. . .

شعر غزلیات حکیم سبزواری

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #1
ملا هادی سبزواری (۱۲۱۲-۱۲۸۹ هجری قمری) معروف به حکیم سبزواری فقیه و متکلم و فیلسوف شیعه ایرانی است. او در شهر سبزوار به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا مهدی سبزواری یکی از علما بود. ملا هادی غزل‌های حکمی و عرفانی نیز سروده‌است و در شعر «اسرار» تخلص می‌کرد. ملا هادی سبزواری عصر روز بیست و پنجم ذی الحجه سال ۱۲۸۹ قمری درگذشت. آرامگاه او در دروازه نیشابور سبزوار (اکنون معروف به فلکه زند) قراردارد.
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #2
الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها
که اندر عالم قدسی ترا باشد نشیمنها

قداستوکرت فیمهوی العواسق عن وری صفحا
خوشا وقتی که بودت با هم آوازان پریدنها

برون آی از حجاب تن بپر بر ساحت گلشن
کنی تا چند از روزن نظر بر طرف گلشنها

تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پرداری
چسان با این شکوه و فر گزیدی کنج گلخنها

در آن باغ ودرآن‌هامون برت حاصل ز حد افزون
ز بهر دانهٔ ای دون نمودی ترک خرمنها

تو طاوس شهی اما به چرمی دوخته از جرم
چوبینی خویش ازآنروزن کزآن برگیری ارزنها

بود هر دم چو بوقلمون ترا اطوار گوناگون
گهی انسی و گاهی جان گهی بت گه برهمنها

صبا بلغ الی سلمی من المأسور تسلیما
بگو تا چند یا تنها نشیند تن زند تنها

همه جانها بقالب ها نقوشی از پر عنقا
فروغ خوریکی باشد بود کثرت زروزنها

نهایت نیست ای اسرار اسرار دل ما را
همان بهتر که لب بندیم از گفت و شنیدنها
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #3
ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی ترا

از پیش تا چند گردی کو بکو و در بدر
رو بخویش آور که هست از خود باو راهی ترا

گام نه اول بره پس از خود ای سالک بره
زان نهٔ آگه که از خود هست آگاهی ترا

گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی ترا

جام جم خواهی بیا از خود ز خود بیخود طلب
بهر دارا ساختند آئینهٔ شاهی ترا

خوشه ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع
اشک باید ژاله سان و چهرهٔ کاهی ترا
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #4
تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را

هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را

پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
یکره ببین ز لطف خریدار خویش را

مرغان ز آشیانه برون افتاده‌ایم
گم کرده‌ایم ماره گلزار خویش را

تا پر فشانئی نکند وقت قتل هم
بر بست بال مرغ گرفتار خویش را

مهلت نداد صرصر ایام تا که ما
در آشیان نهیم خس و خار خویش را

هرکس که برد لذت تیر تو مرهمی
نگذاشت زخم سینهٔ افکار خویش را

زاهد مگر خرام تو دیدی که داده است
بر باد دفتر و سرو دستار خویش را

اسرار آن و حسن ز بس گشته نقش دل
اسرار خوانده زین سبب اسرار خویش را
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #5
رشتهٔ تسبیح بگسستیم ما
بر میان زنار بربستیم ما

جز غمت کو بود با ما همنفس
در بروی جملگی بستیم ما

پیشهٔ ما رندی و میخواره گیست
شیشهٔ ناموس بشکستیم ما

بوالعجب بین بی می و مطرب تمام
همچو چشم م×س×ت او مستیم ما

تا گرفتار رخ و زلفش شدیم
از قیود کفر و دین رستیم ما

هستی ما از میان برچیده شد
زین سپس از هست او هستیم ما

شاهد مقصود درخود دیده‌ایم
با نگاه خویش پیوستیم ما

هرکه زخم کاری اسرار را
دیده داند صید آن شستیم ما
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #6
دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را
دارد دیار صورت دیار خویش را

هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک
بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را

پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی
ز اغیار فرق می نکنی یار خویش را

بر خویش بود عاشقو آیینه خانه ساخت
تا بنگرد در آینه دیدار خویش را

بیرون ز پرده نقد و متاع جهان نمود
در پرده ساخت رونق بازار خویش را

تجدید عهد بندگی خواجه خواجگی است
تا کی زیاد بردهٔ اقرار خویش را

در خویشتن بدید عیان شاهد الست
هر کو درید پرده پندار خویش را

در سرّ دل نهان بودت مهر ذات لیک
با چشم سر ندید کس انوار خویش را

اسرار خویش اگر طلبی طرح کن دوکون
جز این کسی نیافته اسرار خویش را
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #7
از آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها
وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها

چو یک معنی که پوشانی بگوناگون عباراتی
حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها

مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد
مرا بالین ز خاره بستر از ریگ بیابانها

نگردد گرد نعش زهرآلودم سک کویت
ز بس بر جسم بیمارم زدی پر زهر پیکانها

بخاطر آورید ای همدمان ناکامی ما را
چو بنشینید و می‌نوشید در طرف گلستانها

مرا دامان پر از آلایش و دارم امید آن
که بخشایند جرم ما طفیل پاکدامانها

چنان کارم ز عشق او برسوائی کشید اسرار
که خوانند داستان ما بدستان دردبستانها
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #8
ای قد تو سرو بوستانها
وی روی تو ماه آسمانها

گل جیب دریده تا فتاده
آوازهٔ تو بگلستانها

خوبان بجهان بسی بود لیک
آن تو کجا و آن آنها

صبری بده ای خدا به بلبل
یا مرحمتی بباغبانها

برگوی تو از سگان مائی
تا خود شنوند پاسبانها

تاب تب هجرت ای پربروی
آتش زده مغز استخوانها

ای شوخ ز جور تو صد آوخ
وی دوست ز دست تو فغانها

بی ماه رخت ز اشک شبها
تا صبح شما رم اخترانها

افسانهٔ ما هر آنکه بشنید
لب بست دگر ز داستانها

اسرار نگاهدار کاسرار
در دل دارند راز دانها
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #9
ای نام خوش تو بر زبان ها
وی یاد تو زینت بیانها

از مهر رخت چو ذره هستند
در رقص و سماع آسمانها

مرغان ترانه سنج خوانند
وصف رخ تو به بوستانها

اندر ره عشق بی سرانجام
دریاهائی است بیکرانها

ای دل بشتاب زانکه رفتند
زین کاخ مجاز کاروانها

از سروری جهان گذر کن
در باطن خود ببین جهانها

سردهنت نیافت اسرار
هر قدر شدش عیان نهانها
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,218
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #10
تا جان بتن آید بیا احوالپرس این خسته را
تا دل گشاید برگشا آن پستهٔ لب بسته را

آن سبزهٔ نورسته را تا دیدمی رستم زدین
پیوسته خواهم سجده کردآن ابروی پیوسته را

گرسوی مرغانم رهاسازدزدام از مهرنیست
ازرشک پرخواهدکشد این بال و پربشکسته را

اززهد و تقوی مشکلم نگشود ومشکل میفروش
بستاندوجامی دهداین صبحه بگسسته را

هرکیش و فن آموختم هر مشکلی کاندوختم
سیلاب عشق آمد ببرد آن خوانده و دانسته را

کالای دارائی کل جز در لباس فقر نیست
پیوند باشد با خدا درویش از خود رسته را

پائین ترین مأوا بود اسرار فرق فرقدان
از کاخ جان برخواسته برخاک او بنشسته را
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین