. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان تباهی | مهدیه

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
923
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


نام رمان: تباهی
نویسنده: مهدیه(M.R) @Mahdieh ♡
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
در مورد زندگی دختری به نام آترا هست که پدرش فوت کرده و همراه مادر و برادرش زندگی می‌کنه.
آترا دختریِ که در برابر کارهای برادرش، مقاومت کرده و سعی می‌کنه با مادرش یک زندگی آروم رو داشته باشه؛ اما متاسفانه کارهای برادرش همچین اجازه‌ای رو بهش نمیده و... .
تباهی یعنی چیزهای بزرگی که
حالمون رو خوب نمی‌کنن
و چیزهای کوچکی که
حالمون رو خراب می‌کنن

لینک اثر:


منتقد: @نویسنده♛غیرعادیـღ♛✐
تاریخ تحویل: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
مهلت اتمام نقد: ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
راه‌حل
نقد رمان تباهی
نویسنده مهدیه

اول اینکه بابت نوشتن این رمان پرماجرا ازت ممنونم و امیدوارم خسته نباشی. دوم اینکه امیدوارم از نقد راضی باشی و به قلمت کمک کنه
خب بزن بریم
من وقتی بخوام درباره اسم رمان صحبت کنم، باید بگم دومین و مهم‌ترین قدم نویسندگیه. چرا دوم؟ چون اول ایده هست. اسم رمان باید من رو جذب کنه، کنجکاوم کنه، خیلی طولانی و کسل کننده نباشه، تکراری نباشه و از کلماتی که همیشه استفاده می‌کنیم، بهتره توی اسم نباشه. مثلا عشق ترش.. عشق شیرین. حالا عشق دیگه تکراریه. خب اگر بخوایم بیایم توی بحث تباهی(کاملا معلومه که ژانر غمگین رو نشون میده) از لحاظ ارتباط با رمان باید بگم آره مرتبط بود . تباهی، تباه شدن توی آینده و حال و گذشته. انگار همه زندگیت تباه شده و به باد رفته. و این اتفاق افتاده بود برای دختر...

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #2
نقد رمان تباهی
نویسنده مهدیه

اول اینکه بابت نوشتن این رمان پرماجرا ازت ممنونم و امیدوارم خسته نباشی. دوم اینکه امیدوارم از نقد راضی باشی و به قلمت کمک کنه
خب بزن بریم
من وقتی بخوام درباره اسم رمان صحبت کنم، باید بگم دومین و مهم‌ترین قدم نویسندگیه. چرا دوم؟ چون اول ایده هست. اسم رمان باید من رو جذب کنه، کنجکاوم کنه، خیلی طولانی و کسل کننده نباشه، تکراری نباشه و از کلماتی که همیشه استفاده می‌کنیم، بهتره توی اسم نباشه. مثلا عشق ترش.. عشق شیرین. حالا عشق دیگه تکراریه. خب اگر بخوایم بیایم توی بحث تباهی(کاملا معلومه که ژانر غمگین رو نشون میده) از لحاظ ارتباط با رمان باید بگم آره مرتبط بود . تباهی، تباه شدن توی آینده و حال و گذشته. انگار همه زندگیت تباه شده و به باد رفته. و این اتفاق افتاده بود برای دختر رمانمون. زیبا هم بود یعنی کل حس رو نشون می‌داد. ++ مثبت به اسمت

برسیم به موضوع ژانر. خب به نظرم ترتیب توی ژانر مهمه. یعنی اونی که بیشتر حس و حال رمانته و توش نقش داره باید اول باشه... اونی که به نسبت کمتره، دوم باشه. ژانر هم یعنی حس حاکم به رمان. این تعریف آسونشه. چیزی که شدیدا توی ژانر تو جاش خالیه(تراژدی) یعنی این رو باید حتما بذاری اونم اول از همه. از اول رمانت دارم گریه میکنم تا آخرش :/
و دومین ژانر باید اجتماعی باشه. مشکلات اجتماعی، سطح فرهنگ پایین و عقاید غلط به شدت زیاد بود. حالا اون آخریا زد به مغز دختره و عاشق یک پسر به شدت داغون شد با اون کاری ندارم
پس شد
تراژدی، اجتماعی، عاشقانه
:)
خلاصه مناسبی بود. به مقدار لازم اطلاعات رو دادو حرف اضافه نداشتی، طولانی نبود. اما می‌شد از سادگی خارجش کرد و کمی جذاب‌تر نوشت و کمی کلمات رو پیچ و تاب داد تا اشتیاق و ذوق رو بیشتر کنه
مثلاً بنویسی
رمان زندگی دختری را روایت می‌کند که پدرش مرده و با برادر و مادر خود زندگی می‌کند. در این میان برادرش کارهای نادرستی می‌کند و راه‌های غلطی را می‌رود و آترا تمام سعیش را می‌کند که کارهای سیاه برادرش، زندگی سفید آنها را در سایه نیندازد اما در آخر با کاری که برادرش می‌کند، اسب سیاهی آترا را با خود می‌برد و حال او باید چگونه با این ماجرا مبارزه کند؟ آیا پاک‌کنی در این حوالی هست؟
((منظورم این نیست که نوشته من رو بذاری تو خلاصت. این خلاصه ادبیه، آرایه داره و این خب خلاصه رو زیباتر می‌کنه. می‌تونی منظور و مفهومت رو زیبا و بی آلایش بیان کنی))

به نظرم مقدمت در عین سادگی، اون حس تباهی و اوج فاجعه رو نشون داد. می‌تونم اینطور بگم که ساده، زیبا، و قانع‌کننده. مقدمه یعنی همین! یعنی تو رو وارد رمان کنه. اگر یهویی آب سرد بریزیم رو سرمون، خب شوکه میشیم. مقدمه ، در اصل داره ما رو واسه ریخته شدن آب سرد توی سرمون آماده می‌کنه. مقدمه، یعنی قدم به قدم نزدیک شدن
و خب عالی بود!

درباره جلد اول بحث رنگ مطرح هست. رنگ باید با حس رمان یکی باشه، غمگین، شاد و.. رمانت چون غمگین بود باید رنگشم تیره می‌شد که بله این قانون رو حفظ کردی و سیاه بود. همچنین عکس انگار آترا رو نشون می‌داد با یک مرد. اون مرد هم می‌تونه داداش آترا باشه هم اون پسر بدی باشه که آترا رو دزدیده. و جلد بی ایراد بود :) آفنر

تازه به خوب خوباش رسیدیم. بحث شروع رمان. به شدت بحث داغی هست زیاد توضیح نمیدم که خسته نشی. ولی من شروع رمان رو می‌تونم به جزر و مد دریا تشبیه کنم
میشینی به دریا نگاه می‌کنی، زیاد که نگاه می‌کنی می‌بینی داره تو رو با خودش می‌کشه انگار، هرچی بیشتر دقت کنی بیشتر غرق میشی
شروع هم باید همین باشه! باید تو رو بکشه تو دل رمان.
اما خب شروع تباهی، می‌تونم بگم عادی بود. پایان دبیرستان و رفتن به خونه. اما باید عادی باشه؟ نه! باید خاص باشه. عادی رو که همه هستن خب معلومه زیاد ترغیب نمیشیم بخونیم. نچ! باید خاص باشه. یکی از روش‌های خاص کردن شروع رمان اینه آخرش رو بیاری به اولش. مگه موضوع تباهی نیست؟ تباهی رو نشون بده! بوم... یک فاجعه... یک رویداد وحشتناک که همه کنجکاو بشن چی شد؟ چطور شد؟ چرا اینطور شد؟ و بعد بری تو دل رمان.

سیر نوشته یعنی رانندگی توی رمان. تند میری؟ یواش میری؟ خب اصولا باید بیابون رو بگذرونی زود من به این معتقدم، به جاهای حساس و خوب خوب که رسیدی، آبشار و پل معلق، اون وقت باید مکث کنی کمی. خلاصه هرچی جایی داره. همه جا نباید سیرت عادی باشه و متوسط باشه این درست نیست. گاهی باید تند باشی، گاهی کند، گاهی عادی.
جاهایی تند بودی که باید کند می‌رفتی جلو. کلا می‌پریدی انگار. جاهای حساس رو سریع رد می‌کردی فکر کنم چون هیجان بعدش رو داشتی. اما نه... باید با ظرافت اونارو بهمون بگی. تو کل رمانت بیشتر تند رفتی. احساسات، اتفاقات، و معمولا اکثر چیزها تند بود. این ارتباط رو با رمان قطع می‌کرد و کمی آزار دهنده بود. مثلا زندگی آترا با اون پسر دزد، خیلی تند بود. خب باید ببینیم چطور باهم چندماه زندگی کردن، چطور شد عاشق شد آترا؟ عاشق چیه پسر شد؟ ما باید ببینیم روند عاشق شدن رود یگه! نمیشه یهویی بیای بگی عاشقش شد این خوب نیست.

خب حالا می‌رسیم به توصیف که خودش چند شاخه داره
توصیف _ شخصیت_مکان_احساسات_ظاهر افراد
خب توصیف به نظر من بخش مهمیه. چون توصیف باعث میشه خواننده تصویرسازی کنه تو ذهنش. وقتی یک مکانی رو میگی، شخصیتی رو میگی یا هرچی، خواننده اون رو تو ذهنش می‌بینه. و اگر نبینه، اگر تصویرسازی نکنه و موقعیت و محیط رو درک نکنه، می‌تونه با رمان ارتباط برقرار کنه؟ پس توصیف چیزی نیست که بشه راحت بیخیالش شد. یعنی توجه نکردن بهش رمان رو ناقص می‌کنه
خب توصیف شخصیت افراد خوب بود. تاحدودی شناختم رفتار افراد رو. عقاید عقب مونده پسرای داستان، غیرت نابه جا، و تلاش و مقاومت آترا، همچنین نادان بودنش رو.
اما ظاهر هیچ‌کدوم، توصیف نشد. هیچ تصوری ندارم. محیط و مکان هم همچنین. یعنی تصوری دربارش ندارم. هوا کمی بهش اشاره شد. که مثلا بارونیه. اما اب و هوا و اینا هم بهشون زیاد اشاره نشد.
میشه گفت در زمینه توصیف نواقص زیاده که صددرصد نویسنده گلمون با توجه کردن بهش می‌تونه درستش کنه. توصیف چیز سختی نیست. باید همین یادمون باشه که به شکل مستقیم توصیف نکنیم. پسر چشمش اینطور بود موهاش اونطور بود قدش بلند بود.. یا اتاق کوچیک بود، پرده این رنگی، تخت این مدلی. اینا واقعاً به رمان لطمه می‌زنن و خسته کنندن. حین رمان باید توصیف گفته بشه
مثلا رفتم جلو و از روی میز شکلاتی، شونه رو برداشتم. روی تخت نقره‌ایم نشستم و کمرم رو به تاج قلبیش، تکیه دادم
یا مثلا، بارون با سرعت روی موهای بنفشش نشست و از روی مژه بلندش تا چشمای آبیش، سر خورد و روی گونه سفیدش افتاد
و یکی هم اینکه توصیفت رو تکراری نکن. لحنت رو جذاب کن



ما چند نوع کشمکش داریم؛ کشمکش ذهنی، جسمی، احساسی، اخلاقی و جوامع.
خب کشمکش جسمی یعنی کتک زدن و اینا که داشتیم . کشمکش ذهنی هم زیاد بود به هرحال هر کارکتر با خودش درگیر بود. از نظر احساسی کشمکش های خیلی جالبی وجود داشت. درگیری عشقی، اجبار در عشق، غرور در عشق، نگفتن یا گفتن و... به نظرم در این مورد از بیشتر کشمکش ها استفاده خوبی رو کرده بودی.

فضاسازی به شکل کلی و اسون بگم، یعنی ساختن فضا. فضایی که مارو وارد دنیای رمان میکنه، فضایی که مارو غرق در خودش می‌کنه. این فضا شامل هرچیزی میشه. توصیف مکان درونش داره، اب و هوا رو داره، محیط احساسی رو داره. یعنی حس و محیط باهم مرتبط میشن این وسط. یک فضای رمانتیک، یا هرچی. کلا فضای رمان باید به شکل گستره بیان بشه. تا ما وارد فضا بشیم . خب فضا ضعیف بیان شد یعنی درش ناقص بود نمی‌شد وارد شیم. از پشت پنجره یک تصویر تاری داشتیم
باید روی این توصیفات و فضاسازی و اینا زیاد کار کنی.

راجع به آرایه توی رمان بگم، یعنی همون بخش خلاصه. گفتم خوبه اما سادس. بازی با کلمه و آرایه و تشبیه و اینا نداری. توی رمان هم این شکلی بود. یعنی کاملا فاقد آرایه بود. آرایه شاید ضروری نباشه اما نود درصد زیبایی به آرایه بستگی داره.

دیالوگ و مونولوگ که خیلی خیلی خیلی مهم هستن و باید ویژه بهشون توجه بشه. دیالوگ صحبت بین افراده. مونولوگ متن رمان. دیالوگ‌ها نباید بچگانه باشن. باید بافکر نوشته بشن، ساده نباشن، کنایه آمیز باشن. بعضی دیالوگ‌های خیلی تند و سریع و بچگانه واقعا خواننده رو زده می‌کنن. خب میشه گفت توی رمان تو، دیالوگ‌ها احمقانه نبودن، ادما احمق بودن. دیالوگت مشکلی نداشت و حس هارو هم خوب نشون داد
مونولوگ یکم ضعیف بود. آرایه و توصیف نداشت، فضاسازی نبود. یعنی بخش اصلیش نبود. فقط ماجرا به سرعت روایت می‌شد. بخش احساسی و عمیقی نبود زیاد. مونولوگ به نظرم جای کار داره. باید روش خیلی کار کنی و عجله نکن که رمانم رو تموم کنم، فلان کنم. بشین ویرایش بزن، دونه دونه ایرادات رو درست کن. لازم باشه بازسازی کن از اول. اثری که با حوصله و ظرافت بنویسی خیلی قوی میشه. بنویس و کسی نخونه. ارزشی داره؟ بنویس... کسی نبینه... کسی اهمیت نده. نه این خوب نیست! بنویس و همه ازش لذت ببرن... همه بخونن.. همه جذبش بشن. تو می‌نویسی در هر صورت، اون زحمت رو می‌کشی، حالا که زحمت می‌کشی، کمی بیشتر وقت بذار که زحمتت به هدر نره. مونولوگ رو پربار و قوی کن. قلمت رو بیشتر بالا ببر. مطالعه آثار قوی هم خیلی می‌تونه تاثیر بذاره روش. اما اینو بگم تو استعدادش رو داری. از خیلیا که تازه شروع کردن، بیست هیچ جلویی! بلدی فعل و فاعل رو چطور بیاری، ماجرا رو چطور بنویسی. فقط دقت نداری، عجله می‌کنی. و بعضی چیزها رو بلد نیستی. خیلیا بلد نبودن منم بلد نبودم. مهم یاد گرفتن و پیشرفت کردنه

زاویه دید. این موضوع یعنی رمان از زبان کی بیان میشه؟ تو از همه استفاده کردی. راوی، نقش اصلی دختر، مصطفی، و خیلیا. و خب این گوناگونی نیاز بود. کاملا درست و با تسلط انجام شد و مشکلی نداشت

ایده رمان:
گذاشتم این رو آخر بگم چون خیلی حرف دارم براش.
درباره ایده دو و دو چیز به شدت به شدت مهمه
1 تکراری نباشه! خالق دنیای خودت باش به دور از کلیشه
2 جذاب باشه و مزخرف نباشه
سومی به شدت مهم نیست ولی مهمه
3 الکی نباشه... بچه بازیو و ساده(ایده باید پرماجرا و عمیق باشه)
خب من معتقدم حتی اوردن بخشی که خیلیا نوشتن هم باز درست نیست. درسته ربطی به کل رمان و ایده نداره اما خیلی خیلی رو عصابه
مثل اینکه شروع رمان با از خواب بیدار شدن و دیر موندن از دانشگاه هست
همه میرن رو غذای مامان ناخونک میزنن
از میله پله سر میرن
و این چیزهای تکراری. خداروشکر این موارد رو نداشتی
اما تو هم کلیشه داشتی. دختری رو دزدیدن، کتک زدن و آزار ج×ن×س×ی به اون، خب این موضوع تکراری ای هست اما نوشتنش مشکلی نداره. موضوع به شدت تکراری اینه ما بیایم دختر رو عاشق طرف کنیم.
یعنی من کاملا پیش بینی کردم تهش دختر عاشق این میشه. همه رمانا همین کارو میکنن. یکی میاد دختر رو اذیت می‌کنه، و دخترم عاشقش میشه.
خب این کلیشه که خب قابل پیش بینی بود متاسفانه
دوم اینکه خورد تو ذوقم. خدایی نکرده کسی تو رو بدزده و انقدر کتکت بزنه، حتی بعدا هم بهت زور بگه عاشقش میشی؟ موضوع اینه پسر ماجرا آدم نشده. بازم آترا رو میزنه. یعنی وقتی اون حامله بود، هلش داد و... کلا اخلاق گندی داره. فرهنگ نداره، پرخاشگر و عصبی هست، غیرتی نیست، متعصبه، منطق نداره و عقل نداره، یک پسر کاملا بد و داغون واسه عاشق شدن. خب این اذیتم کرد. اون پسر که رفیق آترا بود و باهم تو رستوران کار می‌کردن، خیلی گزینه بهتری بود و هست.
مگه آترا اسباب بازیه که دم به دقیقه میگه میکشمش؟ و آترا چرا باید عاشق این بشه؟ اما خب من تحقیق کردم برخی دخترا مشکل روانی دارن و عاشق کسایی میشن که اذیتشون میکنه
اما نود درصد دخترا تو رمان، عاشق کسی میشه که توسط اون دزدیده شده. و این کلیشه هست
مگه با چندماه موندن پیش کسی، عاشقش میشی؟
به نظرم باید رو ایده کار کنی. از کلیشه سعی کن دورش کنی خواننده حدس نزنه
و بیا یکم منطقی روش فکر کن و سعی کن ایده نابی بسازی که جالب و جذاب باشه و خواننده لذت ببره
من رو ایده تاکید می‌کنم چون ایده دودمان رمانه! اساس و پایه، روح و شالوده رمان. خیلی با استعدادی، خیلی خوب می‌نویسی و خیلی بلدی و برای اولین بار عالیه، و حیفه با این همه استعداد و این همه زحمت، بیای و با یک ایده ضعیف خرابش کنی.
پس اگر رو نکات کار کنی مطمئنم بهترین نویسنده دنیا میشی یک روز

خیلی ممنون بازم بابت رمانت
و دوست دارم آثار بیشتری ازت ببینم
اگر اعتراضی به نقد داشتی بهم بگو تو خصوصی
آرزوی بهترین هارو برات دارم

قلمت همیشه زنده
و سازنده جهانی فراتر از خیال


تگ نقره






نقاط قوت: اسم و خلاصه و مقدمه خوب. توصیف اخلاق شخصیت ها خوب. دیالوگ خوب _ زاویه دید
نقاط ضعف: فضاسازی - توصیفات، و مونولوگ و سیر و ایده _ آرایه_
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
923
امتیازها
308

  • #3
نقد رمان تباهی
نویسنده مهدیه

اول اینکه بابت نوشتن این رمان پرماجرا ازت ممنونم و امیدوارم خسته نباشی. دوم اینکه امیدوارم از نقد راضی باشی و به قلمت کمک کنه
خب بزن بریم
من وقتی بخوام درباره اسم رمان صحبت کنم، باید بگم دومین و مهم‌ترین قدم نویسندگیه. چرا دوم؟ چون اول ایده هست. اسم رمان باید من رو جذب کنه، کنجکاوم کنه، خیلی طولانی و کسل کننده نباشه، تکراری نباشه و از کلماتی که همیشه استفاده می‌کنیم، بهتره توی اسم نباشه. مثلا عشق ترش.. عشق شیرین. حالا عشق دیگه تکراریه. خب اگر بخوایم بیایم توی بحث تباهی(کاملا معلومه که ژانر غمگین رو نشون میده) از لحاظ ارتباط با رمان باید بگم آره مرتبط بود . تباهی، تباه شدن توی آینده و حال و گذشته. انگار همه زندگیت تباه شده و به باد رفته. و این اتفاق افتاده بود برای دختر رمانمون. زیبا هم بود یعنی کل حس رو نشون می‌داد. ++ مثبت به اسمت

برسیم به موضوع ژانر. خب به نظرم ترتیب توی ژانر مهمه. یعنی اونی که بیشتر حس و حال رمانته و توش نقش داره باید اول باشه... اونی که به نسبت کمتره، دوم باشه. ژانر هم یعنی حس حاکم به رمان. این تعریف آسونشه. چیزی که شدیدا توی ژانر تو جاش خالیه(تراژدی) یعنی این رو باید حتما بذاری اونم اول از همه. از اول رمانت دارم گریه میکنم تا آخرش :/
و دومین ژانر باید اجتماعی باشه. مشکلات اجتماعی، سطح فرهنگ پایین و عقاید غلط به شدت زیاد بود. حالا اون آخریا زد به مغز دختره و عاشق یک پسر به شدت داغون شد با اون کاری ندارم
پس شد
تراژدی، اجتماعی، عاشقانه
:)
خلاصه مناسبی بود. به مقدار لازم اطلاعات رو دادو حرف اضافه نداشتی، طولانی نبود. اما می‌شد از سادگی خارجش کرد و کمی جذاب‌تر نوشت و کمی کلمات رو پیچ و تاب داد تا اشتیاق و ذوق رو بیشتر کنه
مثلاً بنویسی
رمان زندگی دختری را روایت می‌کند که پدرش مرده و با برادر و مادر خود زندگی می‌کند. در این میان برادرش کارهای نادرستی می‌کند و راه‌های غلطی را می‌رود و آترا تمام سعیش را می‌کند که کارهای سیاه برادرش، زندگی سفید آنها را در سایه نیندازد اما در آخر با کاری که برادرش می‌کند، اسب سیاهی آترا را با خود می‌برد و حال او باید چگونه با این ماجرا مبارزه کند؟ آیا پاک‌کنی در این حوالی هست؟
((منظورم این نیست که نوشته من رو بذاری تو خلاصت. این خلاصه ادبیه، آرایه داره و این خب خلاصه رو زیباتر می‌کنه. می‌تونی منظور و مفهومت رو زیبا و بی آلایش بیان کنی))


به نظرم مقدمت در عین سادگی، اون حس تباهی و اوج فاجعه رو نشون داد. می‌تونم اینطور بگم که ساده، زیبا، و قانع‌کننده. مقدمه یعنی همین! یعنی تو رو وارد رمان کنه. اگر یهویی آب سرد بریزیم رو سرمون، خب شوکه میشیم. مقدمه ، در اصل داره ما رو واسه ریخته شدن آب سرد توی سرمون آماده می‌کنه. مقدمه، یعنی قدم به قدم نزدیک شدن
و خب عالی بود!

درباره جلد اول بحث رنگ مطرح هست. رنگ باید با حس رمان یکی باشه، غمگین، شاد و.. رمانت چون غمگین بود باید رنگشم تیره می‌شد که بله این قانون رو حفظ کردی و سیاه بود. همچنین عکس انگار آترا رو نشون می‌داد با یک مرد. اون مرد هم می‌تونه داداش آترا باشه هم اون پسر بدی باشه که آترا رو دزدیده. و جلد بی ایراد بود :) آفنر

تازه به خوب خوباش رسیدیم. بحث شروع رمان. به شدت بحث داغی هست زیاد توضیح نمیدم که خسته نشی. ولی من شروع رمان رو می‌تونم به جزر و مد دریا تشبیه کنم
میشینی به دریا نگاه می‌کنی، زیاد که نگاه می‌کنی می‌بینی داره تو رو با خودش می‌کشه انگار، هرچی بیشتر دقت کنی بیشتر غرق میشی
شروع هم باید همین باشه! باید تو رو بکشه تو دل رمان.
اما خب شروع تباهی، می‌تونم بگم عادی بود. پایان دبیرستان و رفتن به خونه. اما باید عادی باشه؟ نه! باید خاص باشه. عادی رو که همه هستن خب معلومه زیاد ترغیب نمیشیم بخونیم. نچ! باید خاص باشه. یکی از روش‌های خاص کردن شروع رمان اینه آخرش رو بیاری به اولش. مگه موضوع تباهی نیست؟ تباهی رو نشون بده! بوم... یک فاجعه... یک رویداد وحشتناک که همه کنجکاو بشن چی شد؟ چطور شد؟ چرا اینطور شد؟ و بعد بری تو دل رمان.

سیر نوشته یعنی رانندگی توی رمان. تند میری؟ یواش میری؟ خب اصولا باید بیابون رو بگذرونی زود من به این معتقدم، به جاهای حساس و خوب خوب که رسیدی، آبشار و پل معلق، اون وقت باید مکث کنی کمی. خلاصه هرچی جایی داره. همه جا نباید سیرت عادی باشه و متوسط باشه این درست نیست. گاهی باید تند باشی، گاهی کند، گاهی عادی.
جاهایی تند بودی که باید کند می‌رفتی جلو. کلا می‌پریدی انگار. جاهای حساس رو سریع رد می‌کردی فکر کنم چون هیجان بعدش رو داشتی. اما نه... باید با ظرافت اونارو بهمون بگی. تو کل رمانت بیشتر تند رفتی. احساسات، اتفاقات، و معمولا اکثر چیزها تند بود. این ارتباط رو با رمان قطع می‌کرد و کمی آزار دهنده بود. مثلا زندگی آترا با اون پسر دزد، خیلی تند بود. خب باید ببینیم چطور باهم چندماه زندگی کردن، چطور شد عاشق شد آترا؟ عاشق چیه پسر شد؟ ما باید ببینیم روند عاشق شدن رود یگه! نمیشه یهویی بیای بگی عاشقش شد این خوب نیست.

خب حالا می‌رسیم به توصیف که خودش چند شاخه داره
توصیف _ شخصیت_مکان_احساسات_ظاهر افراد
خب توصیف به نظر من بخش مهمیه. چون توصیف باعث میشه خواننده تصویرسازی کنه تو ذهنش. وقتی یک مکانی رو میگی، شخصیتی رو میگی یا هرچی، خواننده اون رو تو ذهنش می‌بینه. و اگر نبینه، اگر تصویرسازی نکنه و موقعیت و محیط رو درک نکنه، می‌تونه با رمان ارتباط برقرار کنه؟ پس توصیف چیزی نیست که بشه راحت بیخیالش شد. یعنی توجه نکردن بهش رمان رو ناقص می‌کنه
خب توصیف شخصیت افراد خوب بود. تاحدودی شناختم رفتار افراد رو. عقاید عقب مونده پسرای داستان، غیرت نابه جا، و تلاش و مقاومت آترا، همچنین نادان بودنش رو.
اما ظاهر هیچ‌کدوم، توصیف نشد. هیچ تصوری ندارم. محیط و مکان هم همچنین. یعنی تصوری دربارش ندارم. هوا کمی بهش اشاره شد. که مثلا بارونیه. اما اب و هوا و اینا هم بهشون زیاد اشاره نشد.
میشه گفت در زمینه توصیف نواقص زیاده که صددرصد نویسنده گلمون با توجه کردن بهش می‌تونه درستش کنه. توصیف چیز سختی نیست. باید همین یادمون باشه که به شکل مستقیم توصیف نکنیم. پسر چشمش اینطور بود موهاش اونطور بود قدش بلند بود.. یا اتاق کوچیک بود، پرده این رنگی، تخت این مدلی. اینا واقعاً به رمان لطمه می‌زنن و خسته کنندن. حین رمان باید توصیف گفته بشه
مثلا رفتم جلو و از روی میز شکلاتی، شونه رو برداشتم. روی تخت نقره‌ایم نشستم و کمرم رو به تاج قلبیش، تکیه دادم
یا مثلا، بارون با سرعت روی موهای بنفشش نشست و از روی مژه بلندش تا چشمای آبیش، سر خورد و روی گونه سفیدش افتاد
و یکی هم اینکه توصیفت رو تکراری نکن. لحنت رو جذاب کن



ما چند نوع کشمکش داریم؛ کشمکش ذهنی، جسمی، احساسی، اخلاقی و جوامع.
خب کشمکش جسمی یعنی کتک زدن و اینا که داشتیم . کشمکش ذهنی هم زیاد بود به هرحال هر کارکتر با خودش درگیر بود. از نظر احساسی کشمکش های خیلی جالبی وجود داشت. درگیری عشقی، اجبار در عشق، غرور در عشق، نگفتن یا گفتن و... به نظرم در این مورد از بیشتر کشمکش ها استفاده خوبی رو کرده بودی.

فضاسازی به شکل کلی و اسون بگم، یعنی ساختن فضا. فضایی که مارو وارد دنیای رمان میکنه، فضایی که مارو غرق در خودش می‌کنه. این فضا شامل هرچیزی میشه. توصیف مکان درونش داره، اب و هوا رو داره، محیط احساسی رو داره. یعنی حس و محیط باهم مرتبط میشن این وسط. یک فضای رمانتیک، یا هرچی. کلا فضای رمان باید به شکل گستره بیان بشه. تا ما وارد فضا بشیم . خب فضا ضعیف بیان شد یعنی درش ناقص بود نمی‌شد وارد شیم. از پشت پنجره یک تصویر تاری داشتیم
باید روی این توصیفات و فضاسازی و اینا زیاد کار کنی.

راجع به آرایه توی رمان بگم، یعنی همون بخش خلاصه. گفتم خوبه اما سادس. بازی با کلمه و آرایه و تشبیه و اینا نداری. توی رمان هم این شکلی بود. یعنی کاملا فاقد آرایه بود. آرایه شاید ضروری نباشه اما نود درصد زیبایی به آرایه بستگی داره.

دیالوگ و مونولوگ که خیلی خیلی خیلی مهم هستن و باید ویژه بهشون توجه بشه. دیالوگ صحبت بین افراده. مونولوگ متن رمان. دیالوگ‌ها نباید بچگانه باشن. باید بافکر نوشته بشن، ساده نباشن، کنایه آمیز باشن. بعضی دیالوگ‌های خیلی تند و سریع و بچگانه واقعا خواننده رو زده می‌کنن. خب میشه گفت توی رمان تو، دیالوگ‌ها احمقانه نبودن، ادما احمق بودن. دیالوگت مشکلی نداشت و حس هارو هم خوب نشون داد
مونولوگ یکم ضعیف بود. آرایه و توصیف نداشت، فضاسازی نبود. یعنی بخش اصلیش نبود. فقط ماجرا به سرعت روایت می‌شد. بخش احساسی و عمیقی نبود زیاد. مونولوگ به نظرم جای کار داره. باید روش خیلی کار کنی و عجله نکن که رمانم رو تموم کنم، فلان کنم. بشین ویرایش بزن، دونه دونه ایرادات رو درست کن. لازم باشه بازسازی کن از اول. اثری که با حوصله و ظرافت بنویسی خیلی قوی میشه. بنویس و کسی نخونه. ارزشی داره؟ بنویس... کسی نبینه... کسی اهمیت نده. نه این خوب نیست! بنویس و همه ازش لذت ببرن... همه بخونن.. همه جذبش بشن. تو می‌نویسی در هر صورت، اون زحمت رو می‌کشی، حالا که زحمت می‌کشی، کمی بیشتر وقت بذار که زحمتت به هدر نره. مونولوگ رو پربار و قوی کن. قلمت رو بیشتر بالا ببر. مطالعه آثار قوی هم خیلی می‌تونه تاثیر بذاره روش. اما اینو بگم تو استعدادش رو داری. از خیلیا که تازه شروع کردن، بیست هیچ جلویی! بلدی فعل و فاعل رو چطور بیاری، ماجرا رو چطور بنویسی. فقط دقت نداری، عجله می‌کنی. و بعضی چیزها رو بلد نیستی. خیلیا بلد نبودن منم بلد نبودم. مهم یاد گرفتن و پیشرفت کردنه

زاویه دید. این موضوع یعنی رمان از زبان کی بیان میشه؟ تو از همه استفاده کردی. راوی، نقش اصلی دختر، مصطفی، و خیلیا. و خب این گوناگونی نیاز بود. کاملا درست و با تسلط انجام شد و مشکلی نداشت

ایده رمان:
گذاشتم این رو آخر بگم چون خیلی حرف دارم براش.
درباره ایده دو و دو چیز به شدت به شدت مهمه
1 تکراری نباشه! خالق دنیای خودت باش به دور از کلیشه
2 جذاب باشه و مزخرف نباشه
سومی به شدت مهم نیست ولی مهمه
3 الکی نباشه... بچه بازیو و ساده(ایده باید پرماجرا و عمیق باشه)
خب من معتقدم حتی اوردن بخشی که خیلیا نوشتن هم باز درست نیست. درسته ربطی به کل رمان و ایده نداره اما خیلی خیلی رو عصابه
مثل اینکه شروع رمان با از خواب بیدار شدن و دیر موندن از دانشگاه هست
همه میرن رو غذای مامان ناخونک میزنن
از میله پله سر میرن
و این چیزهای تکراری. خداروشکر این موارد رو نداشتی
اما تو هم کلیشه داشتی. دختری رو دزدیدن، کتک زدن و آزار ج*ن*س*ی به اون، خب این موضوع تکراری ای هست اما نوشتنش مشکلی نداره. موضوع به شدت تکراری اینه ما بیایم دختر رو عاشق طرف کنیم.
یعنی من کاملا پیش بینی کردم تهش دختر عاشق این میشه. همه رمانا همین کارو میکنن. یکی میاد دختر رو اذیت می‌کنه، و دخترم عاشقش میشه.
خب این کلیشه که خب قابل پیش بینی بود متاسفانه
دوم اینکه خورد تو ذوقم. خدایی نکرده کسی تو رو بدزده و انقدر کتکت بزنه، حتی بعدا هم بهت زور بگه عاشقش میشی؟ موضوع اینه پسر ماجرا آدم نشده. بازم آترا رو میزنه. یعنی وقتی اون حامله بود، هلش داد و... کلا اخلاق گندی داره. فرهنگ نداره، پرخاشگر و عصبی هست، غیرتی نیست، متعصبه، منطق نداره و عقل نداره، یک پسر کاملا بد و داغون واسه عاشق شدن. خب این اذیتم کرد. اون پسر که رفیق آترا بود و باهم تو رستوران کار می‌کردن، خیلی گزینه بهتری بود و هست.
مگه آترا اسباب بازیه که دم به دقیقه میگه میکشمش؟ و آترا چرا باید عاشق این بشه؟ اما خب من تحقیق کردم برخی دخترا مشکل روانی دارن و عاشق کسایی میشن که اذیتشون میکنه
اما نود درصد دخترا تو رمان، عاشق کسی میشه که توسط اون دزدیده شده. و این کلیشه هست
مگه با چندماه موندن پیش کسی، عاشقش میشی؟
به نظرم باید رو ایده کار کنی. از کلیشه سعی کن دورش کنی خواننده حدس نزنه
و بیا یکم منطقی روش فکر کن و سعی کن ایده نابی بسازی که جالب و جذاب باشه و خواننده لذت ببره
من رو ایده تاکید می‌کنم چون ایده دودمان رمانه! اساس و پایه، روح و شالوده رمان. خیلی با استعدادی، خیلی خوب می‌نویسی و خیلی بلدی و برای اولین بار عالیه، و حیفه با این همه استعداد و این همه زحمت، بیای و با یک ایده ضعیف خرابش کنی.
پس اگر رو نکات کار کنی مطمئنم بهترین نویسنده دنیا میشی یک روز

خیلی ممنون بازم بابت رمانت
و دوست دارم آثار بیشتری ازت ببینم
اگر اعتراضی به نقد داشتی بهم بگو تو خصوصی
آرزوی بهترین هارو برات دارم

قلمت همیشه زنده
و سازنده جهانی فراتر از خیال


تگ نقره






نقاط قوت: اسم و خلاصه و مقدمه خوب. توصیف اخلاق شخصیت ها خوب. دیالوگ خوب _ زاویه دید
نقاط ضعف: فضاسازی - توصیفات، و مونولوگ و سیر و ایده _ آرایه_

نویسنده: مهدیه @Mahdieh ♡
منتقد: @نویسنده♛غیرعادیـღ♛✐

اختصاصی: است
سطح: نقره‌ای

@Nil֎֎far
@مدیر تایپ
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,755
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,067
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین