. . .

متن قصه هندوانه یلدا

تالار داستان‌های کودکانه

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #1
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. هندوانه یلدا ای بود که خیلی مغرور بود. چون که او از همه ی میوه های شب یلدا زیباتر و بزرگ تر و خوش رنگ تر بود.
به همین دلیل او همیشه پز می داد! نام او لپلپی بود. او از همه ی میوه ها چاق تر، تپل تر و از همه میوه ها پرخورتر بود. به خاطر همین اسم او لپلپی بود.

قصه


روزی لپلپی حوصله اش سر رفت. تصمیم گرفت که از خانه بیرون برود. در راهش آقا پرتقال را دید. آقا پرتقال با خوش رویی سلام کرد. اما لپلپی جواب سلام او را نداد و با غرور از آن جا گذشت. آقا پرتقال با دل شکسته به خانه اش بر کشت.

بوی نان می آمد. تصمیم گرفت کمی نان بخرد. صف نانوایی بسیار طولانی بود. در نانوایی خانم گیلاس، آقا هلو، آقا زردآلو خانم خیار، سیب خانم و آقا نارنگی بودند! همه ی میوه ها به لپلپی سلام کردند. آقا لپلپی به جای سلام، آن ها هل داد و گفت: بروید کنار! من عجله دارم باید برم خانه خود را برا شب یلدا آماده و تزیین کنم. راه را باز کنید! من دارم می آیم.

هندوانه یلدا قصه ما از همه ی میوه های زودتر نانش را گرفت و رفت. همه ی میوه ها با دل پر غم و غصه به خانه هایشان برگشتند.

همه ی میوه ها خاطره ی بدشان را در مورد لپلپی تعریف کردند. آقا پرتقال گفت: امروز من به لپلپی سلام کردم اما لپلپی به جای سلام به من پز داد و رفت. خانم خیار ماجرای نانوایی را تعریف کرد. خلاصه همه ی میوه ها یکی یکی خاطره هایشان را با هندوانه یلدا قصه ما تعریف کردند. توت فرنگی خانم گفت: ما باید فکری به حال لپلپی بکنیم.

با این حرف همه به فکر فرو رفتند. بعد از مدتی آقای طالبی گفت: فهمیدم! از این به بعد ما هر رفتاری که لپلپی با ما کرد ما هم همان طور با لپلپی رفتار می کنیم.

خانم سیب هم گفت: بیایید هندوانه یلدا رو در جشن شب یلدا شرکت ندهیم و آجیل هایمون رو باهاش تقسیم نکنیم .
همه با این فکر موافق بودند. از آن روز به بعد با لپلپی بدر رفتار شدند به او سلام نمی کردند. به او پز می دادند که آنها چه قدر باهوش و لاغر و ظریف و خوشکل هستند، اما لپلپی خنگ و چاق و درشت است!

بعد از روزها که دوستانشان با او این رفتار را کردند. هندوانه یلدا خیلی تنها مانده بود او متوجه اشتباهاتش شد. خیلی خجالت کشید. شب همه ی دوستانش را به خانه اش دعوت کرد. بعد با هم جشن شب یلدا گرفتند و از آن روز بعد همه با هم دوست شدند.

بچه های عزیز همانطور که تو داستان ما دیدید هندوانه یلدا با غرورش باعث شد دوستاش رو از دست بده. ما نباید مغرور باشیم و باید همه رو دوست داشته باشیم و به همه احترام بگذاریم تا بقیه هم به ما احترام بگذارند .
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
109

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین