. . .

انتشاریافته مجموعه داستان اسرار واژگون/جلد اول دنده‌‌ی شکسته | آرا (هستی همتی)

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. معمایی
  2. جنایی
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.

نام مجموعه داستان: اسرار واژگون
جلد یک: دنده‌‌ی شکسته
نویسنده: آرا (هستی همتی)
ژانر: معمایی، جنایی

*هدف: نوشتن یه داستان متفاوت گیج کننده!

*خلاصه:
ظاهر و باطن، دو چیز مجزا و در آن واحد، وابسته به یک‌دیگرند. باطن، نهانِ آن چیزی است که در ظاهر می‌‌بینیم و گاه نگاهی عمیق به ظاهر، آدمی را به عمق باطن ماجرا می‌‌کشاند؛ اما جایی خواهد بود که ظاهر، باطن حقیقت را نقض کند و تکه پازل‌‌های معما، با حقیقتی که دیده می‌‌شود، جور در نیایند. آن‌گاه گیجی و سردرگمی اوج می‌‌گیرند و تمام معما، خودش زاده‌‌ی معمای دیگری می‌‌شود.

۲۸ خرداد ۱۴۰۰
ساعت هشت صبح
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • پوکر
واکنش‌ها[ی پسندها]: 20 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
850
پسندها
7,279
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

بعد از اتمام داستان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #2
*_مقدمه_*

یک نگاه موشکافانه، اسراری را می‌‌یابد
که برایشان راه‌حلی نیست
و گیر می‌‌کند آدمی
میان انبوه تکه‌‌هایی که نقض می‌‌کنند حقیقت را
و سرنخ‌‌هایی که به تاریکی منتهی می‌‌شوند.
شاید، در بین نگاهش چیزی جا افتاده باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #3
بی‌‌حوصله برگه‌‌های کذایی را روی میز کوبیدم و چینش اجسام را برهم ریختم. به دنبال خشونتم،‌ صدای حرص‌آلود مری برخاست؛ درحالی که مرا سرزنش می‌‌کرد.

- هارپر! چه خبرته؟

کوله‌‌ام را روی زمین رها کردم و کنارش، روی صندلی واقع پشت میز جای گرفتم. تایم بدی را در کلاس گذرانده بودم و بدتر از آن، درس‌‌های عقب مانده‌‌ام بودند، حینی که تنها چند روز به امتحانات نهایی مانده بود! عصبی، اخمی کردم و لب زدم:

- مستر جونز از کلاسش اخراجم کرد و گفت این ترم نمی‌‌ذاره پاس بشم؛ فقط چون سرکلاسش چرتم گرفت!

مری ابرویی بالا انداخت و عینک شیشه گردش را از چشم برداشت. میان صفحات جزوه‌‌اش یک نشانه گذار قرار داد که صفحه را گم نکند.

- لابد چرتت گرفت باز برای این‌که تمام دیشب، خودت رو درگیر اون فیلم‌‌های مسخره کردی!

معترضانه دستم را جلو آوردم و بر پیشانی‌‌اش، ضربه‌‌ی آرامی کوفتم.

- مسخره نه مری! واقعاً چیزی توی اون فیلم‌‌ها هست که با عقل جور در نمیاد! فقط نمی‌‌دونم چی... .

- دقیقاً چی با عقل جور در نمیاد؟

حق به جانب اخمی کردم و به تکیه‌‌گاه صندلی، تکیه سپردم. کتاب‌خانه در سکوت مرگ‌باری فرو رفته بود و اکثر میزهای آن سالن، خالی رها شده بودند. جز تعدادی نوجوان دبیرستانی، شخص خاصی رویت نمیشد.

به عمق چشمان میشی مری چشم دوختم و با جدیت، جوابش را دادم. از حالت بی‌‌تفاوت چهره‌‌ی خنثی‌‌اش خوشم نمی‌‌آمد و بی‌‌روحی کشیدگی چشمان ریزش، برایم به منزله‌‌ی توهین بودند.

- به نظر تو باعقل جور در میاد؟ درست دو هفته بعد از ایجاد یک اکانت یوتیوب و انتشار تعدادی فیلم چندش، پسره معروف شده!

پا بـر×ه×ن×ه میان حرفم دوید.

- الان این چه چیزش منطقی نیست؟ تونست با اثرگذاری فیلم‌‌هاش خیلی زود جای بالایی برای خودش بین یوتیوبرهای معروف دست و پا کنه! این سبک فیلم‌‌ها هم که این روزها پرطرفدار شده... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #4
عصبی، پلک روی هم گذاشتم. بی‌‌خوابی، احوال آشوبم را تشدید می‌‌کرد.

- مری! پسره شونزده-هفده سالشه و حتی به ظاهرش نمی‌‌خوره اهل ضبط فیلم باشه. با اون ظاهر عجق وجقش، اصلاً قابل قبول به نظر نمی‌‌رسه!

- خوب اصلاً به تو چه ربطی داره؟ طبیعی هست یا نه، اون الان با چندتا فیلم بعد از یک ماه، داره پول پارو می‌‌کنه و تو سنگ طبیعی بودن یا نبودنش رو به سینه می‌‌زنی!

دیگر حس و حال کش دادن بحث با مری‌‌ای را نداشتم که متوجه منظور‌ حرف‌‌هایم نمیشد. خسته، سری تکان دادم و کتاب دویست و سه صفحه‌‌ای امتحان دو روز بعد را از کوله‌‌ام ‌بیرون آوردم که حتی یک خطش را هم‌ نخوانده بودم!

***

*دو هفته قبل*

ظرف چیپس را به روی ران پاهایم گذاشته بودم و درحالی که با بی‌‌خیالی روی کاناپه رها شده بودم، حین خوردن چیپس، انتظار پایان یافتن اخبار را می‌‌کشیدم که سریال محبوبم شروع شود. لوسترها را خاموش و شب‌خواب‌‌ها را روشن کرده بودم که با انعکاسشان روی پارکت، منظره‌‌ی دل‌‌انگیزی پدید می‌‌آمد.

مشتی چیپس درون دهانم فرو بردم و درحالی که به سختی می‌‌جویدمشان، نگاهم به طور ناگهانی معطوف خبری شد که گزارشگر، درحال شرحش بود. اغلب، اخبار اهمیتی برایم نداشتند، برایم مهم نبود آن سر و این سر دنیا چه می‌‌گذرد؟! همان‌قدر که سطحی بدانم اوضاع کشورم، انگلستان، چطور است، کافی بود دیگر! اما این‌بار، خبر جنجالی به شدت فرق می‌‌کرد!

صدای گزارشگر، به طرز آزاردهنده‌‌ای در سرم اکو شد.

- تعجب برانگیزترین خبر این هفته از فضای مجازی، راجع به پسری حدوداً شانزده یا هفده سالست که نام خودش رو ناشناس "unknown" گذاشته و تونسته رکورد عجیبی در یوتیوب بزنه! این پسر که از خوردن غذاهای دریایی چندش‌آور و اسمر فودها در کانال یوتیوبش فیلم منتشر می‌‌کرده، موفق شد پس از تنها دو هفته، به تعداد بیش از یک میلیون مشترک در کانالش دست پیدا کنه! به این معنی که این پسر طی تنها دو هفته، به یک میلیونر تبدیل شده!

مبهوت به نمایش‌گر تلویزیون خیره ماندم. پسر نوجوانی که توانسته بود تنها پس از دو هفته، با خوردن غذاهای چندش‌آور و اسمر فودها میلیونر شود؟ بلافاصله با قطع صدای گزارشگر، قسمتی از یکی از فیلم‌‌های منتشرشده‌‌ی این پسر ناشناس، پلی شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #5
فضای نیمه تاریکی بود؛ اتاقی که با ریسه‌‌های آبی و سفید روشن مانده بود و مقابل دوربین، پسری ریز قامت به روی صندلی چرخ‌دار بزرگی نشسته بود که با دیدن ظاهرش، آدم حتی نمی‌‌توانست فکرش را هم بکند که او یک یوتیوبر ثروتمند یا یک ضبط‌کننده‌‌ی فیلم‌‌های چالش اسمر فودها باشد. ریز جسه‌‌تر از سنش نشان می‌‌داد و صورتش چنان استخوانی بود که به اسکلت شبیه میشد. فک افتاده‌‌ای داشت و چانه‌‌ای که بر اثر تیک عصبی، به شدت می‌‌لرزید. زیر چشمانش گودشدگی مشخصی دیده میشد که ناشیانه با گریم، سعی در محو کردنش داشت. لبانش به کبودی می‌‌زدند و به طور کل، شخص مفلوک درمانده‌‌ای را می‌‌مانست که نمی‌‌توانست یک یوتیوبر باشد!

مقابلش روی میز چوبی‌‌ای که به شکل ظریف شکل‌دهی شده بود، سینی بزرگی از انواع غذاهای چندش‌آور قرار داشت که من، حتی از دیدنشان دچار حالت تهوع شدم و ظرف چیپسم را کناری انداختم. درک نمی‌‌کردم این لعنتی‌‌ها چطور لب به چنین غذاهای حالت تهوع‌آوری می‌‌زدند!

پسر، لبخند لرزانی به لب داشت و با توضیح تعدادی از اسمر فودهای مقابلش، ویدیو را آغاز کرد. لیست طویل خوراک‌‌ها شامل چیزهایی قبیل پاهای سرخ شده‌‌ی هشت پا، ماهی مرکب تنوری، اسکمول (غذایی حاوی لارو مورچه‌‌هایی به خصوص)، میگوی زنده نگهداری شده در الکل خوراکی، کرم پیله‌ساز خشک شده‌‌ی آفریقایی و... بود. حتی تصورش هم باعث افت فشارم میشد! یک پسر با ظاهر اروپایی، زبان بریتانیایی، چطور می‌‌توانست تمایل به خوردن چنین خوراک‌‌هایی داشته باشد؟

به سختی جلوی عوق زدنم را گرفتم و دست سوی کنترل بردم که حتی به قیمتِ گذشتن از سریال مورد علاقه‌‌ام، آن صحنه‌‌ی کذایی را از جلوی چشمانم دور کنم که پسر یا به قول خودش، ناشناس، خم شد و حوله‌‌ی پارچه‌‌ای آبی رنگی را به دست گرفت. در حالی که تن صدایش کمی آرام و لرزان میشد، حوله را دور سرش، دقیقاً روی چشمانش بست و زمزمه کرد.

- خب من چشمم رو می‌‌بندم تا حتی نبینم دقیقاً دارم از کدوم غذا می‌‌خورم... .

صورتم بی‌‌حالت ماند! چرا نمی‌‌خواست بداند از کدام غذا می‌‌خورد؟ حس کنجکاوی درونی‌‌ام نسبت به عمل بعدی‌‌اش، مانع فشرده شدن دکمه‌‌ی آف کنترل شد و خیره بر ال سی دی ماندم. ناشناس، با مکث کوتاهی که بویی از تردید داشت، دست لرزانش را جلو آورد. معنای این تردیدها و این بی‌‌حالی‌‌ها چه بود؟

اولین چیزی که لمس کرد، بازوی سوخاری خرچنگ بود! از این بدتر هم میشد؟ درحالی که با دستان سردم جلوی دهانم را گرفته بودم بلکه مانع از بالا آوردن شوم، با چشمان نیمه باز حرکاتش را نگاه کردم. ابلهانه بود؛ اما تصور می‌‌کردم اگر چشمانم تا نیمه باز باشند، اثر حال به‌هم‌زن آن خوراکی‌‌ها کم‌تر خواهد شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #6
ناشناس، آرام و بدون هیچ‌اشتیاقی، بازوی سوخاری شده را به دست گرفت. به کندی، غذا را به دهانش نزدیک کرد و پس از مکثی کوتاه از غذا مقابل دهانش، لبخند ضعیفی به لب آورد و با صاف کردن صدای دورگه‌‌اش، خفه لب گشود:

- یه چیز سخت و سوخاری شدست... ایده‌‌ای ندارم که چیه!

لحن حرف زدنش به گونه‌‌ای بود که رغبتی نداشت؛ اما هرطور بود، قسمت کوچکی از بازوی سوخاری را درون دهانش فرو برد و گاز محکمی زد. صدای «خرچ» خُرد شدن آن بازو، در گوش‌‌هایم طنین انداخت و احساس کردم معده‌‌ام به هم می‌‌خورد؛ اما آن‌قدر کنجکاو بودم که از حالات افتضاحم چشم‌پوشی کردم و به ال سی دی خیره ماندم. دلیل جذب‌شدگی شدیدم را به دیدن ادامه‌‌ی ماجرا، حقیقتاً درک نمی‌‌کردم! آن هم منی که اهل چنین ویدئوهایی نبودم؛ ولی این‌طور استدلال می‌‌کردم شاید همان جذابیتی که بانی محبوب شدن این نوع چالش‌‌های حال به‌هم‌زن در دنیا شده بود، نهان مرا نیز تحریک کرده بود.

ناشناس، با کندن تکه‌‌ای از بازو و فرو بردنش در دهان، ناگاه به خود لرزید و صورتش به کبودی زد. به نظر می‌‌آمد حلقش غذا را پس می‌‌زند؛ اما او اصرار به ادامه‌‌ی خوردنش دارد! فکش لرزید و چندباری گلویش بالا آمد، به انگار که دچار حالت تهوع شده بود؛ ولی توجهی نشان حالات منزجرکننده‌‌اش نمی‌‌داد. درحالی که مشخص بود چه عذابی می‌‌کشد، اندکی دهانش را باز کرد و خنده‌‌ی آرامی کرد.

- خ... ب... غذاهای سوخاری‌شده، اغلب مورد علاقه‌‌ی من بودن!

بی‌‌حس به مقابلم خیره شدم. به ظاهر درهمش نمی‌‌آمد علاقه‌‌ای به بلعیدن آن غذا داشته باشد و مشخصاً دچار حالت تهوع مشخصی شده بود؛ اما بروز نمی‌‌داد. باور نمی‌‌کردم تنها پول و میلیونر بودن آن‌قدر اهمیت داشت که آن پسر حاضر شده بود به خاطرش، زجر بدی را تحمل کند؛ اما ثروتمند شود! برای من ارزشی نداشت که قرار است میلیونر شوم یا مولتی میلیارد! حاضر به صدمه زدن به حالات فیزیکی بدنم نمی‌‌شدم.

نسبت به رفتار آزاردهنده‌‌ای که تنها برای پول با خودش داشت، متنفر شدم و صورتم مچاله شد. چنین اشخاصی که حتی برای سلامت جسم خود در ازای مقداری پول ارزش قائل نمی‌‌شدند، ارزش کشیده شدن به جایگاه‌‌های والا را نداشتند! پس بی‌‌تردید، اخمی کردم و دکمه‌‌ی آف کنترل را فشردم. فقط می‌‌خواستم از شر آن صدای روی اعصاب خُرد شدن بازوی خرچنگ، دور شوم! گویی آرامشم را به طرز آزار دهنده‌‌ی از دست داده بودم.
عصبی، کنترل را روی میز پرت کردم و حتی بی‌خیال سریال مورد علاقه‌‌ام شدم. آن‌لحظه، به سکوت و کاری احتیاج داشتم که حواسم را از آن پسر، معطوف چیزی دیگر کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #7
***

در کافه‌‌ی هوم سوئیت هوم، از معروف‌‌ترین کافه‌‌های شهر منچستر، نشسته بودم و زیر باد خنکی که از کولر بیرون می‌‌آمد، احساس خوشایندی داشتم. تقریباً سه شب از روبه‌رو شدن اتفاقی من با خبر معروفیت آن پسر ناشناس در یوتیوب می‌‌گذشت و تقریباً، همه‌چیزش را به دست فراموشی سپرده بودم. عصر آن روز کلاس سختی را با استاد پیر و خرفت آناتومی بدن داشتم و می‌‌دانستم اگر این‌بار به سوالاتش پاسخ‌‌های بی‌‌سر و ته بدهم، به علت کم‌کاری در مطالعه‌‌ی کتاب درسی، از کلاسش به بیرون پرتم خواهد کرد!

صفحات ابتدایی جزوه را روزنامه‌‌وار ورق می‌‌زدم و سرسری می‌‌خواندم که با آمدن نوتیفیکیشن، موبایلم در کنارم روی میز چوبی گرد، لرزید. مردد اطرافم را کاویدم. کافه‌‌ی خلوت که در سکوت آرامش‌بخشی فرو رفته بود؛ جز من و یک زوج عاشق‌پیشه که آن سوتر پشت میزی جای گرفته بودند، مشتری دیگری دیده نمیشد و فضای روشن کافه با تم کرم رنگش سازگاری داشت.

موبایلم را بین انگشتانم چرخاندم و صفحه‌‌اش را روشن کردم. مرورگر اعصاب خرد کنم، باز هم آخرین و پر بازدیدترین خبرهای روز را برایم فرستاده بود. خواستم بی‌‌تفاوت موبایل را سر جایش برگردانم که متوجه حضور آخرین فیلم ضبط‌شده‌‌ی ناشناس، در میان اعلان‌‌ها شدم. جزو محبوب‌‌ترین‌‌های هفته شده بود! این‌بار چه خورده و چه کرده که گویا مشترک‌‌های کانالش به مرز دو میلیون رسیده‌‌اند، خدا می‌‌داند!

کنجکاو، اعلان را لمس کردم که صفحه‌‌ی فیلم باز شد. با وجود آن‌که می‌‌دانستم قرار است باز هم حالت تهوع سراغم بیاید و تا چند ساعت بی‌‌حال باشم، از خیر آخرین فیلمش نگذشتم که دیروز منتشر شده بود و با هشتگِ جنجالی‌‌ترین، علامت خورده بود. فیلم را پلی کردم و هندزفری را محکم در گوش‌‌هایم فشردم. به محض باز شدن فیلم، همان ظاهر رنگ پریده نمودار شد؛ با چشمانی که به سرخی خون شده بودند و بینی‌‌ای که شکسته بود! موهایش درهم لولیده بودند و فکش به شدت به شکلی عصبی می‌‌لرزید. هودی قرمز رنگ گشادی به تن داشت و به شکل بدی، بدنش را به سمت چپ متمایل کرده بود. گویا مانعی نمی‌‌گذاشت صاف بنشیند. ع×ر×ق سرد مشخصی روی پیشانی‌‌اش نشسته بود و گویا هر لحظه درد می‌‌کشد، لبانش می‌‌لرزیدند. مشخصاً حالت جسمی خوبی نداشت!

لبخند سختی زد و صدای آرامش حتی با وجود دو میکروفون روی یقه‌‌ی لباسش، سخت شنیده شد.

- های گایز! خوبید؟ امروز با یه چالش خیلی خیلی... متفاوت این‌جا هستم! می‌‌خوام بترکونم.

لحن بیانش باوجود شوخ‌طبعی‌‌ای که سعی داشت در لغاتش بگنجاند، عاری از احساس وابستگی و لذت بود. برای چه خودش را مجبور می‌‌کرد برای خوردن چیزهایی که آزارش می‌‌دادند، عذاب بکشد؟! برای پول؟

خنده‌‌ی لرزانش در گوش‌‌هایم پیچید.

- دماغم چطور شده؟ دیروز توی اسکیت‌بازی این‌طور افتضاح شد!

می‌‌توانستم قسم بخورم حتی نمی‌‌داند چطور باید کفش اسکیت به پا کند! رفتارش عجیب بود و این مرا، کنجکاوتر می‌‌کرد برای آن‌که بدانم چرا با عذاب خودش، دنبال پول است! او که در عرض این سه هفته به یک میلیونر تبدیل شده بود، چرا ظاهری آشوب داشت؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #8
خنده‌‌ی نامتعادلش را که فرو خورد، به وضوح دیدم آب دهانش را به سختی هر چه تمام‌‌تر عقب راند و درحالی که گویا نفس کشیدن برایش دشوار بود، بیش از قبل به سمت چپ متمایل شد و چشمانش را وادار به گرم به نظر آمدن کرد.

- انتظار دارم با لایک و کامنت‌‌هاتون و ارسال این ویدیو به دوستانتون، چنین چالش خفنی رو بترکونید! چالش امروز، غذای جدید دریایی هست. خیلی‌‌هاتون خب... از غذاهای دریایی چون خرچنگ، میگو و هشت پا استقبال کردید و به همین منظور، من امروز... .

به شدت به سرفه افتاد. گویا خس خس بدی درونش رخنه کرد و با هر سرفه، می‌‌دیدم قطرات اشک در نگاهش جمع می‌‌شود؛ گویی هر سرفه، باعث جمع شدن اندام درونی‌‌اش میشد. به سختی دست پیش برد و با خوردن جرعه‌‌ای از آب بطری جلویش، حالش کمی جا آمد. درحالی که چانه‌‌اش به تیک بدی افتاده بود و مشخصاً می‌‌خواست به گریه بیفتد، خودش را نگه داشت و با تن صدایی که از قبل هم پایین‌‌تر آمده بود، ادامه داد:

- امروز، غذایی که قرار هست سرو بشه، بازوی خام هشت پاست! من این دفعه، تصمیم جدید گرفتم که غذاهای خام رو امتحان کنم.

بشقابی را که حاوی تکه‌‌های ریز بنفش روشن بود که تکان می‌‌خوردند و با انواع سبزی‌‌های معطر تزئین شده بود، جلوی دوربین آورد. حتی با دیدنش هم دچار حالت تهوع شدم؛ اما جلوی دهانم را گرفتم و خودم را نگه داشتم.

- یک بازوی هشت پای غول پیکر، شسته و به قطعات ریز، تیکه شده. همون‌طور که می‌‌بینید، هنوز قسمت‌‌های بازو، به شکلی ضعیف تکون می‌‌خورن!

باور نمی‌‌کردم حاضر شده چنین غذای چندش‌آوری را بخورد! آخر چرا؟ در چشمانش التماس را می‌‌دیدم؛ اما ذهن گیجم هیچ‌چیزی را نمی‌‌فهمید. برای پول تن به چنین چیزی داده بود آخر؟

چنگالش را جلوی ظرف برد و ضعیف خندید.

- آماده‌‌اید برای این تجربه‌‌ی جدید؟

من که قطعاً تا ابد هم نمی‌‌توانستم آمادگی‌‌اش را داشته باشم! آن دو میلیون نفری که فیلم‌‌هایش را دنبال می‌‌کردند، علاقه‌مند به بالا آوردن مداوم محتویات معده‌‌شان بودند؟

چنگالش را با حالتی از نفرت یا غیض، درون ظرف و میان محتویات فشرد. تکه‌‌های کوچک بازویی که تکان می‌‌خوردند، به چنگال آویخته شدند. ناشناس، درحالی که گویی تردید مشخصی داشت، کاملاً آهسته چنگال را به لبش نزدیک کرد. وقتی دهانش را باز کرد و غذا را با ارتعاش دستش از زور حال بد جسمی و روحی‌‌اش، درون دهانش روی زبانش گذاشت؛ بلافاصله قفسه‌‌ی سینه‌‌اش بالا آمد. چنین عکس العملی قطعاً، فقط می‌‌توانست به علت حالت تهوع ناشی از تکان تکه‌‌های غذای زنده روی زبانش باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • پوکر
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #9
ابروهایش درهم رفتند و با حالت بدی صورتش مچاله شد. سیب گلویش از زور بغض بالا و پایین جهید و بدتر از قبل به سمت چپ متمایل شد که چیزی توجهم را جلب کرد؛ آن‌قدر خودش را کج کرده بود که دنده‌‌های سمت راست بدنش، حتی از زیر هودی با آن گشادی، مشخص شده بودند. درست میان شش دنده، یک قسمت بر آمده‌‌ی ناسازگار می‌‌دیدم. میان دنده‌‌ها، جسمی شکسته و بالا آمده بود. مطلقاً فقط میشد گفت دنده‌‌اش شکسته است! منطقی بود، کج نشستنش، سخت نفس کشیدنش، سخت حرف زدنش! هودی گشاد پوشیدنش... .

به نظرم آمد گویا در ذهنم پازلی پدید آمده که تکه‌‌ای ندارد و آن‌لحظه، یک تکه‌‌اش از جایی پیدا شده بود. او دنده‌‌اش شکسته بود و به راحتی می‌‌توانستم دلیلش را حدس بزنم. جهت اطمینان، کتاب آناتومی را زیر و رو کردم بلکه بخش دنده‌‌ها را بیابم؛ حالت تهوع شدید و مداوم می‌‌توانست یکی از دلایل وارد شدن فشار به دنده‌‌ها و شکستگی‌‌شان باشد! پس برایم، یک خط مشخص نموداری تشکیل شده بود. ناشناس، علاقه‌‌ای به غذاهای اسمر فود و دریایی نداشت که حتی نسبت به آن‌‌ها حساسیت نشان می‌‌داد. بنا به اجباری که مشخص نبود چیست، آن‌‌ها را می‌‌خورد و آن‌قدر بالا آورده بود که دنده‌‌اش شکسته بود.

این حقیقت تلخ، چون وزنه‌‌ای بر گلویم آویخته شد و قلبم را فشرد. آخر چرا؟ باوجود درد شدیدی که با هر نفس کشیدن و حرف زدن در جانش می‌‌پیچید، باز آمده بود فیلم ضبط کند و به سختی سعی در پنهان کردن احوال بد جسمی‌‌اش داشت. هیچ‌چیز در این اتفاقات، منطقی به نظر نمی‌‌آمدند!

آن لحظه و کشف حقیقت دنده‌‌ی شکسته، نقطه‌‌ی عطفی برای ورود من به اوضاع پیچیده‌‌ی معمایی بود که می‌‌پرسید چرا او خودش را وادار به چنین ظلمی می‌‌کند؟ دیگر به تماشای ویدیو ادامه ندادم؛ کتاب‌‌هایم را جمع کردم و درحالی که می‌‌دانستم ریسک است کلاسم را بپیچانم، عجولانه کوله‌‌ام را برداشتم که به خانه‌‌ام بروم تا تمام ویدیو‌‌های این ناشناس را بجویم، به امید پیدا کردن سرنخ‌‌های منطقی و بیش‌تر.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #10
***

کنار دومین فیلمش نیز ضربدر قرمز رنگی گذاشتم و خسته، نفسی کشیدم. تمام فیلم‌‌هایش را دانلود کرده بودم و در تاریکی اتاقم که سکوت محض اسیرش کرده بود، روی تخت، زیر پتو خزیده بودم و لپ تاپ روی پاهایم قرار داشت. تصمیم داشتم یکایک فیلم‌‌هایش را زیر نورِ کم آباژور بررسی کنم که شاید به نتیجه‌‌ای در مورد این معمای پیچیده برسم! احمقانه بود؛ اما تنها چیزی که در آن لحظه در چنته داشتم، همان ویدیوهای ضبط و ادیت شده بودند.

سومین ویدیو را باز کردم و خمیازه‌‌ی بدی کشیدم که فکم درد گرفت. شب از نیمه گذشته بود و من هم‌چنان بیدار بودم! درحالی که دهانم را می‌‌گرفتم که دچار حالت تهوع نشوم، با صورت مچاله‌شده، غذاهای مقابلش را از نظر گذراندم که چندش می‌‌نمودند. باز هم مثل دو ویدیوی پیشین، با معرفی خودش شروع کرد و حرکات تکراری... حرکات تکراری؟!

روی فیلم دقیق شدم؛ انگشت‌‌های باریک و کشیده‌‌اش را با حالت تکراری همیشگی تکان داد. انگشت‌‌هایش را می‌‌بست و باز می‌‌کرد. به نظرم می‌‌آمد اعدادی را نشان می‌‌دهد. فیلم را عقب زدم و مجدد نگاه کردم. نامحسوس این کار را می‌‌کرد گویی نمی‌‌خواست شخصی متوجه شود. مطلقاً این معنی را می‌‌داد که یا شخصی در آن اتاق او را زیر نظر داشت یا شخص به خصوصی وجود داشت که او نمی‌‌خواست در صورت مشاهده‌‌ی فیلم، چنین چیزی را بفهمد.

کاغذی از روی میز کنار تختم قاپیدم و درب خودکار را با دندان‌‌هایم جدا کردم. اعداد را به ترتیب نوشتم؛ یک، یک، پنج، دو، دو، نه، یک، چهار، یک، یک، نه، یک، چهار، هفت؛ اما این اعداد چه معنی‌‌ای می‌‌دادند؟ بی‌‌منظور دستش را تکان داده بود، یا به جِدّ می‌‌خواست چیزی را بگوید؟

درمانده، مجدد صحنه‌‌ی تکرار شدن اعداد را دیدم؛ اما به نتیجه‌‌ای نمی‌‌رسیدم. چندبار دیگر دیدم و باز برایم گیجی بیش‌تر ماند! عصبی، پوست لبم را به سیخ دندان‌‌هایم کشیدم و فکر کردم؛ رمزی بود؟ برای چه؟ به شماره‌‌های کیبورد موبایلم نگاه کردم؛ اما ارتباطی نمی‌‌دیدم. به حروف زیر شماره‌‌های کیبور لپ تاپ خیره شدم؛ اما کلمه‌‌ی معنی داری رویت نکردم. بی‌‌حوصله، درب لپ تاپ را بستم که بیشتر فکر کنم. اعداد، برخی دوبار یا چندبار تکرار شده بودند. این می‌‌توانست معنای به خصوصی داشته باشد؟

برنامه‌‌ی مرورگرم را باز کردم و تا آن‌جا که به مغزم می‌‌رسید، به دنبال مفاهیم رمزنگاری و کد گذاری و... گشتم؛ اما پس از یک ساعت جستجوی گیج‌کننده و بی‌‌فایده، مغزی خالی و سردرگم برایم ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین