در دست اقدام مجموعه دلنوشته رنگین کمان دلنوشته ها | مهرداد معتمدالسادات

عنوان دلنوشته: رنگین کمان دلنوشته ها
نویسنده: مهرداد معتمدالسادات
ژانر: چند گونه (هزارچهره)
مقدمه:
در دنیایی که هر لحظه با رنگ‌های تازه‌ای از تجربیات انسانی نقاشی می‌شود، رنگین کمان دلنوشته‌ها مجموعه‌ای است که هر رنگش بیانگر داستانی است، داستان‌هایی که از عمق جان یک نویسنده برخاسته و به دست قلمی صادق نوشته شده‌اند. این اثر، حاصل همکاری و همدلی نویسنده این مجموعه با تعدادی از اعضای محترم انجمن ادبی رمانیک شامل طراح جلدکتاب، منتقد، ویراستار و همه‌ی کسانی است که در پرورش و شکوفایی این باغ ادبی نقش داشته‌اند.
هر بخش از این مجموعه، مانند پری در رقصی رنگارنگ، داستانی را به تصویر می‌کشد؛ از سنجابی که دوستی را معنا می‌بخشد تا لحظه‌هایی که تنها در خلوت دل قابل لمس‌اند. «رنگین کمان دلنوشته‌ها» دعوت‌نامه‌ای است به جشنی از احساسات، که در آن هر خواننده می‌تواند در کنار نویسنده، سهیم در سود و شیرینی این سفر ادبی باشد.
این مجموعه، نه تنها یک اثر ادبی است، بلکه نمادی از یک انقلاب فرهنگی است، انقلابی که در آن هر فرد، با هر میزان سرمایه‌گذاری و تلاش، در موفقیت و دستاوردهای آن سهیم است. رنگین کمان دلنوشته‌ها، پلی است بین دنیای واقعی و دنیایی که در آن هر صدایی شنیده می‌شود و هر داستانی ارزشمند است.

در میان صفحات این کتاب،
رنگین کمانی از احساسات را می‌یابید؛
هر رنگ، بیانگر داستانی است که از عمق جان سرچشمه گرفته است

 

[مهرداد معتمدالسادات]

دراین بازی مجازی،جایی که هویت‌ها پشت نقاب‌های دیجیتالی پنهان می‌شوند،

درس‌هایی برای زندگی واقعی نیزوجود دارد.

گاهی اوقات، برنده کسی نیست که اولین حرکت را انجام می‌دهد

بلکه کسی است که با تأمل و بینش عمیق‌تری پیش می‌رود و درنهایت،

این بینش وتدبیراست که به پیروزی‌های بزرگ منجر می‌شود، نه تنها دربازی شطرنج، بلکه درتمامی جنبه‌های زندگی.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

به یاد داشته باشید، دربازی زندگی، همانند شطرنج، قدرت درحکمت وبینش نهفته است، نه دررنگ یا موقعیت اولیه.

هرکسی که با تأمل و بینش عمیق‌تری پیش برود، درنهایت به پیروزی‌های بزرگ خواهد رسید.

این درسی است که از بازی شطرنج می‌توان یاد گرفت و در تمامی جنبه‌های زندگی به کار برد.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

عنوان دلنوشته : گل های زندگی
نویسنده : مهرداد معتمدالسادات
ژانر: ادبیات تأملی
درباغ زندگی، گل‌هایی زیبا وپرطراوت رشد می‌کنند.

این گل‌ها با زیبایی و لطافت خود، جانی تازه به فضای اطراف می‌بخشند

اما گاهی، بادهای خشمگین وبی‌رحم، این گل‌های زیبا را از شاخه‌هایشان جدا می‌کنند وبرزمین می‌افکنند.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

درچنین لحظاتی، باغبان شوریده دلی را می‌بینیم که با حسرت واندوه به گل‌های زیبای ریخته شده نگاه می‌کند

و اشک‌هایش آرام برگونه‌هایش سرازیرمی‌شود.

اومی‌داند که با ازبین رفتن گل‌ها، زیبایی، طراوت وعطردل‌انگیزباغ نیزناپدید خواهد شد.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

وتو، همچون آن باغبان، شاهد پرپرشدن گل‌های بسیاری خواهی بود که می‌توانستند جهان را عطرآگین کنند

و نمونه‌ای ازفضیلت‌های انسانی باشند پس قبل ازخواندن کتاب زندگی،

فکرکن و تصمیم بگیرزیرا ممکن است برای همیشه به سوی فنا وزوال رهسپارشوی،

یا شاید عشق واقعی خود را بیابی وبا واقعیتی آشنا شوی که ازتخیل خودت سرچشمه گرفته است.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

درباغ زندگی، هرگلی یک داستان دارد. داستانی ازرشد، زیبایی وسپس فنا

اما هرگلی همچنین یک امید است.امیدی به زندگی، به عشق، وبه آینده پس بیا با من درباغ زندگی بگردیم

وببینیم چه داستان‌هایی می‌توانیم برای گل‌های زندگی خود بنویسیم؟

 

[مهرداد معتمدالسادات]

عنوان دلنوشته : نغمه ی طوفان
نویسنده : مهرداد معتمدالسادات
ژانر : ادبیات تأملی
دراعماق وجودم، دریا به عنوان نمادی از ناخودآگاه، مکانی است که درآن ترس‌ها وناامیدی‌ها پنهان می‌شوند.

هنگامی که دریا به خروش می‌آید، این ترس‌ها به سطح آگاهی من راه می‌یابند.

موج‌های وحشت، بنیان ماسه‌ ای من را می‌بلعند وبا قدرتی نابود گربه ساحل وجودم می‌کوبند.

درختان، مظهرافکارواعتقادات من، باهربادی که می‌وزد، به لرزه درمی‌آیند. گویی که درحال فریاد زدن هستند.

آنها با صدا و لحنی خاص اعلام می‌کنند که حتی محکم ‌ترین باورها نیزمی‌توانند دربرابرطوفان‌های زندگی سست شوند.

حیوانات، سمبل غرایزمن، ازترس و وحشت به هرسوپراکنده می‌شوند. گویی که پایان جهان فرا رسیده است.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

دراین اوضاع آشفته، انسان‌هایی را می‌بینم که بی‌هدف وسرگردان، درجستجوی پناهگاهی برای روح خود هستند.

واینک زمین، قلب وجود من، رازهای نهانی خود را فاش می‌سازد.

دیگردرد ورنج درونی من برای همه آشکارشده است.

پرندگان، نشانه آرزوها و رویاهای من، با ترسی که دردل دارم به آسمان پرمی‌کشند.

هرکدام به دنبال رهایی ازاین هرج ومرج هستند.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

کبوتری سفید، تمثیلی ازبی‌گناهی و صلحی که درجهان به ندرت یافت می‌شود، درقلب من آشیانه کرده بود،

با وحشت به آسمان پرواز می‌کند. مرد شکارچی، مظهرخشونت وتخریبی که انسان می‌تواند به بار آورد،

با پوتین‌های براق و لباس نظامی، تیرطلایی را درکمانش قرارمی‌دهد وبه سوی کبوترنشانه می‌رود.

با کشیدن زه، تیرنماد درد و رنجی که ما به یکدیگر وارد می‌کنیم باسرعت به سوی کبوترپرید و برقلبش نشست.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

برق نورخورشید، آن حقیقت تلخی که پیش ازاین نادیده گرفته شده بود،ازتیرمنعکس شد،

چشمان من را خیره کرد و اکنون برای من آشکارشده است.

من با عجله به سمت مرد شکارچی دویدم اما، شاهد بی‌قدرت نمی‌تواند جلوی فاجعه‌ درحال رخ دادن را بگیرد،

حالا دیگرخیلی دیرشده بود.