. . .

متروکه مجموعه شعر پازل در ذهن | آرمیتا حسینی

تالار اشعار کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
شاعر:ارمیتا حسینی (صرفا دوست ندارم لقب شاعر داشته باشم چون تازه کارم... )

ژانر: معمایی، معنوی

قالب شعر(سپید)

مقدمه:

شکافتم پیله نگاهم را
جهان را ژله‌وار در دو انگشتنش
تکان دادم. زمین می‌لرزید
داغ داغ، ناپایدارتر از همیشه
قلبش‌اش مقوای سیاهی شده بود
در پرتوی پلکان چشمانش
مورچه‌ها فرار می‌کردند
اما سوراخی نبود برای مخفی شدن
سوراخ‌ها بیرون ریختند
مذاب شد تن ترسیده و لرزان زمین
من اوج می‌گرفتم
اوج می‌گرفتم
می‌کشید وجودش مرا به خود
اما وقت به آغوش کشیدن نبود
باید می‌رفتم
می‌کشیدم و می‌کشیدم
تا زنده بمانم برای زنده نگه داشتن
خیالش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
سلام خدمت شاعر گرامی؛ متشکریم از انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار قافیه و ردیف‌ شعرهایتان!​

لطفا قبل از تایپ اشعارتان قوانین زیر را با دقت مطالعه بفرمایید:​

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.​

پس از ارسال حداقل دوازده پارت از مجموعه شعر، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

پس از اتمام تایپ مجموعه شعر، در تاپیک زیر اعلام کنید.​

پس از اعلام اتمام تایپ، برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.​

متشکریم از همکاری شما با انجمن رمانیک!​

با آرزوی موفقیت‌های روز افزون شما
|کادر مدیریت انجمن رمانیک|
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,327
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #2
کرد باز و بسته آن دهان
نشسته به خون‌اش را
صدا چرخید و چرخید و چرخید
لرزان نشست روی توده‌های بخار زندگی
سکوت مطلق می‌فشرد گلوی صداها را
لب‌ها گلایه‌وار باز و باز و بازتر می‌شدند و حتی
و حتی، صدای خرچ پاره شدن پوسته لب هم
روی زمین می‌افتاد و له می‌شد با پای سنگی سکوت
و آن دم که کوبیدم مشت بر اعضای سکوت، باز و باز و باز
هیچ نشد. دولا شده و جمع می‌کرد کلمات مذاب را
سوخته و زغال شده از درد، از نادانی، از دور ماندن
دور مانده بود! آری دور مانده بود از عمق نگاه انسانیت ، دور مانده بود
ارتعاشات به درجه‌ای رسیدند که بکوبند و بکوبند به در بالین گوش‌ها
اما گوشی که حلزون‌وار پیچیده در هم و نمی‌شنود، چه کلیدی می‌آورد از صبا به سویمان؟
صدا را می‌گیرند و معانی را تف می‌کنند. مدام می‌دیدم، و می‌دیدم.
جهنم کلمات را می‌دیدم که رژه می‌رفت مقابل قلب‌های سمی
کس جرئت نداشت بکشد انسان را
بیرون از جهنم کلمات
دهان هم بسته نمی‌شد
گوش هم نمی‌شنید
این‌ها چرا نمی‌فهمیدند؟
سکوت با سم شیطان را نمی‌دیدند؟
 
  • جذاب
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,327
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #3

ذهنم را ساندویچ کرده‌ام
لایش کمی پیاز داغ ریخته‌ام با افکاری پریشان
که کرم‌ها در آن می‌لولند
ناقوص به آخرین قوص خود رسیده است
آسمان خونش را به چنگ گرفته است
شهر آواز مرگ سر می‌دهد
بیگانگان سفینه‌هایشان را به سینه زمین
چسبانده‌اند
سیانور به نور تزریق می‌شود
زامبی‌ها ترس را در رگ مردم
سادگی پیچیده می‌شود
عقرب‌ها عقربه‌ها را می‌چرخانند
زمین در دست بیگانگان است
نه آوازی به گوش می‌رسید نه شجریانی
نه موذن‌زاده‌ای
پیوند‌ها برعکس شده‌اند
و رشد معکوس
سرها در برف فرو رفته
و از زمین به آسمان می‌بارد
ظلم شعله می‌کشد
طوفان در راه و شاید
و شاید
این یک آغازی نو
و یک ظهور
باشد
 
  • جذاب
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,327
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #4
سُر می‌خورم مابین
مرزهای موازی
گلاویز شده‌ام با حقایق
دهانه‌های شور به سویم می‌کشند
حقیقت سوزناک‌را
پرواز می‌کنم
به دورتر از واقعیت
تا واقعیت ملموس را بکشم در این وادی سیاه
من
مرزها را جابه‌جا می‌کنم
و در هم می‌بافم جدایی‌های عمیق را
میان انس و جن و جن و انس
همه چیز در دهان هیچ چیز فرو رفته
هیچ یک نمی‌دانند مرزها در هم شکسته
شهرها روی هم شناور
من آسمان را در خود جای داده
زمین را حذف کرده از وجود
حقیقتی که از آن به فرار پناه می‌برم
دروغی که در هاله می‌کشم
خودی که از خود دور می‌کنم
مرزهایی که سُر می‌دهم در ذهن
فقط و فقط
برای پایان جدایی‌های نزدیک

جدایی نیست
مرز نیست
قفس‌ها بسته اما روح‌ها بیرون جسته
جسم‌ها نشسته
باورها خواب را شکسته
از اول خط
از ابتدای تولدِ ابتدا
مرز نبوده
ای انسان‌ها
مرز انسان
مرز من
مرز تو
قفس نیست
نرده نیست
درِ بسته‌ای نیست
نگاه است
نگاه است
نگاه
نمی‌بینیم اما حقیقت‌را
می‌سازیم با دروغ کاخی رویایی
و نمی‌بینیم
مرز همان، قفس ذهن است
مرز ما
مرز نگاه
مرز ذهن
من می‌دَرَم مرزها را
می‌کَنم حقیقت قطرات پژمرده
روی تن گل‌های فرسوده را
من بی مرز هستم
نگاهم پنجره‌ای است باز
به سوی روشنایی
افکارم پرنده‌ایست
درون قصه روشنایی
و آزادم
با بال‌های وحشی اسبی، روی چمن‌های
نزدیک به آسمان
دور می‌زنم هستی را

شکوفه‌های ذهنان را
باز کنید
شاید قطره‌ای زنده بچشد طعم گلبرگ
رهایی را
شاید خورشیدی بچکاند قدحی عشق در رگ احساس
شکوفه ذهن را باز کنید

ما از خاکیم و اهل آسمان
نه از خاک و به خاک خورده
که این چنین باید
ارزش خاک را به عرش ببریم



شعر سپید
شاعر آرمیتا حسینی



 
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,327
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #5
آه تو که نمی‌دانی
در هر گوشه بخشی از من ، دلیل نفس‌های پرنده، از پرواز کردن را ، می‌جوید
بخشی از من
جاری، مسیر را خیس از خود کرده و
می‌بارد بر شیب‌های مسیر و خود را در اندام زمین
مار می‌کند و لوله می‌شود در عشق
و چشمان من، نزد خورشید، جا مانده
نور را تنها خوراک خود کرده و
سیراب نمی‌شود از خورشید
و مغز من، در قله بالای کوه
بالاتر از آن، حرکت می‌کند و با جاذبه
سر جنگ دارد
او در بالاست، و به بالا می‌‌اندیشد و
فلسفه‌های سیاه سفید را رنگ می‌زند
و اما زبانم ، می‌چیند باغ را
و در چنگ زنبورها افتاده و لانه‌هایشان را دور می‌زند
هر تکه از من در رویاها تئاتر کار می‌کند و
انسان‌ها می‌بینند آن را!
آه
آگاهی در خواب ، چرا رویا می‌شود؟
و من رویا نیستم و شب‌ها
اتاق آنان پر از دریایم می‌شود
و اگر در خواب بیدار شوند و صید کنند
زبانی از گلزار و مغزی در قله و چشمی در خورشید
می‌شوند علمی بیدار
آه
آه تو که نمی‌دانی هر بخش از من
در جای جای ارتعاشات، باطل مانده

(شعر سپید... نویسنده پشت شیشه)

آه تو که نمی‌دانی
 
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین