذات‌پنداری ‌اثری نخواهد بود. آلباتروس به خوبی تونسته از پس توصیف شخصیت‌هایی مثل سیاوش و صابر و تا حدی آرتمیس بر بیاد اما هنوز تا پایان رمان برای توصیف و پرداخته شدن به بقیه شخصیت‌های زلف یار وقت هست. فعلاً صنم و امیر، هاتف و ... مهناز و دیگرانی که داستان رو پیش می‌برن اون‌طور که باید و شاید به شخصیت‌هاشون پرداخته نشده. مخصوصاً صنم و امیر که از نقش‌های اصلی هستن و البته چون رمان هنوز به نیمه‌ی خودش هم نرسیده باید منتظر موند و دید چه اتفاقی میفته و ماجرا چطور پیش میره. در خط سیر داستان: هم ما یک خط سیر با ریتم متوسط رو داریم که حتماً در آینده فراز و‌ نشیب‌های بیشتری به دنبال داره. رقیب عشقی صنم ( با توجه به اینکه یک راننده ماشین عمدی صنم رو ترسوند) بدون شک دنبال ضربه زدن به اونه ( همون دوست دوران دانشگاه امیر توی جلد اول) و این ممکنه سیر داستان رو تند کنه و البته این وسط، ما با دو داستان مواجهیم یکی ماجرای صابره و دیگری ماجرای صنم و امیر( هر چند با هم ارتباط دارن و از هم جدا هم نیستن) که در حال حاضر ماجرای صابر پر رنگتره و به نظر میرسه داستان حول محور همین شخصیت بچرخه ولی باز هم نمیشه تا پایان قضاوت کرد.
یک مورد دیگه هم که باید عنوان کنم زاویه دید: رمان بود. زاویه دید دانای کل که هر چند بهش ایراداتی وارد میشه ولی به نظرم یکی از زاویه دیدهاییه که نویسنده‌ها اوایل کارشون باید تمرینش کنن و استفاده ازش رو‌ کاملاً یاد بگیرن. چون با استفاده از این زاویه دید، محدودیت دید شخصیت‌ها از بین میره و‌ نویسنده برای سرک‌ کشیدن به تاریک‌ترین نقاط داستان هم دستش بازه، به خواننده هم می‌تونه راحت اطلاعات مورد نیازش رو بده و از نزدیک شاهد اعمال و افکار شخصیت‌ها باشه.
اما اشکالی که به این زاویه دید میگیرن اینه که چون مثل یک خدا و عقل کل عمل می‌کنه، باعث میشه اون حس صمیمیت و نزدیکی به اتفاقات و شخصیت‌های داستان از بین بره و خواننده نتونه خودش به کشف و پیدا کردن جواب سؤالاتش نائل بشه. برای از بین بردن این اشکالات، معمولاً میان این دانای کل رو‌ محدود می‌کنن که بهش میگن دانای کل محدود( که اینجا موضوع مورد بحث ما نیست)
توی رمان زلف یار هم ما با زاویه دید دانای کل مواجهیم و نویسنده به خوبی از پسش بر اومده ولی ای کاش کاری می‌کرد که این لحن قضاوت‌گر دانای‌ کل روی داستانش اثر نذاره. منظورم اینه که راوی افکار شخصیت‌ها رو بازگو کنه ولی خودش از قضاوت کردن پرهیز کنه. این‌طوری اون ایرادی رو که به این زاویه دید گرفته میشه، رمان زلف یار نخواهد داشت. من یک مثال میارم تا حرفم راحتتر درک بشه:
.
امیر حیف بود، جوانی‌ای که داشت کم کم از بین می‌رفت و حسرت‌هایی را در آغوش می‌کشید! امیر و جوانیش حیف بود. کاش خدا نظر تازه‌ای به او و زندگی‌ای که کم کم داشت رنگ سایه را به خود می‌گرفت و به سردی می‌گرایید، بکند و الا هلاک شدن او قطعی بود.
بدون این‌که لباس‌هایش را بیرون بیاورد، پایین تخت نشست. تکیه‌اش را به دیوار داد و سرش را روی تخت گذاشت.

مثلاً چنین جایی به نظر میرسه خود راویه که داره قضاوت می‌کنه ولی اگر نویسنده بیاد و این جملات رو در قالب افکار صنم بیاره خیلی بهتر میشه. یعنی قبل از این که چنین جملاتی رو بنویسه چنین جمله‌ای بیاره:
با خودش فکر کرد:
امیر حیف است و...
یا
افکار آزار دهنده رهایش نمی‌کردند:

همچین جملاتی نشون میدن که راوی قضاوت رو به عهده‌ی شخصیت‌ها گذاشته و نمی‌خواد حرف‌ها و افکار خودش رو تحمیل کنه. این می‌تونه رمان رو قویتر و باورپذیرتر هم بکنه.
برای نقد عنوان، ژانر و پایان رمان هم باید صبر کنیم اثر تموم بشه. چون در انتهای داستانه که مشخص میشه اسم و ژانر یک داستان مناسب محتواش هستن. در بحث ایراداتی هم که معمولاً موقع نوشتن همه‌ی ما داریم و اجتناب ناپذیره، این‌بار آلباتروس بهتر عمل کرده و کارش ایرادات کمتری داشته. مثلاً استفاده از کلمات به انگلیسی:
relax
normal
استفاده از کلمات تکراری توی یک بخش یا پاراگراف به عنوان مثال:
اوایل رمان، « پسر جوان» زیاد استفاده شده بود. نویسنده باید دقت کنه که این تکرارها زیبایی متن رو کم می‌کنن و یا از بین می‌برن. پس بهتره با ذهن خلاقی که داره راهی برای حل این مشکل پیدا کنه.
مواردی که در بالا بیان کردم مهمترین‌ها بودن و ایراد چندانی در زمینه نگارش رمان ندیدم و به نظرم اگر سطح این رمان طلایی انتخاب بشه هیچ‌ ایرادی نداشته باشه. شاید این باعث ایجاد انگیزه‌‌ی بیشتر برای نویسنده‌ی خوبمون بشه. البته به شرطی که بهتر از این پیش بره.
بنابراین بنده سطح طلایی رو برای رمان دوستمون پیشنهاد می‌کنم.

سطح طلایی
@مدیر نقد

نویسنده: @آلباتروس
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: است
سطح: طلایی

@Nilo.ofar
@مدیر تایپ
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #4
درود.
انجام شد.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین