- شناسه کاربر
- 21
- تاریخ ثبتنام
- 2020-09-26
- موضوعات
- 99
- نوشتهها
- 1,345
- راهحلها
- 8
- پسندها
- 5,555
- امتیازها
- 353
- محل سکونت
- میان غصههای فانی و شادیهای مستدام!
و در آخر وقتی پدر مجنون این سخنان را از پسرش شنید به شدت اندوهیگن شد و دیگر هیچ چیزی نگفت.
بعد از مدتی بر خلاف میل لیلی او را به اجبار به عقد مردی از قبیله ی بنی اسد به نام "ابن سلام" در آوردند جشن بسیار مجلل و با شکوهی گرفتند و همه قبایل را به جشن دعوت کردند پدر لیلی که از این کارش خیلی خوشحال بود در بین مهمانان شروع به دادن سکه می کرد در اولین شب زفاف لیلی اولین سیلی خود را تقدیم شوهرش ابن سلام کرد.مجنون از شوهر کردن لیلی بی خبر بود اما دیگر برای او چه فرق می کرد چرا که او یک دیوانه ی واقعی شده و سر به کوه و بیابان نهاده بود روزی به او خبر دادند که :
آن دوﺳﺖ ﻛﻪ دل ﺑﺪو ﺳﭙﺮدی
ﺑﺮ دﺷﻤﻨﻴﺶ ﮔﻤﺎن ﻧﺒﺮدی
دادﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮی جوانش
ﻛﺮدﻧﺪ ﻋﺮوس در زﻣﺎﻧﺶ
ﻣﺠﻨﻮن با شنیدن این ماجرا:
ﭼﻨﺪان ﺳﺮ ﺧﻮد ﺑﻜﻮﻓﺖ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ
ﻛﺰ ﺧﻮن ﻫﻤﻪ ﻛﻮه ﮔﺸﺖ ﮔﻞ رﻧﮓ
اﻓﺘﺎد ﻣﻴﺎن ﺳﻨﮓ ﺧﺎره
ﺟﺎن ﭘﺎره و ﺟﺎﻣﻪ ﭘﺎره ﭘﺎره
بعد از مدتی بر خلاف میل لیلی او را به اجبار به عقد مردی از قبیله ی بنی اسد به نام "ابن سلام" در آوردند جشن بسیار مجلل و با شکوهی گرفتند و همه قبایل را به جشن دعوت کردند پدر لیلی که از این کارش خیلی خوشحال بود در بین مهمانان شروع به دادن سکه می کرد در اولین شب زفاف لیلی اولین سیلی خود را تقدیم شوهرش ابن سلام کرد.مجنون از شوهر کردن لیلی بی خبر بود اما دیگر برای او چه فرق می کرد چرا که او یک دیوانه ی واقعی شده و سر به کوه و بیابان نهاده بود روزی به او خبر دادند که :
آن دوﺳﺖ ﻛﻪ دل ﺑﺪو ﺳﭙﺮدی
ﺑﺮ دﺷﻤﻨﻴﺶ ﮔﻤﺎن ﻧﺒﺮدی
دادﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮی جوانش
ﻛﺮدﻧﺪ ﻋﺮوس در زﻣﺎﻧﺶ
ﻣﺠﻨﻮن با شنیدن این ماجرا:
ﭼﻨﺪان ﺳﺮ ﺧﻮد ﺑﻜﻮﻓﺖ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ
ﻛﺰ ﺧﻮن ﻫﻤﻪ ﻛﻮه ﮔﺸﺖ ﮔﻞ رﻧﮓ
اﻓﺘﺎد ﻣﻴﺎن ﺳﻨﮓ ﺧﺎره
ﺟﺎن ﭘﺎره و ﺟﺎﻣﻪ ﭘﺎره ﭘﺎره