. . .
تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
21bd_گیتار_عشق.gif

عنوان: گیتار عشق
نویسنده: نیلوفر آبی (قسم همدم)
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
طراح: نفس (nfs_nm) @nfs_nm
ناظر: @ansel
*این اثر اختصاصی رمانیک است*

Negar__8b60bd3437d50067.png

خلاصه: داستان از جايى شروع می‌شه كه يه دختر جوون بیست ساله، مي‌شه طرفدار يه خواننده‌ى جوون و تازه‌كار به اسم تيرداد جام! خواننده‌اى كه ساز حرفه‌ايش گيتاره و همين باعث ميشه دختر قصه‌مون كه از قضا گيتاريست هم هست، با اين آقا آشنا بشه و بشه طرفدارش؛ اما همه چيز از اون‌جايى تغيير می‌کنه كه يه گيتار، باعث می‌شه كه آقاى تيرداد جام هم دخترک ما رو بشناسه. و اين تازه شروع ماجراست...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 20 users

ansel

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
ناظر
مدیر
نظارت
شناسه کاربر
15
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
145
نوشته‌ها
1,542
راه‌حل‌ها
24
پسندها
6,196
امتیازها
619

  • #2

a28i_negar_20201204_151610.md.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام اتمام رمان

با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #3
به نام خدایی که پلک ها را آنقدر عاشق آفرید که لحظه ای از ب×و×س×ه زدن بر هم دریغ نکنند

پارت اول:
لیوان چای رو توی دستم جا به جا کردم و پر*ده‌ی اتاقم رو کنار زدم. اگه همین‌جوری پیش می‌رفت، تا شب اون‌قدری برف توی خیابون می‌نشست که تا زانو هام هم برسه! حتم داشتم با این بارش، کل تهران برای سومین روز متوالی تعطیل می‌شه. عروسِ سال، چهار روز بی‌وقفه بود که داشت می‌بارید.
با صدای زنگ خاص گوشیم که فقط مخصوص طلایه و ترمه بود، فهمیدم باز یکی از رفیق‌های دیوونه‌م یادم افتاده. پر*ده رو دوباره کشیدم و به طرف میز آرایش که گوشیم روش بود رفتم. عکس ترمه با صورت رنگی شده‌ش، روی صفحه‌ی گوشی روشن و خاموش می‌شد. لبخندی به خاطره قشنگ اون روز زدم و گوشی رو جواب دادم:
- جانم ترمه؟
سکوت چند ثانیه‌ای ترمه نشان از تعجبش داشت و بعد بالاخره صدای متعجبش گوشم رو پر کرد
- مهربون شدی!
خنده‌م رو کنترل کردم و گفتم:
- داشتم برف رو نگاه می‌کردم، واسه همونه؛ اما اگه علاقه داری با فحش ازت پذیرایی کنم!
صدای خنده‌ی ترمه در گوشی پیچید
- نه، فدات، همین‌جوری مهربون خوبه.
منم خنده‌م گرفت
- خب پس شکایت نکن!
- چشم.
خنده‌م تبدیل شد به یک لبخند شیرین روی لبام
- چشمت روشن. چه خبرا؟ چی شده یادی از ما کردی دختره‌ی بی‌معرفت؟
صدای ترمه پر از حیرت بود. می‌تونستم چشمای گرد شده و دستی که به ک*م*رش زده بود رو تصور کنم
-ببخشید؟! چی شد؟ من بی‌معرفتم؟!
خنده‌م رو کنترل کردم و گفتم:
-نه پس منم. اصلا تو آخرین باری که به من زنگ زدی کی بوده؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #4
پارت دوم:
-با اجازتون دیروز عصر!
تماس دیروزمون رو یادم اومد و فهمیدم که حق با ترمه ست؛ اما منم که هیچ‌جوره حاضر نبودم قبول کنم ضایع شدم، مسیر بحث رو عوض کردم
- خب داشتی می‌گفتی، از مامانت چه خبر؟
صدای خنده‌های از ته دل ترمه توی گوشم پیچید. مطمئن بودم الان هم مثل همیشه، دلش رو گرفته و داره می‌خنده. بالاخره وقتی که خنده‌ش تموم شد، با لحنی که هنوز هم بوی خنده داشت گفت:
- از دست تو دختر!
- حالا جدی چه خبر؟ ما که همین دیروز یه ساعت حرف زدیم، پس جریان چیه که دوباره زنگ زدی؟
- همین الان توی خبرها خوندم که فردا تعطیله...
حرفش رو قطع کردم و هیجان‌زده پرسیدم:
-یعنی دانشگاه ها هم تعطیله دیگه؟
ترمه ریز خندید:
- بله عجول خانم، حتی دانشگاه‌ها و ادارات هم تعطیل شده.
- و این یعنی...
این بار ترمه حرفم رو قطع کرد و جمله‌م رو کامل کرد:
- یه قرار برف بازی!
جیغ خفه‌ای کشیدم و ذوق زده بالا پریدم:
- ایول!
ترمه باز هم خندید و ادامه داد:
-به طلایه هم زنگ زدم، اونم وقتش خالی بود.
- قرار رو گذاشتین؟
- آره. فردا ساعت چهار، توی پارک نزدیک دانشگاه.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #5
پارت سوم:
با یادآوری مهمونی خانوادگی‌مون که قرار بود همین نزدیکی‌ها برگزار بشه سریع پرسیدم:
-صبر کن ترمه، فردا چندمه؟
-هشتم بهمن؛ چطور؟
نفس راحتی کشیدم و گفتم:
- آخه دهم بهمن خونه‌ی خاله‌م دعوتیم، می‌خواستم مطمئن بشم فردا دهم نباشه.
- نه خیالت راحت فردا هشتمه. پس من و طلایه ساعت سه و نیم ظهر جلوی خونه‌تون هستیم. با ماشین طلا میایم.
- حله. پس می‌بینمتون.
- می‌بینمت!
و گوشی رو قطع کرد. لبخند لحظه‌ای از روی ل*بم پاک نمی‌شد. با ذوق به طرف کمد لباسام رفتم تا برای قرار برف بازیمون، یه لباس گرم و راحت انتخاب کنم...
طلایه و ترمه راست ساعت سه و نیم بعد از ظهر جلوی خونه‌مون بودن. بدون تلف کردن لحظه‌ای وقت، سریع به طرف پارک رفتیم. وقتی به پارک رسیدیم، برف دوباره باریدن گرفته بود و ما همون‌طور که دونه‌های برف روی سرمون می‌ریخت، گلوله‌های برفی رو به سمت هم پرتاب می‌کردیم. تمام پارک، پر شده بود از سر و صدای ما سه تا دختر نوزده_بیست ساله که به یاد بچگی هاشون، بازی می‌کردن و از ته دل می‌خندیدن. بالاخره بعد یک ساعت، در حالی که لباس‌هامون پر از پرف شده بود، خسته از بازی نفس گیرمون، خودمون رو روی یک نیمکت انداختیم. نفس نفس می‌زدیم و بعد از جنگ سه نفره، حسابی خسته شده بودیم. بعد چند دقیقه طلایه صدای نفس‌هامون رو شکست:
- وای خدایا! چقدر خوش گذشت‌ها. یاد بچگی‌هامون افتادم.
ترمه که هنوز هم نفسش بالا نیومده بود، با نفس نفس گفت:
- آره! چند مدتی بود این‌جوری خوش نگذرونده بودیم.
با خنده، ضربه ای به بازوی ترمه زدم:
- چند مدتی بود؟! ترمه خانوم، احتمالا اونی که آخر هفته‌ی پیش توی شهربازی، سوار وسایل ترسناک شده بود و از ته دل جیغ می‌کشید که عمه‌ی محترم بنده نبود، بود؟!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #6
پارت چهارم:
ترمه خودش رو زد به اون راه:
- خب، اون که خوش گذرونی محسوب نمی‌شه!
با چشم‌هایی که در اثر حرفش، به اندازه‌ی گردو بزرگ شده بود، نگاهش کردم و حیرت زده گفتم:
- ترمه؟! پنج ساعت پشت سر هم توی شهربازی سوار تک تک وسایل شدیم. اگه این خوش گذرونی نیست ممکنه بفرمایید سرکار خانوم چی رو خوش گذرونی می‌نامند؟!
کل‌کل‌های من و ترمه، با صدای جیغ ذوق زده‌ی طلایه که توی این مدت از فرصت استفاده کرده بود و داشت گوشیش رو چک می‌کرد، قطع شد:
- عه! آخ جون!
من و ترمه هر دو از جا پریدیم. نفسم رو با حرص بیرون فرستادم. دستم رو روی قلبم و گذاشتم و سقلمه‌ای به طلایه زدم و گفتم:
- چته دیوونه؟!
چشم‌های طلایه، همچنان به صفحه گوشی دوخته شده بود و لحظه‌ای تکون نمی‌خورد:
- امروز تولد تیرداد جامه و به همین مناسبت هم آهنگ جدیدش رو منتشر کرده.
تعجب کردم. اسم تیرداد جام رو تا به حال نشنیده بودم. یه ابروم رو بالا انداختم و رو به طلایه گفتم:
-تیرداد جام؟ اون دیگه کیه؟
ترمه رو به من نشست و به جای طلایه جواب سوالم رو داد:
-یکی از خواننده‌هایی هست که تازه وارد کار شده. زیاد معروف نیست، فقط یه سری‌ها مثل طلایه می‌شناسنش و طرفدارشن.
طلایه با ذوق رو به من کرد و گفت:
- بذار همین آهنگش رو بذارم گوش کنیم.
هر دو دستم رو بالا بردم و سرم رو به طرفین تکون دادم. م*حکم و قاطع گفتم:
- نه، حتی حاضر نیستم امتحان کنم. لابد مثل خیلی‌های دیگه‌ست، یه مدت روی بورسه، بعد آهنگ‌هاش تکراری می‌شه. بعدش هم آروم آروم اون‌قدر کم‌کار می‌شه تا اینکه بالاخره فراموش می‌شه.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #7
پارت پنجم:
طلایه در دفاع از تیرداد جام، شدیداً با من مخالفت کرد:
- نه، صداش واقعا قشنگه. طرفدارهاش هم روز به روز بیشتر می‌شن.
ترمه هم با نظری مشابه من، وارد بحث شد:
- نه طلا، باهات مخالفم. هر خواننده‌ی جدیدی که میاد، چه خوب باشه و چه بد، خیلی ناگهانی می‌ترکونه و معروف می‌شه. زیاد شدن طرفدارهاش لزوماً به این معنی نیست که واقعا صداش هم قشنگه، گرچه اکثراً فقط خواننده‌های خوب هستن که تعداد زیادی طرفدار دارن و کمتر خواننده‌هایی پیدا می‌شن که به خاطر چیزی جز صداشون، مثلا قیافه، طرفدارهای زیادی دارن.
طلایه باز هم کوتاه نیومد و اصرار کرد:
- ولی شما که حتی صداش رو هم نشنیدید. لاقل یک بار گوش کنید. صداش واقعا خوبه و اون‌قدر خفنه که متن و آهنگسازی تمام آهنگ‌هاش رو خودش انجام داده!
سری تکون دادم و گفتم:
- نه، من که واقعا موافق نیستم. یه آهنگ خوب بذار، چرا گیر دادی به این یارو؟
طلایه اخم کرد و توبیخ‌گرانه گفت:
-مودب باش بی‌تربیت، یارو نه و تیرداد جام!
از واکنش طلایه خنده‌م گرفت و با خنده سری تکون دادم.
- باشه چشم، جناب آقای تیرداد جام!
طلایه که دید من هیچ‌جوره قبول نمی‌کنم، تیر آخرش رو توی تاریک شلیک کرد.
- ولی گیتاریسته ها! گیتار تمام آهنگ‌هاش رو هم خودش می‌زنه. حتی همین آهنگی رو که امروز منتشر کرده.
و این تیر آخر درست خورد وسط خال. طلایه روی نقطه ضعف من دست گذاشته بود. من از پونزده سالگی گیتار می‌زدم و دیوونه‌ی گیتار بودم. کارهای تمام گیتاریست‌ها رو هم دنبال می‌کردم. خوب و بد، با تجربه و تازه کار، همه رو گوش می‌کردم. طلا هم از این قضیه خبر داشت و می‌خواست من رو ت*ح*ریک کنه تا حتی به بهونه گیتار زدن هم که شده لااقل برای یک بار به آهنگ تیرداد جام گوش بدم و موفق هم شد.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #8
پارت ششم:
با تردید رو کردم به طلایه:
- الکی که نمی‌گی؟
با اشتیاق و امیدواری گفت:
- نه به خدا! اصلا بیا خودت ببین.
و کاور آهنگ رو نشونم داد. راست می‌گفت، اسم خود تیرداد جام به عنوان گیتاریست روی کاور ثبت شده بود. لبخندی به روی طلایه زدم و گفتم:
- پس بذارش. ولی فقط همین یه بار!
طلایه ذوق زده از راضی شدن من، خندید و دستاش رو به هم کوبید:
- ایول!
و آهنگ رو پخش کرد:
- "ای سایه‌بان
با من بمان
حالم ببین
فالم بخوان..."*
حق کاملاً با طلایه بود. اون خواننده واقعا صدای قشنگ و دلنشینی داشت. این آهنگ، لبخندی از ته دل روی ل*بم کاشته بود. با همون لبخند شیرین رو به طلایه کردم و پرسیدم:
- اسمش چیه؟
طلایه لبخند مرموزی زد و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت. گفت:
- خواننده یا آهنگ؟
سری به نشونه‌ی تاسف تکون دادم و اعتراف کردم:
- هر دو.


* آهنگ سروده‌ی نویسنده و مخصوص استفاده در داستان گیتار عشق است.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #9
پارت هفتم:
شیطنت‌آمیز و در عین حال با ذوق خندید:
- پس از صداش خوشت اومد! دیدی اشتباه می‌کردی؟
اخمی مصنوعی کردم و تاکید‌گرانه گفتم:
- اسمشون!
- سایه‌بان، از تیرداد جام.
نگاهم رو از طلایه گرفتم و سرم رو پایین انداختم. خیره به برف های جلوی پام موندم و با پا یکم پراکنده‌شون کردم. دست آخر در کمال ناباوری کوتاه اومدم و به واقعیت اعتراف کردم:
- خیلی...خیلی قشنگ بود!
ترمه هم که تا اون لحظه در سکوت نظاره‌گر صحبت‌های من و طلایه بود، بالاخره به حرف اومد و گفت:
- آره، واقعا قشنگ بود.
طلایه مثل تمام دقایق اخیر، با اشتیاق خندید:
- بقیه آهنگاش رو هم براتون می‌فرستم!
چند دقیقه‌ای هیچ‌کدوم چیزی نگفتیم. بالاخره بعد از حدود یک دقیقه ترمه سکوت بینمون رو شکست:
- هوا داره تاریک می‌شه. بیاین بریم یه رستوران پیدا کنیم برای شام.
مثل موقعی که به سمت پارک می‌اومدیم، همگی با ماشین طلایه برگشتیم. در تمام مدتی که شام خوردیم و برگشتیم خونه، آهنگ "سایه‌بان" ذهنم رو درگیر کرده بود. به جرئت می‌تونستم بگم که یکی از قشنگ‌ترین آهنگ‌هایی بود که تو عمرم شنیدم. طلا همون روز بقیه‌ی کارهای اون خواننده رو هم برام فرستاد و من هر چی بیشتر به آهنگ‌هاش گوش می‌کردم، بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که صداش واقعاً قشنگ بود.
بالاخره بعد از اون همه آهنگی که ازش شنیدم، کنجکاو شدم و خواستم بیشتر راجع بهش بدونم. توی اینترنت دنبال بیوگرافیش گشتم. فهمیدم که اول گیتاریست بوده و حتی کلاس آموزش گیتار هم داشته. یه مدت هم توی یه موسسه زبان انگلیسی تدریس می‌کرده. اون‌طوری که توی اینترنت نوشته بود، اوایل با بقیه خواننده‌ها هم کار آهنگسازی می‌کرده و ترانه می‌نوشته.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • خنده
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #10
پارت هشتم:
بعد از مدتی توی یک فراخوان جذب خواننده، نمونه کار خودش رو فرستاده و قبول شده. بیست و هشت سالش بود و حدود یک سال بود که می‌خوند. باز هم به گشتن توی سایت‌های مختلف ادامه دادم، تا این که یک جا اسم کاملش رو دیدم. در واقع "تیرداد جام" مخفف اسم خودش بود. با خوندنش لبخندی زدم و اون اسم تا همیشه توی ذهنم حک شد: تیرداد احمدلوی جامی...
**********************************************************
همون طوری که داشتم توی هوای گرم تابستون گیتار می‌زدم و انگشت‌هام رو به نرمی روی سیم‌های گیتار می‌لغزوندم، صدای گوشیم بلند شد.
دست از گیتار زدن کشیدم و نگاهی به صفحه گوشی انداختم. طبق معمول طلایه بود.
گیتارم رو از روی پام برداشتم. بلند شدم و در حالی که که داشتم عرض اتاق رو طی می‌کردم تا گیتار رو داخل کیفش بذارم ، طبق عادت همیشگیم، رو به گیتارم شروع به صحبت کردم:
-خب ماهور، فکر کنم برای امروز کافیه! دیگه وقتشه جفتمون یه استراحتی بکنیم.
بعد گیتار رو داخل کیفش گذاشتم، تلفنم رو برداشتم و خودم رو روی تختم پرت کردم. خودم رو روی تخت جا به جا کردم و پیام طلایه رو باز کردم:
-سلام! چه می‌کنی؟
انگشت‌هام رو به سمت کیبورد لیز دادم و فوری تایپ کردم:
- داشتم با ماهور بازی می‌کردم.
- ها؟! ماهور کیه دیگه؟! خواهردار شدی به سلامتی؟!
از پیام طلا لبام به لبخندی باز شد. دوباره رگ مسخره‌بازیش گل کرده بود:
- دختره ی مسخره، گیتارم می‌گم. داشتم گیتار می‌زدم.
- آهان! خب این دیگه چه لوس بازی‌ای هست که درمیاری؟ عین آدم بگو داشتم گیتار می‌زدم!
از غرغر های همیشگی طلا و حتی ترمه حرصی شدم و با حرص تندتند نوشتم:
- ببینم تو نمی‌خوای اسم گیتار من رو یاد بگیری؟
طلایه در کمال بی‌خیالی جواب داد:
- معلومه که نه! آخه اصلا برای چی واسه گیتارت اسم گذاشتی؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
56

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین