. . .

تمام شده مجموعه شعر کار امروز را فردا مینداز | هدیه قلی‌زاده

تالار اشعار کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. فانتزی
  2. علمی_تخیلی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
به نام خدایی که زندگی می‌بخشد


نام مجموعه شعر: کار امروز را فردا مینداز

شاعر: هدیه قلی‌زاده

قالب: متغیر.

ژانر: فانتزی، علمی-تخیلی


مقدمه: انداختن کار امروز به فردا اشتباهه بچه‌ها.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #2
سخنی با خواندگان:
سلامƽنهایت تشکر رو از شما بابت خوندن این ممجوعه شعر دارم. باید بگم که این مموجه شعر هم درست مثل شیطون بلایی شیرین اما خطرناک! نمی‌شه گفت که شعر هست؛ اما حالتƬ زیادی از شعر رو داره.ƽ این شعر رو با تموم احساسم تقدیم می‌کنم به بچه‌های دوست داشتی.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #3
مجموعه شعر کار امروز را به فردا نینداز.
به قلم هدیه قلی‌زاده.
مختصص کودکان.





يکی بود، يکی نبود! غير از خدای مهربون هيچکی نبود .
توی ده علی کوه علی خيلی بازيگوش بود.
علی شيطون ما، ی خواهر داشت به نام
کبریٰ .
علی روزها ميرفت سرکار خيلی زحمت می‌کشيد سرکار.
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #4
اما؛ علی بازيگوش قصهٔ ما کار های امروز رو می‌انداخت به فردا
ی روزی از روزها علی رفت سرکار
کبریٰ بود توی خونه جارو به دست،
علی بود توی اهنگری چکش به دست.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #5
با ديدن غلام‌حسين، علی بهش لبخندی زد
غلام حسين گفت: علی جان! برو ده بغلی بابا جان !
علی حرف گوش گوش کن ما، بی حرف رفت ده بغلی!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #6
بعد از اتمام کاراش ناگهانی رفت توی شهر قصه‌ها
چشم هاش رو که باز کرد با ديدن خرگوش کوچولو جيغی زد.

لرزون گفت:وای وای وای، اينجا کجاست؟! من کجام؟! کبریٰ‌م کجاست؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #7
خرگوش کوچولوی صورتی صورتی رنگ لبخندی مهربون به علی زد.

گفت: آقا علی جان. اينجا هم خونه‌ی شماست.
علی مهربون ما بلند شد از سرجاش
به اطرافش کرد نگاه کرد
ديد نه بابا !
اينجا که خونش نيست! خبری از کبریٰ‌ش نيست!

زد ريز گريه و گفت:

نه خرگوش جان. خونه من اينجا که نيست. کبری ‌ٰمن اينجا که نيست!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #8
خرگوشه گفت:
آم. من نمی‌دونم علی جان. بهتره بريم پيش جغد دانا! تا بکنه رفع
ابهام.


خلاصه بچه ها. خرگوش و علی قصه‌ی ما رفتند پيش جغد دانا .
جيغ دانا عينکش رو به چشم زد گفت:

آقای علی مشکلت چيه؟

علی با خاروندن سرش گفت:

-من نمی‌دونم کجام؟ خونم کجاست؟ خواهرم کجاست؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #9
جغد دانا لبخندی زد و گفت:
اينجا شعر قصه هاست.

علی قصه‌ی ما با تعجب گفت :

ای باباجان، شعر قصه ها کجاست؟

جغد دانا با لبخند مهربون گفت :

همين‌جاست. حالا تو بگو ببينم کار اشتباهی کردی؟!

علی چشماش دايره شد از تعجب
گيج گفت:
کار اشتباه؟!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,652
امتیازها
452

  • #10
جعد دانا سری تکون داد
علی قصهٔ ما گيج بود و کلافه
پيش خودش گفت :

کار اشتباه؟!

با به خاطر آوردن این‌که هميشه خواهر مهربونش بهش می‌گفت
آقا علی کار امروزرو به فردا نداز
لباش آويزون شد و گفت:
چرا. آقای جغد دانا من کردم اشتباه
سری تکون داد و ناراحت گفت
کبریٰ می‌گفت کار امروز رو نداز به فردا
فکر کنم... اينه اشتبام
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین