. . .

متن قصه خرس عجول

تالار داستان‌های کودکانه

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #1
یک روز خانم خرسه به بچه اش گفت: «آهای خرسکم، ممکن است از تو خواهش کنم که با سرعت بروی و مقداری گل های قشنگ برای من بیاوری؟»

خرس کوچولو گفت: «بله، البته مامان. حتما می روم و برایت می آورم.»

و آن قدر شتابزده از در بیرون رفت که نتوانست تمام حرف های مادرش را بشنود، مادرش به دنبال او فریاد کشید: «فقط مواظب باش تا برگ بوته ای را که میوه انگوری شکلی دارد نچینی. چون آنها پیچک های سمی هستند و باعث خارش و سوزش بدن می شوند…»

خرس کوچولو تمام جنگل را گشت و به این طرف و آن طرف نگاه کرد تا گل های شفاف و خوشرنگی پیدا کند و جمع کند. گل های یک بوته زرد و بسیار خوشرنگ بود.

خرس کوچولو به خودش گفت: «رنگ این گل ها از همه قشنگ تر است. باید مقداری از آنها بچینم.» یکی از آنها را چید و باز هم به راه افتاد و رفت و رفت تا اینکه چشمش به گل های درخشان و قرمزرنگ یک بوته افتاد.

خرس کوچولو با خود فکر کرد: «من باید چند دسته از اینها را هم بچینم.»

عجله کردن

اما در همان موقع چشمش به قطعه زمینی افتاد که پر از بوته های عجیب بود و برگ آن بوته ها خوشرنگ تر و شفاف تر از هر برگ دیگری بود، آن پیچکها در نوک شاخه ها خوشه هایی شبیه به انگور داشتند.

او آنقدر از آن گل ها چید و چید تا دسته بسیار بزرگی از گل های سرخ رنگ درست کرد. بعد هم به طرف خانه بازگشت. اما هنوز خیلی راه نرفته بود که بینی اش خارش گرفت و او با پنجه کوچولویش شروع به خاراندن بینی اش کرد.

ناگهان خارش بینی اش شدیدتر شد. خرس کوچولو سوزش بسیاری در دماغش احساس می کرد.

بعد پنجه اش هم شروع به خارش کرد و بعد کم کم این خارش به تمام بدنش سرایت کرد و یکدفعه تمام بدنش از نوک گوش ها تا سر پنجه هایش آتش گرفت و شروع به خارش و سوزش کرد.

چند دقیقه بعد او به در خانه اش رسید. در زد و با عجله وارد شد.

گل ها را به دست مادرش داد و شروع به خاراندن بدنش کرد. مادرش که گل ها را شناخت، دسته گل های سرخ رنگ را بیرون آورد و پرت کرد و گفت: «مگر نگفتم که این گل ها را نچینی! باز رفتی گل های پیچک سمی را چیدی؟»

خرس کوچولو گفت: «من این کار را کردم؟ مگر به من چه گفتی؟»

مادرش گفت: «به تو نگفتم که بوته پیچکی را که میوه خوشه انگوری دارد نچین.

نگفتم آنها پیچک های سمی هستند و دست زدن به گل های این بوته خارش و سوزش می آورد.»

بعد خرس کوچولو را بغل گرفت و گفت: «حالا بیا بدن تو را خوب بشویم.» بعد هم مقداری داروی مسکن به بدن او مالید تا خارش آن کم شود.»

خرس کوچولو بعد از چند لحظه به مادرش گفت: «خارش بدنم کمی خوب شد، حالا می خواهم بروم و برایت یک دسته گل بوته رز بیاورم.»

مادر خندهای کرد و گفت: «خوب است. گل های بوته رز خیلی دوست داشتنی و قشنگ هستند.»

خانم خرسه به فرزندش گفت: «آهای خرس کوچولو یک دقیقه صبر کن. پیش از اینکه بدوی و بروی به حرف های من گوش کن.» خرس کوچولو ایستاد و به حرف های مادرش کلمه به کلمه گوش کرد و بعد از اینکه کاملا مطمئن شد همه حرف های او را شنیده است، از در بیرون رفت..

نویسنده: مری هلیتون

مترجم: گیتا شیواخواه
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
102

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین