. . .

متروکه رمان گربه سیاه | laloush

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. ماجراجویی
  3. تاریخی
  4. تراژدی
  5. جنایی
  6. علمی_تخیلی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_(1)_0w40.png

*******. *******

نام رمان:گربه سیاه
نام نویسنده:laloush
ژانر:علمی-تخیلی، عاشقانه، تراژدی، ماجراجویی، جنایی، معمایی


خلاصه:
در دنیایی که جنسیت، ملیت، فرهنگ و اقلیت‌های هر فرد و انسان‌ها دیگه معنایی نداره مردم به دسته‌های منحصر به فردی تقسیم شدن.
در طول تاریخ بشریت در ابتدا انسان‌ها به این نتیجه رسیده بودن که قوی برتر از ضعیف هست و مردم به واسطه زور و قدرت دسته بندی می‌شدند، در اواسط تاریخ چندین هزار سالهٔ بشر بشریت به سمت پایه گذاری فاصله اجتماعی بر حسب مقام جایگاه اجتماعی سوق پیدا کرد، این امر ادامه داشت تا سیستمی بنا شد و بشریت به درک واقفی از دسته بندی مردم رسید!
که نه تنها در این درک واقف خبری از زور آزمایی و جایگاه اجتماعی نبود؛ بلکه خبری از نژاد و قومیت های گوناگون هم نبود و همه‌چیز از دسته بندی منحصر به ژن و ژنتیک شروع می‌شد. این دسته بندی قانع کننده است اما منصفانه نیست!
ماجرایی از گرگ‌هایی در لباس میش و بره‌هایی در لباس گرگ

مقدمه:
به دیوار‌های سرد و آجری تکیه زدم، روان از هم گسیخته‌ام ارتباط مستقیمی با ضعف کهنه و قدیمیِ درون تار و پود وجودم داشت، ضعفی که بزرگ‌ترین دشمنم شده بود...
سرمایی مثل یخبندان و صدای جیغ‌ها و ناله‌های پیاپی، بوی اسکناس‌های آغشته به خون و فساد، بوی امعإ و احشإ، صدای پارس طاقت فراسای سگ‌ها و در نهایت حس مسموم کالا بودن!
هیچ‌وقت یادم نمیره همه این‌ها کیفره‌ی دسته‌بندی نحس منه...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 46 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #151
بخش هشتم:ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و چهل و هشتم: گان کوچک
...................................

از مغازه‌هایی با فروشنده‌های ثروتمند که از خون مردم و افراد بی‌گناه پولدار و اشرافی شده بودن رد شدم نهایتاً در انتهای بازار وارد مغازه عتیقه فروشی کلاسیکی شدم
به پیمرد نگاه کردم
- یه چیز خاص میخوام
با چشم‌های فرتوت و خسته‌اش نگاهم کرد که ادامه دادم
- گلوله سرخ صلیبی
خم شد و زیر دکور مغازه‌اش مشغول گشتن شد
چند دقیقه بعد بالا اومد
- چه مدلی؟
- یکدونه قالباً دور برد بالا و خشاب گوله‌ای پنج میلی متری برای عبور از شیشه بالستیک لازم دارم؛ ولی شناسه‌اش باید برای افراد نظامی باشه داری؟
باکسی رو روی میز قرار داد و در باکس رو باز کرد با نارضایتی نگاهش کردم
- اما این کوچیک‌تر از یه گان معمولیه!
- فشار و عقب نشینی کمی داره برای همین کوچیکه دور برد بالایی داره برای یه سلاح کوچیک انفرادی تا صد متر شتاب قوی ای داره و خشاب دو بخشی‌ای که داره تا بیست گلوله رو میتونه پشتیبان‌گیری کنه، گلوله‌هاش میتونن پنج میلی متری باشن
پرتش کرد تو بغلم
- این گان آخرين بار یه افسر ویژه پلیس رو با جلیقه کولار و تیتانیوم رو کشته؛ اگه نمیخوای مشتری براش زیاده
بی تفاوت نگاهش کردم
- چقد؟
- پنجاه هزارتا
- میتونم چک بدم؟
- مشکلی نداره
بعد برداشتن گان به سمت ماشین آریا حرکت کردم
قبل از حرکت گوشیم رو چک کردم و با دیدن تماس‌های بی‌شماری از میسون سریع تماسی باهاش برقرار کردم، بعد مدت طولانی تماس وصل شد، خواستم حرفی بزنم که فقط و فقط صدای داد و شلیک اسلحه و همین‌طور فریاد‌های عجیبی میومد،
با ترس شروع به صدا زدن میسون کردم؛ ولی کسی پاسخ نمی‌داد
نیازی به گیج شدن نبود! احمق که نبودم! صد در صد اکتای حمله کرده! با ترس به واران زنگ زدم با جواب دادنش با داد گفتم
- واران! واران! اکتای! اکتای حمله کرده؛ ولی نمیدونم کجا
متعجب پاسخ داد
- یعنی چی؟ الان اکتای تو پخش زنده داره راجع‌به صحبت‌های فردا شبمون صحبت می‌کنه امکان نداره حمله کرده باشه!
متعجب شدم
-چی؟! پس چه اتفاقی داره میوفته؟
عصبی جوابم رو داد
-لنور درست حرف بزن ببینم چی شده!
- میسون کلی باهام تماس گرفته بود الان که زنگ زدم صدای داد و فریاد و صدای شلیک اسلحه میومد
- نمیتونم نیرو برای پیدا کردنشون بفرستم، شمال شرق نیروگاه آتيش سوزی شده رفتن مردم رو تخلیه کنن
با عصبانیت خطاب قرارش دادم
- اون‌ها افراد منن لعنتی! دارم بهت میگم صدای کشت و کشتار میومد می‌فهمی؟!
- خیلی خب صبر کن ببینم چیکار میتونم بکنم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #152
بخش هشتم:ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و چهل و نهم: دندان‌های تیز
................................


عصبی ماشین رو به حرکت در آوردم بدون هدف توی خیابون‌ها حرکت می‌کردم و منتظر واران بودم تا شاید بتونه کمکی بهم بکنه
با صدای انفجار عظیمی که شنیدم و چند دقیقه بعدش دود عظیمی که از سمت شرق توی آسمون پخش می‌شد، متعجب و با دهن باز به رو به رو خیره شدم
بدون توجه به سرعت مجاز به سمت قسمتی که دود ازش بلند می‌شد، حرکت کردم.
نزدیک نیروگاه بود و این حد از آتش‌سوزی طبیعی نبود!
با صدای زنگ گوشیم جواب واران رو دادم، همون‌طور که نفس نفس می‌زد تند تند گفت
- لنور نیروگاه! می‌دونستم یه چیزیش مشکوکه!
با حرص فرمون ماشین رو توی دستم فشار دادم هرچقدر بیشتر نزدیک می‌شدم بیشتر و بیشتر باعث می‌شد بترسم
اگر خبری از اکتای نبود...پس می‌شد نتیجه گرفت که انسان دیوانه‌تری به نیت شورش حمله کرده بوده!
وگرنه انسان عاقل به نیروگاهی که کوچیک‌ترین حرکتی درونش زیر نظره حمله نمی‌کرد، حمله به یک همچین نیروگاهی به نوعی می‌تونست یک بحث امنیتی در وسعت جانی رو به بار بیاره!
حدوداً صد متر با نیروگاه فاصله داشتم که از شدت ریزگرد‌ها و دود و خاکی که بود فقط می‌تونستم مقداری از زبانه کشیدن‌های آتيش رو ببینم
از ماشین پیاده شدم و با حجوم دود و خاکستر تند سرفه کردم به سمت ناکجاآبادِ توی اون دود و هوای مسموم شروع به دویدن کردم، نفس کم می‌آوردم،
با یکم نزدیک‌تر شدن صدای داد و همین‌طور صدای شلیک گان به گوشم می‌رسید
به حدی محیط مسموم و پر از کربن‌دی‌اکسید بود که گلوم می‌سوخت.
داشتم به سمت جلو حرکت می‌کردم که از لای دود فردی با شتاب به جلوی پاهام پرتاب شد، به سمتش رفتم، محکم شونه‌اش رو گرفتم و به لباسش نگاه کردم، از گارد واران بود! با ترس به مکانی خیره شده بود و مابین دست‌هام می‌لرزید، بلند سرش داد زدم
- چه اتفاقی افتاده؟
- اونا... اونا... اونا حمله کردن
- کیا؟ چه افرادی؟ درست حرف بزن!
انگار به منبع ولتاژی وصل شده بود و خشکش زده بود و همین باعث شده بود تا کلمه‌ای حرف نزنه، بعد از چند ثانیه مکث محکم و با بی‌رحمی ضرب محکمی رو زدم توی صورتش که بعد از شوک و لرزش خفیفی یه صورتی که انگار تمام بدنش رو گُر گرفته به حالت عادی برگشت
- حرف بزن این‌جا چه اتفاقی افتاده؟
- ما برای آتیش‌سوزی اومده بودیم تا افراد رو از نیروگاه خارج کنیم، چند دقیقه بعدش افراد رهبر منطقه شمالی اومدن برای کمک و داشتیم در رو باز می‌کردیم که مردم بتونن خارج بشن؛ ولی از سمت داخل نیروگاه بهمون حمله شد... اون‌ها... اون‌ها... شیطان بودن! اهریمن به ما حمله کرده!
خواستم بپرسم نیروهای رهبر منطقه شمالی از کجا به دادشون رسیدن که چیزی از غیب با شتاب از کنارم رد شد و بعد اون دختر بیچاره رو از بغلم بیرون کشید و به سمتی پرت کرد، تلاش کردم ببینم چه فردی این‌طور وحشیانه میتونه حمله کنه و بدون لحظه‌ای تعلل میتونه انسانی رو از مهر و موم آغوشی، یه طوری‌که انگار اون فرد وزنی نداره بیرون بکشه!
چشم‌هام رو باریک کردم تا میدان دیدم داخل تار و پود گرد و خاک و دود بیشتر بشه، با دیدن فرد درشت هیکلی که انگار داشت از دختر یه عنوان غذا تغذیه می‌کرد با وحشت چند قدمی عقب رفتم بلند داد زدم
- به عنوان رهبر منطقه شمالی بهت دستور میدم که...
به سمتم برگشت برق درون چشم‌هاش رو می‌تونستم به وضوح ببینم، دست‌هاش رو روی زمین می‌کشید و خم شده بود.
به سمتم حرکت می‌کرد با قدمی که عقب گذاشتم با شتاب به سمتم اومد، اون‌قدر ترسیده بودم که فرصت کاری رو نداشتم و با برخوردم به زمین چند ثانیه چشم‌هام رو بستم و بعد به خودم اومدم با باز شدن چشمم قطره‌های بزاق دهنش روی صورتم می‌ریخت.
خواستم تمرکز کنم و ببینمش؛ اما با وجود دود و همزمان انبوهی از دندون‌های تیز که به سمت صورتم میومد توانایی این‌کار رو نداشتم، سریع به سمت چپ تاب خوردم، خوش‌بختانه تونستم بدون آسیبی به صورتم از دندون‌های تیزش فاصله بگیرم، پیچش به چپ تصمیم درست و به جایی بود که مانع از دریده شدن صورتم شده بود.
لگد محکمی به صورتش زدم؛ ولی تاثیری نداشت فقط باعث شد چند لحظه‌ای مکث کنه تا من بتونم سر پا وایستم و بعد به سمتم حمله کرد، اون‌قدر سریع بود که توانایی جا خالی دادن رو نداشتم و فقط تونستم خودم رو به جهتی پرت کنم، محکم مچ پام رو گرفت و روی زمین کشیدم تیکه الواری که روی زمین بود رو برداشتم، دنده‌هام هنوز به خاطر ماجرای قبلی درد می‌کرد؛ اما با این حال با نزدیک شدن بهش الوار رو محکم روی سرش فرود آوردم، داد بلندی زد و مچ پام رو ول کرد روی زمین افتاده بودم و نمی‌تونستم بلند بشم به سمتم اومد برای بار سوم ...
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #153
بخش هشتم:ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و پنجاهم: حمل جسد
........................

دستم رو پر از خاک کردم و به سمت صورتش پرت کردم، دوباره داد زد و دستش رو روی چشم‌هاش گذاشت، از فرصت استفاده کردم و بلند شدم، بدون سلاح نمی‌تونستم بجنگم برتری بدنی با اون بود‌.
به اطراف نگاه کردم تیکه فلزی روی زمین افتاده بود

برداشتمش و بعد به سمتش حمله کردم و محکم فلز رو با شتاب کوبیدم به کمرش که تیکه فلز از وسط دو نیم شد با بهت و ترس نگاهش کردم، برگشت به سمتم عقب عقب رفتم؛ ولی فایده نداشت زودتر دست به کار شد و به سمتم حمله کرد محکم روی زمین کوبیدم غرش کوتاهی کرد بلافاصله تیکه باقی مونده فلزی توی دستم و کردم توی دهنش و بعد با تمام توانم نگهش داشتم.
تنها فاصله من با انبوهی از دندون‌های تیز تیکه فلز درون دهنش بود که سرش رو از من دور می‌کرد و کل قمار زندگیم توی اون لحظه اعتمادم به قدرت دست‌هام بود که هر لحظه ضعیف‌تر می‌شدن
فشاری که به دست‌هام وارد می‌شد طاقت فرسا بود.
با شنیدن ساییده شدن فلز درون دهنش چشم‌هام رو بستم و آماده بودم که صورتم رو توی چند ثانیه از هستی محو کنه که صدای گلوله‌های پیاپی توی محیط پیچید و بعد فقط سنگینی جسمی رو روی خودم حس کردم.
چند ثانیه بعد چشم‌هام رو باز کردم جسد اون فرد روم قرار داشت.
با صدای داد میسون سرم رو کج کردم حرف‌هاش رو نامفهوم می‌شنیدم و سرم سنگین بود، دود و کربن‌دی‌اکسید وارد ریه‌هام می‌شد و سنگینی وزن جسد روم باعث می‌شد نفس کشیدن برام سخت‌تر بشه با کمک چند نفر جسد رو از روی من برداشت به سمتش رفتم با نگرانی به صورت زخمی و لباس پر خونش نگاه کردم
- چیشده؟ میسون؟
میسون نگاهم کرد
- بهمون حمله شد سه نفر رو از دست دادیم
سرم رو پایین انداختم به سمت جسد رفتم
- کمکم کن برش دارم این‌جا داره خطرناک می‌شه ممکنه مواد شیمیایی درون نیروگاه منفجر بشه!
جسد سنگینی بود؛ ولی به زور بلندش کردیم.
به سمت ماشین حرکت کردیم جسد اون‌قدری بزرگ بود که تو ماشین جا نشه پس مجبور شدیم مچاله شده توی ماشین بزاریمش
به عقب برگشتم
- کسی این‌جا مونده؟
- همه فرار کردن احتمالاً
- خوبه
دقیقاً می‌دونستم باید کجا برم! به سمت جهاد ماشین رو هدایت کردم نیم نگاهی به میسون و موهای حنایی رنگ آشفته‌اش کردم
- خوبی؟
سعی کرد صاف بشینه
- عالیم!
فرمون رو بین دستم فشار دادم... من حق نداشتم یه همچین نوجون کم سن و سالی رو این‌طوری بازیچه کنم!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #154
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و پنجاه و یکم: شیرینی
......................

عصبی به حرف اومدم
- سری بعد همچین غلطی نمی‌کنی!
با درد و تعجب پرسید
- منظورت چیه؟
- دیگه خودت رو به خطر نمی‌ندازی!
- ولی داشتن به کارمند‌های نیروگاه آسیب...
چشم از خیابون برداشتم و با اخم نگاهی بهش انداختم
- اگه بلایی سرت بیاد من نمیتونم جواب مامانت رو بدم فهمیدی؟ تو یه بچه‌ای!
نیشخندی زد
- تو با رایلی هم مثل یه بچه رفتار می‌کنی برای همین این‌طوری از دستت فرار می‌کنه!
- مثل بچه رفتار نمی‌کنم! بچه هستین
با کارت ورود وارد پارکینگ ساختمون جهاد شدم به زور با میسون جسد اون موجود رو بلند کردیم به سمت آسانسور رفتیم
کارتم رو روبه رو سنسور آسانسور گرفتم
زیر چشمی نگاهی به صورت جسد انداختم دندون‌های نیشش از فک پایین و بالاش به طور وحشتناکی خارج شده بود و پوست لبش رو پاره کرده بود و بیرون زده بود، اطراف صورتش موهای زیادی داشت، جای بینی روی صورتش فقط دوتا سوراخ دیده میشد و رد سوختگی روی صورتش بود، قد بلندی داشت حدوداً دو یا دو و نیم متر با این‌حال وزن سنگینی نداشت و دو نفره می‌تونستم حملش کنیم
با این‌که علائم حیاتی نداشت و نه نبض داشت و نه نفس می‌کشید؛ ولی بدن گرمی داشت و حرارت بدنش رو می‌تونستم حس کنم
با وایستادن آسانسور پیاده شدیم مستقیم و بی توجه به افراد درون سالن به سمت اتاق میسون رفتم با لگد در اتاقش رو باز کردم هول زده فریاد کوتاهی کشید
- چه خبره؟
- جسد آوردم برات
متعجب زمزمه کرد
- باورم نمیشه! دختره دیوونه یه‌جوری میگه انگار شیرینی آورده برام!
- بهمون حمله کرده بود
میسون: فقط این نبود تعداد زیادی بودن حدوداًهفت یا هشتایی بودن
جکسون: همراهم بیاین!
با جسدی که آویزونمون بود به سختی دنبالش رفتیم.

رو به روی دری قرار گرفتیم درب سالن رو با اسکن چشم و اسکن کف دست باز کرد و وارد شدیم.

- تیم تحقیقاتی من تا حالا دوتا جسد دیگه با این مشخصات پیدا کردن... قرار نبود این‌هارو بهت بگم؛ ولی انگاری مجبورم
با اشاره‌ای بهمون فهموند که جسد رو روی برانکارد بزاریم و به به سمت دو محوظه شیشه‌ای هدایتمون کرد
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #155
بخش هشتم:ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و پنجاه و دوم: رابیت
.....................
به محوظه اول نگاه کردم فردی ریز اندام همراه با برش‌هایی روی سر تا سر صورتش بود هیچ لبی نداشت و دندون‌هاش رو می‌شد خیلی واضح دید
به محوظه دوم خیره شدم فردی بود که سر تا سر صورتش انبوهی از موهای قهوه‌ای بود و زائده‌های گوشتی‌ای از گوش‌هاش آویزون بود
جکسون عکسی رو به دستم داد و به محوظه اول اشاره کرد
- فردی که توی عکسه دختریه که این‌جا می‌بینی

به عکس نگاه کردم دختر ساده و خوشگلی که توی عکس بود هیچ شباهتی به موجود انسان‌نما درون محوظه نداشت
- اما این اون نیست! امکان نداره!
- اثر انگشت، اسکن چشمی، همه چیز یکسانه بجز یک چیز...
متعجب نگاهش کردم
- هیچ فرایند شیمیایی زیستی‌ای توانایی این حد از هم گسیختگی بدنی یک موجود زنده رو نداره اسکن اثر انگشت و اسکن چشم هردو مطابقت داره؛ ولی دی‌ان‌ای این فرد با نسخه قبل از خودش یکی نیست... درواقع کدهای ژنتیکی این فرد به طوری‌که ما؛ حتی نمیتونیم تصور کنیم عوض شده و به چیز دیگه‌ای بدل شده!

در محوظه رو باز کرد و بعد دستش رو به سمت یکی از چاک‌های بدن دختر برد و آروم دستش رو بهش زد چند ثانیه بعد چاک شروع به باز شدن کرد و قسمت چاک که روی دست دختر قرار داشت مابینش چشمی وجود داشت قرنیه مشکی رنگ چشم درون سفیدی شروع به حرکت کرد که از تعجب نفسم بند اومد و بعد چشمِ روی دست دختر شروع به پلک زدن کرد و دوباره بسته شد و به صورت شکاف در اومد
با وحشت به جکسون نگاه کردم.
جکسون: اون یه جسده وقتی گرفتیمش زنده بود؛ ولی به خاطر تغییر ژنتیکی عمر کوتاهی داشت اون چشمی که روی دست دختر دیدی درواقع به خاطر ژنتیک زنده و کدهای فعال دی‌ان‌ایش هست که مثل یک انگل از دی‌ان‌ای دختر تغذیه می‌کنن برای همین بیشتر از دختر زنده موندن، البته قرار نیست عمر طولانی‌ای داشته باشه
به لباس تن دختر اشاره کرد
- آخرين بار دوربین‌های توی سطح شهر این دختر رو با همین لباس‌ها توی حوالی شهر دیدن
همون‌طور که خودکار توی دست‌هاش رو به صورت نبض دار روی میز می‌زد ادامه داد
- یجورایی انگار با مافیا در ارتباط بوده
به میز تکیه دادم و اخم کردم
- از کجا میدونی؟
- یکی از مافیا‌های پایین رتبه که بهش رابیت میگن رو توی فیلم‌ها در حالی که با این دختر حرف میزنه دیدیم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #156
بخش هشتم:ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و پنجاه و سوم: از اون غلط ها
........................
تکیه‌ام رو از رو میز برداشتم، انگشتم رو به صورت تهدید‌وار به سمت مکسون گرفتم
- هر اطلاعاتی ازشون داری و به دست میاری برام ارسال می‌کنی!
- ولی...
با گام‌های بلند به سمتش رفتم
- میخوای بمیری که روی حرف من تلاش می‌کنی حرف بزنی؟
نگاهش رو به پایین دوخت و بعد نگاهش رو خیره به صورتم کرد
- من از تو دستور نمی‌گیرم!
همون‌طور که خیره بودم بهش روبه میسون به حرف اومدم
- میسون یادته تو ماشین بهت گفتم دیگه نمیخوام به‌خاطرم دعوا کنی؟
- آره مشخصاً گفتی از این غلط ها نکنم
- سری بعدی که گفت ازم دستور نمی‌گیره ازت میخوام تا جایی که میتونی بزنیش
- حتماً هرطور تو بخوای
به مکسون نگا کردم
- منتظرم بفرستی
به سمت خروجی راه افتادم و بدون حرفی بیرون رفتم به اطراف نگاه کردم خالی از سکنه بود
تقریباً شب شده بود و می‌شد حدس زد که آریا منتظرمه تا ماشینش رو برگردونم
همراه با میسون به سمت هتل حرکت کردم توی ذهنم مدام تکرار می‌کردم‌ که چه چیزهایی رو دیدم تا باورپذیری موضوع برام بیشتر و بیشتر بشه.
این‌که یه تا جسد با ماهیت‌های غیرانسانی و کاملاً تغییر یافته پیدا کردیم و همین‌طور ارتباط یکی از اجساد با باند مافیایی والکری به طور حتم دردسرساز می‌شد؛ حتی اگه دقیق بهش فکر کنیم این‌که اون دختر به یک همچون چیزی تبدیل شده بود به خودی خودش خیلی خیلی عجیب بود و احتمالاً می‌شد به عنوان یه خطر زیستی بهش نگاه کرد
و مجهول‌ترین قسمت کل ماجراهای امروز چشم‌های روی جسد بود که با لمس کردن هوشیار می‌شدن؛ ولی جسد متعلق به یک آدم مرده بود
داشتم بیشتر و بیشتر تیکه‌های پازل توی ذهنم رو جابه‌جا می‌کردم‌ که با تماسی از طرف واران رشته افکارم پاره شد؛ جوابش رو دادم
- بفرمایید؟
- وارانم... لنور چه اتفاقی افتاد؟ حالت خوبه؟
- توضیحش مفصله حتماً برات تعریف می‌کنم؛ ولی الان نمی‌شه فعلاً تو به من بگو چند نفر از افرادت رو از دست دادی؟
- هفت نفر رو از دست دادیم سه نفر زخمی دو نفر هم سالم برگشتن
- و از افراد توی نیروگاه؟
- چهار نفر تونستن جونشون رو نجات بدن از این چهار نفر یکیشون مصدومیت خیلی شدید داره
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین