متروکه فی‌البداهه گشتم نبود! نگرد نیست! | مبینا عباسی

نویسنده: مبینا عباسی
ژانر:تراژدی
مقدمه: گشتم و گشتم بعد تو کو کجا؟ پیدا کردم مگه یکی شبیه تورو من؟ تو هم پس نگرد میدونی که نیست! حالا دیگه راه برگشت هم نیست... ببین گاهی یک اشتباه میشه بزرگ ترین اشتباه...نه!! تو مرتکب نشدی.. من شدم !

 

[Romanik Bot]

​

سلام خدمت نویسنده گرامی؛ متشکریم از انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار دل نویسه‌‌هایتان!​

لطفا قبل از تایپ اشعارتان قوانین زیر را با دقت مطالعه بفرمایید:​

قوانین و چگونگی ایجاد تاپیک فی البداهه​

پس از ارسال حداقل پانزده پارت از فی البداهه‌‌ی خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.​

درخواست طراحی جلد فی البداهه​

با اتمام فی البداهه خود، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

درخواست نقد و تعیین سطح فی البداهه​

پس از اتمام تایپ مجموعه شعر، در تاپیک زیر اعلام کنید.​

اعلام پایان تایپ فی البداهه​

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

درخواست رصد​

پس از اتمام رصد، برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.​

درخواست ویراستاری مجموعه شعر​

متشکریم از همکاری شما با انجمن رمانیک!​

با آرزوی موفقیت‌های روز افزون شما
|کادر مدیریت انجمن رمانیک|​

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

فکر نکن! حرف نزن! برو که دیگه برگشتن تو محاله!
دروغ نگو! لاف نزن! برو که دنیا بی تو برای من زیباتره...

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

از ما که گذشت.. نه اینکه درگذشت! باشد برای دیگران درسی عبرت که ندهند قلب به تاریکی ها..
حروم شد! بارون شد! خیس شد گونه های خستم..پس وقتی میگم نبود و نیست نخند به حال و روزم!

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

دروغ چیه؟ حرف من همین که میگم دروغ چیه؟ ولی تو واضح نشانم دادی که دروغ همین قلب منه که برات هنوزم میتپه.. همه میگن یادت اورا فراموش! من میگم قلبم یار را فراموش... خودم میخندم و میگم یارم میششه فراموش؟؟

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

من که به دور زمین گشتم و گشتم و رسیدم جای خود ندیدم یاری را... من که عاشق شدم و شدم و شدم ندیدم معشوقی را... من که از دشت ها گذر کنم مثله مجنون شدم آواره صحرا...ندیدم لیلی را.. تو هم نگرد که انگاری که پیداست... غریبه آشناست!

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

من هزاران بار به دور تو چرخیده ام
خندیدی به کار من و بی تفاوت رد شدی..
نفهمیدی که حرف من این بود که دورتو بگردم آنقدر که زمین از حرکت وایستد...

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

من با هر نفس تو زندگی را یافتم...
الان کجایی؟ ببین زندگی برام شده خفگی فقط

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

به اجبار تن داده ام...به همان اجباری که بی تو مانده ام

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

هرجارا بگی رفتم!
رگه ای از عشق نبود! نه نبود!
بالای کوه رفتم... فرهاد؟ نه! اونم نبود...
رفتم دشت و صحرا و کویر...مجنون؟ اون که اصلا پیدا نشد! گذشت... گذشت آن زمانه ای که هر گوشه ای از ایران را می دیدی قصه ای عاشقانه را می دیدی...عاشقانه های ما هم تموم شد دیگر داستانی برای تداعی عشق نیست!

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

چه بگویم از عالم م×س×ت×ی!
همه میگویند دیوانه گشتی!
خوب چرا عاقل شوم؟
چرا همرنگ جماعت شوم!
من عاشق این دیوانگی هستم نگرد دنیال عقل من!