. . .

متروکه رمان گره کور | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نام رمان: گره کور
نویسنده: فاطمه زهرا کریمی ( فاطمه مقاره )
ژانر: اجتماعی، ترسناک، علمی تخیلی
ناظر: @Lady Dracula
خلاصه:
ماکان الماسی پسری است که در کودکی پدر مادر خود را از دست داده و حالا که از پرورشگاه خارج شده برای امرار معاش خود کاری خطرناک می‌کند؛ کاری که باعث از دست دادن جانش می‌شود ولی این پایان داستان او نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

ansel

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
ناظر
مدیر
نظارت
شناسه کاربر
15
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
145
نوشته‌ها
1,542
راه‌حل‌ها
24
پسندها
6,195
امتیازها
619

  • #2
a28i_negar_20201204_151610.md.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید به تاپیک زیر مراجعه و سوالتون رو مطرح کنید.
تاپیک پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام اتمام رمان

با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فاطمه مقاره

کاربر عادی
رمانیکی
شناسه کاربر
119
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-04
آخرین بازدید
موضوعات
11
نوشته‌ها
178
راه‌حل‌ها
2
پسندها
425
امتیازها
153
سن
21
محل سکونت
طهرون

  • #3
پارت اول
- این‌جا رو نگاه کن!
با چشم‌هام انگشتش رو دنبال کردم. واقعا چرا دکتر‌‌ها همه‌ی مشکلات را در مغز انسان می‌بینن و کمی احتمال نمی‌دن که شاید قلب اون به درد اومده؟ شاید یکی مثل من بی‌کس و تنها باشه. از بیمارستان خارج شدم چشمم به بچه‌هایی خورد که دست در دست پدر و مادر در خیابون راه میرن. پدر مادر چه کلمه‌ی غریبی واژه‌ای که دوازده ساله ازش استفاده نکردم. من ماکان الماسی از پرورشگاه خارج شدم، از بچگی عاشق جن بودم. الان هم که مستقل شدم می‌خوام احضار‌‌شون کنم. شاید خطرناک و سخت باشه اما واسه‌ی من اصلا مهم نیست. صدای چیه؟
- با تو تو قلبم یه خونه ساختم من عشق و تازه با تو شناختم.
آها صدای آهنگ موبایلم. من که خیلی این آهنگ رو دوست دارم هم شاده هم بلند یکی زنگ بزنه آدم می‌شنوه جواب دادم:
- بله؟
- الو ماکان خودتی؟
- آره داداش خودمم
با لحنی که انگاری می‌خواست خفم کنه گفت:
- زهرمار و داداش، درد و داداش. چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟
وا چی میگه این؟
- مگه زنگ زدی؟
کسرا:
- بله، هزار بار!
- بیمارستان بودم نشنیدم.
کسرا:
- بیمارستان؟ یا خدا! سالمی؟
گفتم:
- آره بابا، خوبم سرم تو خیابون گیج رفت مردم بردنم بیمارستان. دارم میرم خونه پاشو بیا خونه هم شمع گرفتم هم کاغذ طلسم.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

فاطمه مقاره

کاربر عادی
رمانیکی
شناسه کاربر
119
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-04
آخرین بازدید
موضوعات
11
نوشته‌ها
178
راه‌حل‌ها
2
پسندها
425
امتیازها
153
سن
21
محل سکونت
طهرون

  • #4
پارت دوم
کسرا:
- باشه میام، فعلا.
با کلید در رو باز کردم و وارد شدم و لباس‌هام رو عوض کردم و یه بلیز آستین کوتاه جذب پوشیدم. به لطف باشگاه ه*ی*ک*ل‌م خوب بود و با این لباس سیکس پکام ج*ل*و*ه داده می‌شد. صدای زنگ اومد در رو باز کردم و میز بزرگ کنار خونه رو جابه‌جا کردم و وسط گذاشتم‌. یکدفعه صدای کسرا اومد که گفت:
- بابا پهلوون.
- اِ کی اومدی بالا؟ بیا بشین تا یه چیزی بیارم بخوریم!
کسرا:
- دستت درد نکنه نمی‌خواد. شمع و کاغذ رو بیار.
گفتم:
- باشه تخته رو آوردی؟
( من اسم وسایل احضار جن رو نمی برم و طرز احضار رو هم به صورت نادرست می نویسم تا برای بعضی از رده های سنی مشکل ایجاد نکنه.)
کسرا:
- آره آوردم.
شمع و کاغذ رو آوردم و روی میز گذاشتم. کسرا روی کاغذ با جوهر مخصوص طلسم مورد نظر رو به همراه اسم جنی که می‌خواستیم احضار کنیم، نوشت. شمع‌ها رو دور و ور تخته گذاشتم طبق اصول کتاب اومدن جن مورد نظر رو توی ذهنم تجسم کردم. یک ساعتی می‌شد که به صورت ریلکسیشن نشسته بودیم ولی خبری از جن نبود.
- تق
جفتی از جا پریدیم.
- وای کسرا بدبخت شدیم! اشتباه احضار شده.
کسرا با لکنت گفت:
- آخه... چرا؟ من... من که درست نوشته بودم!
با خشم گفتم:
- مشخصه! برو کتاب رو بیار چک کنم ببینم چه گند زدی!
بله! یه جمله رو غلط نوشته بود.
- برو گمشو بی‌شعور!
کسرا:
- حالا من یه سوتی دادما!
***
دو ماه بعد

با صدای نازکی که برام ناشناس بود از خواب پریدم.
- آقای الماسی؟! خوبید؟!
آروم چشم‌هام رو باز کردم.
- من کجام؟
یه دختر تقریبا هفده ساله جلوم نشسته بود. دختری با چشم‌های درشت و قرمز! تا الان همچین رنگی ندیده بودم؛ واقعاً زیبا بود.
دختر که انگار از نگاه‌های خیره من معذب شده بود گفت:
- می‌دونم شما هم تعج‍ّب کردین؛ من طبیعی نیستم، بهتون توضیح میدم.
ها؟ طرف میگه من طبیعی نیستم. انگار من طبیعی‌ام که الان یهو سر از این‌جا در آوردم! از اون‌روز که کسرا اون گند رو زد دنیا برای من عوض شد. همه‌چیز تغییر کرد و بلا‌های عجیب و غریبی سر من می‌اومد.
الان هم که یک‌دفعه سر از این‌جا در آوردم!
چند دقیقه بعد دختره با یه کاسه غذایی که من تو عمرم ندیده بودم اومد و گفت:
- لطفاً این ‌رو بخورین.
- من این ‌رو نمی‌خورم!
دختر:
- اگه بخورین براتون توضیح میدم!
شروع کردم به خوردن؛ عجب چیزیه! طعمی جدیدی رو تو دهنم حس می‌کردم. دختره شروع کرد به صحبت‌کردن:
- شما هم مثل من طبیعی نیستید! می‌دونم اولین چیزی که بعد حرف من به ذهن‌تون رسید همین بود، درسته؟
با تعجّب سرم‌ رو تکون دادم.
ادامه داد:
- همه‌ش به‌خاطر کارتون با اجنه‌ست!
با لحن اعتراضی ادامه داد:
- آخه یکی نیست به شما بگه دو تا بچه رو چه به این کارها؟ هم من ‌رو تو هچل انداختین، هم گند زدین به سرنوشت خودتون!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
56
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
72
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
50

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین