پارت چهاردهم:
*جانان*
توی خواب عمیقی فرو رفته بودم و داشتم کابوس میدیدم. با صدای آلارم گوشیم چشم باز کردم و با وحشت از خواب پریدم. به سرعت از جام بلند شدم و نشستم. با ترسی که هنوز توی جونم بود، سرم رو چرخوندم و با دیدن اطرافم، متوجه شدم که توی اتاقم هستم. انگار که تازه به دنیای واقعی برگشته باشم، نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم:
- آخیش! همهش خواب بود. یه کابوس وحشتناک.
از روی تخت بلند شدم و از اتاقم بیرون زدم تا آبی به سر و صورتم بزنم. وقتی دوباره به اتاقم برگشتم، قبل از هر چیزی گوشیم رو چک کردم تا ببینم کی پیام داده. در واقع بیشتر منتظر پیام طلایه بودم و دلشوره داشتم.
توی صفحهی تلگرام، با دیدن اسم طلایه و دایرهی سبز رنگ کنار اسمش، دلم آروم گرفت. بهم پیام داده بود:
- جانان! حدس بزن چی شده؟ یه آدم دیوونهی دیگه هم مثل تو توی این دنیا وجود داره!
ابروهام از شدت بالا رفت. با حیرت شروع به ترور کردن طلایه با سوالهام کردم:
- چی شده؟ کی کاری شبیه من انجام داده؟ چه کاری انجام داده؟ راستی به تیرداد جام پیام دادی؟ جواب داد؟ چی گفت؟
خدا دوستم داشت که نذاشت استرس بکشم و طلایه آنلاین بود:
- یا خدا! یه دقیقه وایسا بچه. ماشالا فرصت هم که نمیدی، رگباری حمله میکنی. بله، به تیرداد جام پیام دادم. اون آدم خل و چل هم تیرداد جامه!
چشمام گرد شد. این پیام طلایه نوید خبرهای خوبی رو هم میداد:
- واقعا؟! یعنی اون هم برای گیتارش اسم گذاشته؟
- اوهوم.
جلوی دهنم رو گرفتم و از شدت ذوق جیغ کشیدم. واقعا تیرداد جام هم اسم گذاشته بود برای گیتارش؟ یعنی اسم گیتارش چیه؟ با دستهایی که از شدت هیجان میلرزید تایپ کردم:
- آخ جون! دیدی گفتم اون هم برای گیتارش اسم گذاشته؟! حالا اسم گیتارش چی هست؟
مرموزبازیهای طلایه شروع شد:
- نظر خودت چیه؟