. . .
تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
21bd_گیتار_عشق.gif

عنوان: گیتار عشق
نویسنده: نیلوفر آبی (قسم همدم)
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
طراح: نفس (nfs_nm) @nfs_nm
ناظر: @ansel
*این اثر اختصاصی رمانیک است*

Negar__8b60bd3437d50067.png

خلاصه: داستان از جايى شروع می‌شه كه يه دختر جوون بیست ساله، مي‌شه طرفدار يه خواننده‌ى جوون و تازه‌كار به اسم تيرداد جام! خواننده‌اى كه ساز حرفه‌ايش گيتاره و همين باعث ميشه دختر قصه‌مون كه از قضا گيتاريست هم هست، با اين آقا آشنا بشه و بشه طرفدارش؛ اما همه چيز از اون‌جايى تغيير می‌کنه كه يه گيتار، باعث می‌شه كه آقاى تيرداد جام هم دخترک ما رو بشناسه. و اين تازه شروع ماجراست...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 20 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #11
پارت نهم:
تمام حرصم پرید و ل*بم مثل یه خط صاف شد. قیافه‌م کاملا پوکر شده بود:
- این سوال تازه به ذهنت رسیده؟! بابا، من به قانون کارما اعتقاد دارم. عقیده دارم که اشیا هم جون دارن. وقتی با یه وسیله درست رفتار کنی ، اونم وظیفه‌ش رو به بهترین نحو انجام می‌ده. من با ماهور حرف می‌زنم. حس می‌کنم زنده‌ست!
- خیلی خب خانومِ قانون کارما، این حرف‌ها رو ولش کن! نمی‌پرسی چی کار داشتم که پیام دادم؟
با فکر شیطنت‌آمیزی که به ذهنم رسید، لبخند زدم و در جواب طلایه تایپ کردم:
- نه! آخه تو اصولا وقت‌هایی که حوصله‌ت سر رفته به من پیام می‌دی.
می‌تونستم قیافه ی حرصی طلایه رو تصور کنم وقتی که برام نوشت:
- بدجنس! نه‌خیر، کارت داشتم .
از موضعم پایین اومدم و بیشتر از اون اذیتش نکردم:
- خب پس بگو چی‌کار داشتی؟
چند لحظه‌ای هیچ کدوم چیزی نگفتیم . بالاخره از حدود یک دقیقه، طلایه یک آهنگ فرستاد و زیرش نوشت:
- آهنگ جدید تیرداد جام!
چشم‌هام از شدت تعجب گرد شد. مگه می‌شد آهنگ جدید تیرداد جام منتشر بشه و من از همون لحظه‌ی اول دانلودش نکرده باشم؟! پس این آهنگ چی می‌گفت؟! با حیرت و گیجی برای طلایه نوشتم:
- عه! پس چرا من ندارمش؟
- تازه نیم ساعته که منتشر شده بانو. تو هم که سرت به ماهور جان گرم بود و حواست به تاریخ انتشار نبود!
طلایه راست می‌گفت، این روزا از بس سرم شلوغ بود و کارهای دانشگاهم زیاد شده بود، به کل تاریخ‌ها رو از یاد برده بودم و فراموش کردم بودم که امروز، روز انتشار آهنگ جدید تیرداد جام بود.
شونه‌ای بالا انداختم و سری برای این حواس‌پرتیم تکون دادم. دوباره یاد آهنگ افتادم و به سرعت دانلودش کردم. به محض دانلود شدن، آهنگ رو پخش کردم. آهنگ شاد و خیلی قشنگی بود. با لبخند شیرینی که در اثر گوش دادن به آهنگ روی ل*بم شکوفه زده بود، نگاهی به اسم آهنگ انداختم که شدیدا با متنش همخونی داشت. اسم آهنگ، "عشق رویایی" بود.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #12
پارت دهم:
همون طور که به آهنگ گوش می‌دادم، ناگهان فکری به سرم زد. در واقع یه فکر دیوونه‌وار! به خاطر اون فکر به قدری هیجان‌زده شدم که بی توجه به تمام عواقبش، خطاب به طلایه نوشتم:
- طلا، تو صفحه‌ی اینستاگرام تیرداد جام رو داری؟ منظورم صفحه‌ی اصلی خودشه.
طلایه برای جواب دادن زیاد منتظرم نداشت:
- آره، چه‌طور؟
جواب طلایه، هیجان بیشتری رو توی تنم نشوند. حالا بیشتر از قبل مصمم بودم که فکر دیوونه‌وارم رو عملی کنم:
- می‌شه از طرف من یه سوال ازش بپرسی؟
- چه سوالی؟!
و بالاخره با اوج هیجان و اشتیاقم، فکرم رو با طلایه هم در میون گذاشتم:
- می‌شه ازش بپرسی که آیا برای گیتارش اسم گذاشته یا نه؟ و اگه آره اسمش چیه؟
کاملا مطمئن بودم چشم‌های طلایه گرد شده و دهنش از این حجم از دیوونگی من باز مونده.
- دختر دیوونه‌ای ها! بابا همه که مثل تو خل و چل نیستن.
سعی کردم مظلومانه‌تر بنویسم بلکه راضی بشه تا کمکم کنه. هرچند حق داشت، سر زدن این کارها از یه دختر بیست ساله عین خل و چلی بود.
- خواهش می‌کنم طلا! به خاطر من این کار رو بکن؟
طلایه کلافه از این همه اصرار من نوشت:
- خب چرا خودت نمی‌پرسی؟
از این همه حواس پرتیش، چشمام رو توی کاسه چرخوندم و تایپ کردم:
- خسته نباشی خانوم! یادت رفته من اینستاگرام ندارم؟
طلایه بالاخره در مقابل اصرارهای من تسلیم شد:
- آهان، آره، راست می‌گی. یادم رفته بود. خیلی خب بابا! حالا چی باید بگم؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #13
پارت یازدهم:
ذوق‌زده از اینکه طلایه بالاخره راضی به همکاری شده تندتند نوشتم:
- بعد از سلام و احوال‌پرسی، حالا اگه دوست داشتی که این کار رو بکنی، بنویس: "می‌تونم یه سوال ازتون بپرسم؟ دوست من یکی از طرفدار های پر و پاقرص شماست و خودش هم گیتار می‌زنه. اون خیلی کنجکاوه که بدونه آیا شما برای گیتارتون اسم گذاشتین؟ و اگر بله اسمش چیه؟ پی‌نوشت: خودش اینستاگرام نداره وگرنه خیلی دوست داشت خودش ازتون بپرسه."
- خیلی خب بابا! روانیم کردی. الان ازش می‌پرسم. هر وقت جواب داد بهت می‌گم. حالا چرا به اسم خودت بپرسم؟
لبخندی روی ل*بم نشست. من برای کارم دلیل داشتم:
- مگه نگفتی نمی‌خوای آبروت بره؟ اگه ضایع شدیم همه چی رو بنداز تقصیر من دیگه! اون پی‌نوشتش هم بهانه‌ست.
- باشه، کار خوبی کردی. می‌پرسم ازش.
با نهایتم عشقم نسبت به طلایه نوشتم:
- پس فعلا. خیلی مرسی طلا جونم.
- خواهش می‌کنم عزیز دلم. بعداً دوباره حرف می‌زنیم.
با آفلاین شدن طلایه، گوشی رو خاموش کردم و روی شکمم گذاشتم. بدون اینکه از جام تکون بخورم، هم‌چنان روی تخت دراز کشیدم و به جواب‌های مختلفی که تیرداد جام می‌تونست بده فکر کردم. کم‌کم احساس خواب‌آلودگی به سراغم اومد. من هم در برابر این حس شیرین مقاومت نکردم و اجازه دادم خواب آروم آروم من رو در آ*غ*و*ش بگیره.
*تیرداد*
خسته از چند ساعت کار متوالی، خودم رو روی مبل انداختم و گوشیم رو به دست گرفتم. اینستاگرام رو باز کردم و شروع به باز کردن اطلاعیه‌ها و پیام‌های خصوصی زیادم کردم. مثل همیشه در تلاش بودم که لاقل یک جواب کوتاه در جواب پیام‌هایی که طرفدارهام با محبت زیادشون برام می‌فرستادن بدم. من خودم رو مدیون همین مردم می‌دونستم. اگه اون‌ها نبودن و از من حمایت نمی‌کردن، من هنوز هم همون تیرداد چند سال پیش بودم که کلاس‌های تدریس گیتار داشت و این‌قدر معروف نشده بودم.
پیام‌ها رو دونه به دونه باز می‌کردم تا اینکه پیام دختری به اسم طلایه، باعث شد مدت بیشتری رو مکث کنم و پیامش رو یک بار دیگه با دقت بیشتر بخونم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #14
1پارت دوازدهم:
چشم‌هام از شدت تعجب گرد شد. حسابی حیرت کرده بودم؛ اما در عین حال خوشحال هم شدم. چطور این سوال به ذهن یک نفر رسیده بود؟ آره، من برای گیتارم اسم گذاشته بودم؛ ولی هیچ کدوم از طرفدارهام خبری از این ماجرا نداشتند. موضوع از وقتی جالب‌تر می‌شد که طرف دیگه‌ی این ماجرا خودش هم یه گیتاریست بود. پس احتمالش وجود داشت که خودش هم برای گیتارش اسم گذاشته باشه که حالا این سوال براش پیش اومده.
با وجود این همه اتفاق، شدیداً راجع به اون طرف مقابلم که حتی اسمش رو هم نمی‌دونستم کنجکاو شدم. تصمیم گرفتم بالاخره اسم گیتارم رو لو بدم. پس جواب اون دختر رو دادم تا بلکه از طریق اون، اطلاعاتی از دوستش به دست بیارم:
- سلام! اول از همه خیلی خوشحالم که می‌بینم طرفدارهام همیشه همراه من هستن. دوم این‌که به دوست‌تون بگین واقعا از شنیدن این سوال خوشحال شدم. چون جواب سوال اول‌تون بله است و من برای گیتارم اسم گذاشتم. و در مورد سوال دوم‌تون باید بگم که اسم گیتارم رو جانان گذاشتم، چون این گیتار جونِ منه!
پیام رو فرستادم؛ اما بعد از چند دقیقه، بالاخره طاقتم رو از دست دادم و کنجکاوی پیروز میدون وجودم شد و یک پیام دیگه هم زیر اون پیام نوشتم:
- من هم از شما یک سوال دارم. آیا دوست شما هم برای گیتارشون اسم گذاشتن؟ و اسم گیتارشون چیه؟
احتمالش کم بود که پیام من رو همون موقع ببینه پس رفتم تا بقیه ی پیام‌ها رو چک کنم. اما در کمال تعجب و خوش‌شانسی، اون دختر چند دقیقه‌ی بعد جواب داد:
- متشکرم از لطف‌تون و از این‌که جواب دادین. دوست من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال می‌شه. و راجع به سوال‌تون؛ بله، دوست من هم برای گیتارش اسم گذاشته. اسم گیتارش ماهوره.
به نظرم اسم قشنگی اومد. ماهور! راستش به نظرم انتخاب هوشمندانه‌ای بود. ماهور هم یک اسم زیبای اصیل ایرانی بود و هم اسم یکی از دستگاه‌های موسیقی. از همون اول که اسم گیتارم رو از من پرسید حس کرده بودم که باید فرد باهوش و تیزی باشه. حالا خیلی بیشتر راجع به اون آدم کنجکاو شده بودم و دلم می‌خواست که حتی از طریق راهی با خودش صحبت کنم. بعد از کمی مکث و جنگ و جدال با خودم، تصمیم گرفتم این رو به دوستش بگم:
- اسم قشنگی برای گیتارشون انتخاب کردن. فقط یک سوال می‌مونه. آیا من می‌تونم از طریقی با خود دوست‌تون صحبت کنم؟ من همیشه خوشحال می‌شم با اون دسته از طرفدارانم که گیتار می‌زنند صحبت کنم و اگر بتونم کمکی به اون‌ها بکنم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #15
پارت سیزدهم:
و خودم خوب می‌دونستم که این فقط یه بهونه بود. بهونه‌ای برای صحبت با اون فردی که شخصیتش برام جالب بود و دلم می‌خواست که بیشتر بشناسمش. اون دختر زیاد هم من رو منتظر نذاشت:
- خب، همون طور که گفتم دوست من اینستاگرام نداره. ولی اگر مشکلی نداشته باشید میتونم آیدی تلگرامش رو بهتون بدم.
ابرو هام بالا رفتن. ایده‌ی خوبی بود، منم می‌تونستم به جای آیدی واقعی خودم، آیدی مجازیم رو بهش بدم؛ اما این دختر داشت از طرف دوستش حرف می‌زد. شاید خود اون شخص به این اتفاق راضی نبود:
- خود دوست‌تون مشکلی نداره؟
- ازش می‌پرسم. اگر مشکلی نداشت بهتون خبر می‌دم.
حالا خیالم راحت‌تر شده بود. با لبخند تایپ کردم:
- ممنونم.
- خواهش می‌کنم. شبتون خوش.
- متشکرم. هم‌چنین برای شما.
همون لحظه چیزی به یادم اومد. من هنوز نمی‌دونستم اون فرد کیه! اصلا نمی‌دونستم دختره یا پسر؟! قبل از اینکه دخترک آفلاین بشه تند تند تایپ کردم:
- ببخشید، می‌تونم قبل از اینکه برید یک سوال ازتون بپرسم؟
- بله حتما، بفرمایید.
- می‌تونم بپرسم اسم دوست‌تون چیه؟
با این سوال هم اسم اون رو می‌فهمیدم و کمی بیشتر باهاش آشنا می‌شدم، و هم بالاخره متوجه می‌شدم جنسیتش چیه!
چند لحظه‌ای سکوت بود؛ اما درست همون لحظه‌ای که به این نتیجه رسیدم که این طرفدار مغرور قصد جواب دادن نداره، یه اسم با یه شکلک لبخند روی صفحه گوشیم نقش بست. اسمی که باعث شد به عادت همیشگی‌م با ذوق، با انگشت شست و اشاره چشم‌هام رو فشار بدم، چال لپم پدیدار و شیرین‌ترین لبخند ممکن مهمون لب‌هام بشه:
- جانان.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #16
پارت چهاردهم:
*جانان*
توی خواب عمیقی فرو رفته بودم و داشتم کابوس می‌دیدم. با صدای آلارم گوشیم چشم باز کردم و با وحشت از خواب پریدم. به سرعت از جام بلند شدم و نشستم. با ترسی که هنوز توی جونم بود، سرم رو چرخوندم و با دیدن اطرافم، متوجه شدم که توی اتاقم هستم. انگار که تازه به دنیای واقعی برگشته باشم، نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم:
- آخیش! همه‌ش خواب بود. یه کابوس وحشتناک.
از روی تخت بلند شدم و از اتاقم بیرون زدم تا آبی به سر و صورتم بزنم. وقتی دوباره به اتاقم برگشتم، قبل از هر چیزی گوشیم رو چک کردم تا ببینم کی پیام داده. در واقع بیشتر منتظر پیام طلایه بودم و دلشوره داشتم.
توی صفحه‌ی تلگرام، با دیدن اسم طلایه و دایره‌ی سبز رنگ کنار اسمش، دلم آروم گرفت. بهم پیام داده بود:
- جانان! حدس بزن چی شده؟ یه آدم دیوونه‌ی دیگه هم مثل تو توی این دنیا وجود داره!
ابروهام از شدت بالا رفت. با حیرت شروع به ترور کردن طلایه با سوال‌هام کردم:
- چی شده؟ کی کاری شبیه من انجام داده؟ چه کاری انجام داده؟ راستی به تیرداد جام پیام دادی؟ جواب داد؟ چی گفت؟
خدا دوستم داشت که نذاشت استرس بکشم و طلایه آنلاین بود:
- یا خدا! یه دقیقه وایسا بچه. ماشالا فرصت هم که نمی‌دی، رگباری حمله می‌کنی. بله، به تیرداد جام پیام دادم. اون آدم خل و چل هم تیرداد جامه!
چشمام گرد شد. این پیام طلایه نوید خبرهای خوبی رو هم می‌داد:
- واقعا؟! یعنی اون‌ هم برای گیتارش اسم گذاشته؟
- اوهوم.
جلوی دهنم رو گرفتم و از شدت ذوق جیغ کشیدم. واقعا تیرداد جام هم اسم گذاشته بود برای گیتارش؟ یعنی اسم گیتارش چیه؟ با دست‌هایی که از شدت هیجان می‌لرزید تایپ کردم:
- آخ جون! دیدی گفتم اون هم برای گیتارش اسم گذاشته؟! حالا اسم گیتارش چی هست؟
مرموزبازی‌های طلایه شروع شد:
- نظر خودت چیه؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #17
پارت پانزدهم:
چند ثانیه‌ای فکر کردم و نوشتم:
-نمی‌دونم، هیچ ایده‌ای ندارم. احتمالا اسم یه پسره دیگه. مثلا اسم یکی که دوسش داره یا اسمی که به تیرداد بیاد.
- نه؛ اسم گیتارش، اسم یه دختره.
تعجبم دو چندان شد:
- جدا؟! چه عجیب. ولی فرضیه‌م بازم همونه.
- خب فرضیه‌ت غلطه. عوضش کن.
دیگه حسابی کلافه شدم. من این همه هیجان داشتم و کنجکاویم حسابی گل کرده بود، اون وقت طلایه این‌جوری سر به سرم می‌ذاشت:
- اهه! اذیت نکن دیگه طلا، بگو اسمش چیه؟
طلایه چیزی ننوشت. وقتی دیدم چند دقیقه‌ای گذشت و خبری از طلایه نشد با حرص نوشتم:
- طلا کجا رفتی؟
طلایه بازم سکوت کرد. حرصم به نهایت خودش رسید:
- طلا!
- جانان.
چشم‌هام رو توی کاسه چرخوندم. خانوم هفت دقیقه هیچی نگفته، حالا هم فقط اومده صدام می‌زنه! با کلافگی نوشتم:
- چیه؟ چی می‌گی؟
- نه دیوونه! می‌گم جانان.
گیج شدم. با چیزی که به ذهنم رسید ضربان قلبم تندتر شد، اما هنوز هم تردید داشتم:
- یعنی چی؟ نمی‌فهمم. نکنه منظورت اینه که...؟
- بله. دقیقا منظورم همینه. اسم گیتار تیرداد جام جانانه!
ماتم برد. هیچ‌جوره باورم نمی‌شد گیتارش هم اسم با من باشه:
- وای! داری شوخی می‌کنی طلا. واقعا؟! باورم نمی‌شه!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #18
پارت شانزدهم:
- نه شوخی نیست. تازه خبرای دیگه هم دارم!
- دیگه چی؟! قلبم دیگه کشش نداره، یهو این همه هیجان منتقل شد بهش!
- جانان، تیرداد جام می‌خواد با خودت حرف بزنه!
یه لحظه احساس کردم قلبم توی سینه‌م ایستاد و دیگه نتپید. تیرداد جام می‌خواد با من حرف بزنه؟! وای خدا، دارم خواب می‌بینم دیگه، نه؟! من و این همه خوشبختی محاله! نه، نه، جانان یه لحظه صبر کن. چطور می‌خواد باهام حرف بزنه دقیقا؟
- چطوری دقیقا؟ من که اینستاگرام ندارم.
- بهش گفتم اگه تو موافق باشی و مشکلی نداشته باشی، آیدی تلگرامت رو بهش می‌گم.
مشکل؟! مشکل کجا بود بابا! یکی از آرزوهام داره برآورده می‌شه و طلا حرف از مشکل می‌زنه؟! وای خدایا چقدر خوب شد که به طلایه گفتم از زبون من بپرسه. حالا باعث شده تیرداد جام بخواد با من صحبت کنه!
- دیدی طلا؟ دیدی آبروت نرفت؟ تازه این که انداختی گردن من سبب خیر شد که بتونم باهاش حرف بزنم!
- پس موافقی دیگه؟
- شوخی می‌کنی؟ معلومه که موافقم! مشکل دیگه چیه؟ من آرزوم این بود که بتونم با تیرداد جام حرف بزنم.
- خب پس من آیدی‌ت رو بهش بدم دیگه؟
- وای چقدر می‌پرسی طلا. آره حتما بهش بده. الان که دیگه شبه و وقت استراحت؛ اما فردا حتما آیدی‌م رو بهش بده.
- حله آجی. پس فعلا.
- فعلا طلا جونم.
طلایه که رفت، نمی‌دونستم از شدت خوشحالی چی کار کنم. دلم می‌خواست توی خیابون بدوم و فریاد بکشم، اما تنها کاری که کردم این بود که سراغ ماهور رفتم و شروع کردم به زدن آهنگی که از اون روز برفی به بعد به آهنگ مورد علاقه‌م تبدیل شده بود؛ یعنی سایه‌بان. این آهنگ یکی از معدود چیزایی بود که در هر حالی بهم آرامش می‌داد. وقتی آرامشش رو با آرامش گیتار زدن ترکیب کنم دیگه چه شود!
توی اون روز برفی، سایه‌بان همراه یکی از قشنگ ترین خاطراتم رقم خورد و شاید حتی این آهنگ، شروع یه دنیای جدید برای من بود...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #19
پارت هفدهم:
اون شب رو با همه‌ی هیجان‌ها و استرس‌هاش پشت سر گذاشتم. فردای اون روز از صبح روی پا بند نبودم. نزدیک‌های ظهر به طلایه پیام دادم:
- سلام طلا. خوبی؟ چی شد؟ به تیرداد جام پیام دادی؟
طلا آنلاین نبود و پیام رو ندید. تا وقتی که طلایه پیامم رو ببینه، من به خدا رسیدم.
وقتی طلا بالاخره آنلاین شد و پیام من رو دید، جواب داد:
- سلام. خوبم ممنون. نه بابا پیام ندادم هنوز. آخه کدوم آدم عاقلی اول صبحی پیام می‌ده تا آیدی بده؟ اون وقت طرف نمی‌گه دختره چه قدر هوله؟ صبر کردم تا عصر بشه بعد بهش پیام بدم. تو هم نگران نباش. یادم نمی‌ره.
- خب درکم کن دیگه. هر کسی جای من بود الان حالش این‌طوری بود.
- درکت می‌کنم عزیزم! فقط یکم آروم باش. اصلا بهش فکر نکن! برو یه چرت بزن. وقتی بیدار بشی، می‌بینی یه پیام برات اومده که فرستنده‌ش هم تیرداد جامه!
- امیدوارم. باشه. مرسی عزیزم. روزت خوش.
- روز تو هم خوش. سعی کن دیگه بهش فکر نکنی.
سعی کردم به حرف طلا عمل کنم و یکم بخوابم اما نتونستم. پس کتابی دستم گرفتم و شروع به خوندن کردم. اما مگه تونستم حتی یه کلمه‌ش رو هم متوجه بشم؟! بعد از نیم ساعت هنوز صفحه‌ی اول بودم. اون هم من! منی که بین دوست‌هام به کرم کتاب معروف بودم و یک کتاب دویست صفحه‌ای رو در عرض یک ساعت می‌خوندم!
کتاب رو هم کنار گذاشتم. سعی کردم سرم رو با ماهور گرم کنم و کمی گیتار بزنم، اما از شدت دل‌آشوبه‌ای که داشتم حتی یک نت رو هم درست نمی‌زدم.
آخر سر تسلیم شدم. روی تختم دراز کشیدم و هدفونم رو روی گوش‌هام گذاشتم. از اولین آهنگ تیرداد جام پخش کردم و گذاشتم خودش به ترتیب جلو بره. کم‌کم چشم‌هام گرم شد. چون شب قبل که تا بعد از نیمه شب بیدار بودم و امروز هم بعد از نماز صبح نتونسته بودم بخوابم حسابی خسته بودم. پس همون‌طور که با آهنگ‌های تیرداد جام دلشوره‌م جای خودش رو به آرامش می‌داد، چشم‌هام رو بستم و دیگه چیزی نفهمیدم.
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

نیلوفر آبی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
133
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-07
موضوعات
3
نوشته‌ها
144
راه‌حل‌ها
2
پسندها
1,204
امتیازها
148
محل سکونت
خونه ی نفس اینا

  • #20
پارت هجدهم:
با صدای داد جابان از خواب پریدم. از روی تخت بلند شدم و نشستم. دستم روی قلب پر تپشم گذاشتم و وحشت‌زده به ساعت نگاه کردم. ساعت هفت بود. وای! سه ساعت خوابیده بودم. ناگهان یادم اومد که من با صدای داد برادرم بیدار شده بودم، پس بلند شدم و با عجله از اتاقم بیرون پریدم. به سمت اتاق جابان رفتم و هول‌زده در اتاقش رو باز کردم. دیدم که جلوی کنسول بازی نشسته و اخم‌هاش بدجوری به هم گره خورده. با نگرانی پرسیدم:
- چی شده؟ چرا داد زدی؟
با همون اخم هاش داد زد:
- باختم! بعد از یه عالمه تلاش بازی رو باختم!
با شنیدن این جمله حالم کاملا عوض شد. یهو از نگرانی به عصبانیت وحرص تغییر حالت دادم. می‌خواستم سرش فریاد بکشم و یه دعوای حسابی راه بندازم؛ اما یه دفعه یاد تیرداد جام و طلا و آیدی‌م افتادم و به ناگاه عصبانیتم فروکش کرد.
بی‌خیال دعوا کردن با جابان شدم و از اتاقش بیرون زدم. به سمت دستشویی رفتم و با عجله آبی به دست و صورتم زدم. احساس ضعف می‌کردم، پس مسیرم رو به سمت آشپزخونه تغییر دادم. مامان که توی آشپزخونه مشغول پختن شام بود، با دیدن من لبخندی زد و گفت:
- چه عجب! بالاخره بیدار شدی؟
- سلام. مامان! چرا زودتر بیدارم نکردی؟
مادرم با مهربونی و آرامش ذاتیش لبخند دیگه‌ای مهمونم کرد و خورشت قیمه رو هم زد.
- خیلی راحت خوابیده بودی. امروز صبح هم زود بیدار شده بودی، گفتم یکم بخوابی.
از یخچال یه سیب برداشتم و همون طور که گازی به لپ قرمزش می‌زدم پرسیدم:
- بابا هنوز نیومده؟
- نه. زنگ زد گفت امروز یکم دیرتر میاد.
به اتاقم برگشتم و بالاخره فرصت کردم گوشیم رو بردارم. در کمال خوش‌شانسی، طلایه پیام داده بود:
- جانان من آیدی‌ت رو به تیرداد جام دادم. حالا دیگه نمی‌دونم کی بهت پیام می‌ده.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
23
بازدیدها
164

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین