. . .

متروکه رمان گاهی نگاهم کن | سرنا زیارت کوش کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
«بِسمـ اللّه الرحمٰن الرحیم»
رمان: گاهی نگاهم کن
نویسنده: سرنا زیارت کوش
ژانر: طنز، اجتماعی، عاشقانه
ناظر: @Mrs Zahra

خلاصه:
تو فقط نگاه کن گاهی نه همیشه

حتی نخند حرفی‌هم نزن

اخم کن سرد باش

ولی گاهی نگاهم کن من از همین نگاه

بهترین تصویر زندگیم را می‌سازم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

Mohammad MZ

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مؤسس | مدیرکل
بلاگر
تیم تبلیغات
کپیست
تدوینگر
نام هنری
رمانیکی
انتشاریافته‌ها
2
شناسه کاربر
1
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-25
آخرین بازدید
موضوعات
47
نوشته‌ها
687
راه‌حل‌ها
46
پسندها
9,294
امتیازها
398
سن
26
محل سکونت
بالای ابرها
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2.md.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد
برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان
با تشکر

@ansel
@*ElHaM*
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #3
پارت یک

آرام :

- آرام پاشو لنگه ظهره وای خدا بقیه دختر دارن ماهم دختر داریم پاشو لنگاتو جمع کن.
اف یه خواب درست حسابی به دلمون موند‌.
- مامان خوابم میاد ول کن جان خودت
چند دقیقه شد خبری نبود آخیش،
که یهو (زارت) چشم‌هام شد قد نلبکی‌های اقدس خانم
مادر گرامی مثل توپ شوتم کرد پایین آخ ننه کمرم (وجی:خو حقته تا لنگه ظهر نخوابی)
وجی با همین ناخونام میام تو حلقت (هه می‌خوای خودتو ناکار کنی)وجی :×(باش بابا رفتم به اعصابت مسلسل باش)
حالا این مامان ماهم ول کن نیس.
- مامان فرقونت برم چرا می‌زنی؟
- مگه تو پا میشی،راستی مگه امروز جواب کنکورت نمیاد ها؟!
- اَه مامان ولکن چی میـ...
چی شد!
مثل فشنگ از جام بلند شدم.
- جیغ وای مامان مامان لپ‌تاپ من کو
مثل اسکلا دور خودم می‌چرخیدم که چشم‌تون روز بد نبینه زل‌زدم به مامانم که به زور جلوه خندشو گرفته بود بابام که نگم داشت در اتاق منو گاز میزد. مامان شماهم به شش‌صبح می گه لنگه ظهر.
ای خدا بیا منو بخور(وجی:| )
بابا با خنده:
- خانم چرا دخترمو اذیت می‌کنی؟
مامان- این همه دخترت ماهارو اذیت کرده من گفتم تلافی کنم
جلوه چشم‌های چهارتا شده من رفتن بیرون.
پامو کوبیدم زمین و موهامو کشیدم،الان من چجوری بخوابم دیگه خوابم نمی بره.
هی عجب مامانیم دارما.
خو من که دیگه خوابم نمی‌بره برم یه صبحونه مشتی بزنم تو رگ؛ وای راستی ساعت دو بعد از ظهر جواب کنکورا میاد اصلا اشتهام کورشد!.
- خدا کنه قبول شده باشم
(وجی:با این خرخونیای که تو کردی معلومه که قبول میشی)
- خودم می‌دونم
(خود شیفته را تدبیر نیست)
- وجی دلبندم جَنَم شو{گمشو}
همین‌جور که با وجی می‌زدیم تو سرو کله هم رفتم دشوری بعد از عملیاتی که به شما مربوط نیس رفتم دستوصورتمو بشورم که یا جد سادات این کیه
(وجی:یه آمازونی فراری)
- خفه شو تا خفت نکردم
(اصلا اعصاب نداریا)
- جوابشو ندادم تا شاید بره گمشه میاد می‌ره وست تصورات من بیشعور
(شنیدما)
- خب به درک
(بیشعور)
ولی واقعا مثل آمازونیا شدم، دماغم باد کرده قرمز شده به لطف مادر. روژم دور دهنم کشیده، شده ریملم زیر چشم‌هام ریخته، موهامو که نگم باید یکی دو هفته فقط شونه کنم، یه طرفمم جای بالشت بود اینجا یه کلاه فقط کم دارم.
دستوصورتمو شستم آمدم بیرون با هزار بدبختی موهامو شونه کردم با همون لباس باب اسفنجیم امدم بیرون الان می گین میخوام مثل میمونا از پله ها سر بخورم نچ اتاق من طبقه پایه
برا از خونمون بگم سمت چپ اتاقم پله میخوره می‌ره بالا اونجا اتاقای مهمونه
سمت راست یه سالن بزرگه با ترکیب کرم قهوی، جلوی سالن یه آشپز خونه هست اونم با طرکیب سفید قهوی سمت چپش یه راهرو هست که سه تا اتاق داره اولی مال داداشم با ترکیب قرمز اتاق بقلیش اتاق مامان بابامه اونم ترکیبش زرشکی کرمه اتاق آخرین اتاق کار بابامه که کلا من بیشتر اونجام واسه کنکور همش اونجا درس می‌خوندم
اتاق خودمم ترکیب آبی مشکیه رنگ مورد علاقه خودم حیاطمونم که نسبتا بزرگه با گلو گیاه.
زیر اتاقای مهمونم یه گلخونه هست که از حیاط باز میشه.
رفتم تو آشپزخونه دیدم مامانو بابا دارن دل میدن و قلوه می‌گیرن داداشمم قربونش برم همیشه خوابه
مثل یه دختر خوجمل رفتم نشستم گفتم صبح عالی متعالی با شوتای مامانی.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #4
پارت دو

هر دو با خوش‌رویی جواب دادن.
منم نشستم پای میز تا جا داشت لمبوندم
(وجی:لمبوندم چیه دختره...)اوه ساری وجی همون خوردم ببشی (خارش دلبندم) :/
بعد از خوردن صبحونه و حرص دادن مامان رفتم تو اتاق برای گذراندن وقت (Clash of clans) بازی کردم.
من تو یه خانواده چهار نفره بزرگ شدم،
اسم بابام امیره چهل‌وسه ساله، تو کار ساختمونه،مامانمم شهلا سی‌ونه ساله، یه داداش سه ساله هم دارم اسمش آیانه موهای بوری داره چشای سبز جنگلی دماغ قلمی لبای گوشتی.
منم که آرام صادقی هجده سالمه مومشکی چشم‌های تیله‌ای با مژه‌های بلند لبای قلوی دماغمم نه بزرگه نه کوچیک به صورتم میاد.
خب ساعت چنده ۱۲:۳۰وای چه گشنمه
(وجی: چند ساعت پیش مثل گوریل داشتی می‌خوردی) - وجی مودب باش
(باشه بابا نخور مارو حالا)
از اتاق آمدم بیرون بابام با داداشم بازی می‌کرد مامانمم داشت سالاد خورد میکرد.
رفتم پیش مامان
- مامان من گشنمه
مامان- بیا کمک کن سالاد خورد کنیم بعد غذارو می‌کشم
رفتم پیشش مشغول شدم
-مامان اگه قبول نشم باید چیکار کنم
مامان- دخترم انشاالله که قبول می‌شی قبولم نشدی میای پیش خودم پوشکای داداشتو عوض می‌کنی.
من که کلا دهنم شده بود غار علی صدر.!
بلند گفتم- مامان
مامان باخنده:
- یامان.
یعنی من برم تو افق با این همه لطف مادرانه.

بعد از خوردن ناهار و دلداری دادن بابا رفتم تو اتاق ساعتو نگاه کردم ۱:۱۵بود خو تا ساعت دو چجوری خودمو سرگرم کنم.
همین‌جور که دستم زیر چونم بود مثل فیلسوفا فکر می‌کردم یه چراغی بالا سرم روشن شد.
آره خودشه برم کمدمو مرتب کنم آخه یه ماهی هست دست نزدم رفتم سمت کمد بازش کردم که یا خدا چه کمد مرتبی دارم من
(وجی:از کی تا حالا به بی نظمی میگن مرتب؟)
- از همون روزی که به پارازیت مغز میگن وجدان
(من دیگر حرفی ندارم)
بعد از حرف زدن با وجی مثل یه دختر خوب نشستم جمع کردم.

- اخ خسته شدم
(وجی:جوری میگه خسته شدم انگار که کوه کنده)
-کم تر از اونم نبود(شفا)
از رو تخت بلند شدم تا برم آب بخورم که چشم افتاد به ساعت چی۲:۱۰
- وایی جواب کنکور
بدون اینکه آب بخورم حمله کردم طرف لپ‌تاپم (وجی:از بس وحشی هستی)
- گمشو وجی استرس دارم
رفتم تو سایت همین‌جوری که داشتم دنبال اسم خودم می‌گشتم که
- جیغ
یه جیغ فرابنفش کشیدمو پریدم رو تخت همین‌جوری که جیغ می‌کشیدم یهو در با صدای بدی باز شد مامان بابا نمایان شدن خخ قیافه هاشون.
همین‌جور که داشتم می‌پریدم که یه چی خورد تو سرم
به اون چیزی که خورده بود به سرم نگاه کردم
بله دمپای مادر گرامی بود!
مامان- چته عین میمون رفتی بالا عین خر عرعر می‌کنی مگه مغز گاو خوردی؟!
تا اونجای که می‌دونم می‌گفتن مغز خر:|
دیدم اگه هیچی نگم خونرو می‌کنه باغ‌وحش
پریدم بغل بابا گفتم- قبول شدم، معماری تهران
بابام با یه لبخند پیشونیم‌و بوسیدو گفت:
- مبارک باشه دخترم خیلی خوشحال شدم.
-بایدم خوشحال باشید من میرم شما تنها میشید شاید برگشتنی یه خواهر خوجملم بندازین بغلم
همین حرف همانا دومین دمپای مادر گرامی در سر مبارک همانا
- اخ مامان این دیگه واسه چی؟
مامانم با صورت گل انداخته آمد جلو
آخی فرقونش بشم خجالت کشیده،
مامان- دختره ورپریده خجالت نمی‌کشی؟
- نچ دیگه شما کشیدی دیگه نیازی به من نیس!
مامان زد رو دستشو آمد،جلو گفتم
- الان می‌خواد یه کف مرغی بزنه
(وجی:اون کف گرگیه گلابی)
- ایش همون
(پخمه)
-دیگه وجی داری بی شلوار می‌شی گمرو تا نزدم نصف شی
(یا امام هشتم علی من رفتم )
مامان بغلم کردو گفت:
مامان- قربون دختر بیریختم بشم مبارکه
(وجی:ببین چجوری هستی که مامانتم به بیریختی تو پی برده)
- وجی از جلو چشم‌هام خفه شو.
ناراحت گفتم:
- مامان
بعد از ابراز احساسات خانواده گرامی رفتم زنگ بزنم به دختر خالم آخه اونم با من کنکور داده.

همی‌جور که داشتم می‌رفتم گوشیمو از رو اپن بردارم واسه خودم آهنگ می‌خوندمو قرمیدادم
که مادر به بخاطر شیرین عقلی من دو رکعت نماز به جا آورد بابام که نمی‌دونم کجا رفت!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #5
پارت سه

گوشی‌و برداشتم زنگ زدم به الاغ مغرور{دختر خالم رها}
بعد از چهارتا بوق بالاخره خانم زحمت کشیدن اون گوشی مبارکشونو برداشتن که یه جیغ کشیدمو گفتم رها
اونم که با این اخلاق من آشنا بود با خوشحالی گفت چی قبول شدی؟
- معماری تهران تو چی؟
رها- وای منم معماری تهران
بعد از یخورده ور زدن رها گفت:
رها- حالا باباهامون می‌زاره بریم تهران
یهو پکر شدم،
- نمی‌دونم هنوز که چیزی نگفتم بهش
رها- خو من برم ببینم چی می‌شه تو هم به بابات بگو بهم خبر بده
- باشه
رها- خدافظ
- خدا سعدی
رها- آرام صدبار گفتم اینجوری نگو بدم میاد
- باجه عجقوم ب×و×س ب×و×س بابای
قبل از اینکه بخواد دوباره بپره بهم قطع کردم
خیلی خوش می‌گذره حرصش داد.

رفتم پیش مامان گفتم:
-مامان بابا کجاس؟
مامان- رفت شیرینی بگیره
بعد رفتم تو اتاقم تا بابا بیاد بعد از سی‌مین بابا آمد منم مثل جن پریدم جلوش.
بابا یه بسته شیرینی با یه دسته گل نرگس که من عاشقشم گرفته بود. گلو داد به من با هم رفتیم تو آشپز خونه مامان جلومون میوه شیرینی گذاشت من به بابا گفتم که رهام مثل من تهران قبول شده می‌زاری برم دیگه؛
بابام گفت با علی {بابای رها}حرف می‌زنم یه خونه تو تهران براتون بگیریم که راحت باشید منم که خوشحال بوسش کردم ( وجی :جوگیر ) وای وجی خیلی خوشحالم

***

رها:
خب! منم که از صبح استرس جواب کنکور مثل خوره افتاده بود ب جونم و ولم نمی‌کرد. اخ خدایا قربونت بیا این بارو مارو نا امید نکن.
یهو دیدم یکی صدام می‌کنه بله مادر گرام هستن. برم ببینم چی میگه.
- بله مامان!
- دخترم بیا برو این لیست رو بده اقارحیم بره خرید!
- عه مامان بده آیدا ببره، من حوصله ندارم!
- بیا برو ورپریده انگار می‌خواد کوه بکنه. تنبل!
- مامان! الان مثلا این آیدا خانوم کجاست؟
- بچم داره درس می‌خونه،لج نکن بیا برو اعصاب منم خورد نکن. زود
- باشه بابا.
اه مامان شمام بچه آخرشو بیشتر دوس داره.
بعضی وقتا حس می‌کنم سرراهی‌ام. هعیی آیدای بیشعور ببین چقد هواشو دارن. ماهم که وقتی خدا داشته شانسو تقسیم میکرده. دشوری بودیم بله!
خب بزارید خودمو معرفی کنم...
من رها فرهمند هستم هجده سالمه و یه آجی دارم. اسمش آیداست فقط منو آیدایم. من دختری با چشم‌های مشکیه مشکی، مث شب. بعد موهای بلند تا کمر. مشکی! لب های قلوه ای و بینی قلمی ...
اما آیدا چشم‌های عسلی داره و موهای بور. کلا ما دوتا ابجی تضاد همیم.دیگه کم کم خودمم داره باورم میشه سرراهیم. اخه آیدا ب مامان بابا رفته منم. اگ گفتین ب کی رفتم. البته این فرضیه اقوام گرام هست از همین‌جا سلام عرض می‌کنم خدمتشون
خب کجا بودیم اره بر فرض این فرضیه من به دایی‌ام رفتم که الان با امسال میشه شش‌ساله که رفته اون ور آب،وقتی من دوازده سالم بود....
اجی خل خودمم کلاس ششم هسش و اسم مامانم فاطمه خانم و بابامم علی!
خب خب برگردیم به انجام فرمایشات مادر گرام که اگ دیر کنم منو شمارو باهم یکی می‌کنه
(وجدان: نوچ نوچ نوچ دخترمون خل شد رفت)
اهم اهم معرفی می‌کنم وجدان عزیز من که هیچ وقت راحتم نمی‌زاره و ناظر افکار و رفتار و اعمال و...
وجدان - اه بسه. می‌خواد یه ریز حرف بزنه حالا چخبره. خودم خودمو معرفی می‌کنم. شما. ب خولو چلیت برس!
من- گمشو بابا لیاقت نداری،
وجی: ههه برو بابا. اصلا این دخترو حرفاشو جدی نگیرین من هجده ساله با این خل می‌گذرونم. باید بگم گاوتون زایید که اومدید ب این اراجیفاش گوش میدین خودم در بست در خدمتتونم. چاکر شوما وجی
من- اه بسه. خود شیفته دلتم بخاد.مردم وجدان دارن منم دارم. ب جای امر و نهی کردن اومده، خودشو ب رخ می‌کشه. ایش
وجی: گمرو بابا از جلو چشام خفه شو
من - چی گفتی از جلو چشام چی شو؟
وجی - زر نزن حالا یه چی گفتم مث اسب شیهه می‌کشی
من-اخ وجی وای. خاک تو گورت ادبیاتتم ضعیف نوچ نوچ فارسی را بداریم پاس نه نه پارسی را بداریم فارس اوخ بد شد
وجدان - اهع دیگ ب دیگ می‌گه روت سیاه هیح هیح احمق جان فارسی را پاس بداریم هس!
من - خب خب از اولش می‌دونستم می‌خواستم ببینم تا یادته یا نه
وجی- خر خودتی
من- میری گم شی یا نه.
وجی- باشه بابا موجی
بعد از گفت و گوی بسیار محترمانه با وجدان چلغوز (وجدان: اهوی شنیدم چی گفتی گوساله!)
من- وجی گفتم بشنوی در ضمن دهنو منو باز نکنا
گمرو
اره می‌گفتم بعد از خود در گیری هام. رفتم تو حیاط تا برم پیش عمو رحیم!
بزارید در حال رفتن پیش عمو حیاطمونو توصیف بنمایم...
حیاطی پر از گل های رز قرمز و ابی و هو هر رنگی که بگی اخه مامان بندع عاشق رز هستن و بابای بنده عاشق مامان بنده هستن پس نتیجه میگیریم که... اها افرین
حالا نتیجه هارو نمی‌گم شما خودتون عفو بنمایید بله!
- اره داشتم می‌فرمودم
(وجدان: نه خیر زر میزدی)
من- میبندی یا ببندم
وجی- جرأت داری بیا. من مدال قهرمانی دارما
من- ببین تو رو خدا. ببینش. تو مدالت کجا بود عنتر.... بوق.... بوق
اخی خالی شودما
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #6
پارت چهار

وجدان: یعنی کیف می‌کنما جواب نداشتی بدی.همیشه تو حرصم میدی حالا من میدم.
من- وجدان تو رو ب جد پدر پدر پدر بزرگت ب مادر مادر مادر مادره مادر بزرگت....
دست بردار
وجدان- هوی من رو جدم حساسم. لطفا با اون حنجره‌ی طلاییت نام نبرشون گولاخ جان لطیف باش!
من- ای خدا ای خدا این دیگه چه خلی بود بخدا بدون وجدان هم من دختر خوبیم.اصن گناه مناه تو خط من نی این رو از هستی ساقطش کن
چاکر شومام میشیم !
وجی- حیف حیف که الان وقت ندارم جلسه وجدانان هست برای تحویل اعمال ناپسند و شما بی خرد های خل وگرنه چنان جواب دندون کشی می‌دادم که تا ابد لال شی و صد در صد قهوه ای

دیگه ب بلغور های این مشنگ گوش ندادم رفتم از فواره آبی که بسیار زیبا بود و وسط حیاط ویلامون بود گذشتم. تا اقارحیم رو دیدم.
- سلام بر جناب رحیم خوش تیپ کلک چخبره. خوشگل کردی ببینم نکنه با منیره خانم جون ها؟ اره؟ من می‌دونستم اره. خودم یقین داشتم، ببین منیره خانم هم پرید مَــ
وسط حرفام اقا رحیم همون عمو پرید و گفت:
_وای وای از دست تو دختر این حرفا چیه. وای ببینش چطوری منو بی،استغفرالله.....
منم که فقط می‌خندیدم وای خیلی حال میده این عمو رحیمو اذیت کنی. منیره خانم خدمتکار ما بود ایشونم نگهبان. من همش سر ب سرشون می‌زاشتم. ببینین بهشون گفتم صدبار ب شمام میگم اینا اخر ...
گرفتین که چی میگم...
ارعع ارعع
عمو- چیه شیطون،کبکت باز خروس می‌خونه اومدی کرم ریزی
من- عمو این حرفا چیه شمام راه افتادینا اخه چی ریزی کرم‌ها
عمو- امان از تو دختر. مگه می‌شه کسی پیش تو باشه حرف زدنش سر جاش باشه، هعـی
من- بابا باشه من تسلیم جناب! راستش مامان گفت بیام بگم یه توکه پا برین خرید اینم لیست بیاین!
عمو- باشه دخترم
من- فدای عمو ی جیگل خودم
عمو- برو برو ورپریده. زیاد شیطونی نکن
سریع از لپش یه ب×و×س کردم دویدم تو خونه تا ساعت دو ببینم کنکورم چی شوده وای باز یادم افتاد اه اه باید به اون پشه هم زنگ بزنم.(آرام)
رفتم تو خونه ناهار رو هم خوردم و اما جواب کنکور که تا بیاد و من ببینمش صدتا سکته رو رد کردم....
ای خدا ای خدا، با اینکه کلی با آرام خر زدیم ولی استرسه دیگه خر مر نمی‌دونه چیه اه.
وجدان- به به مشنگ جان بدون من چه زری میزدی گوسفندم....
من- باز این بلای جون اومد. چی می‌خوای مگه اجازه دهن من دست توعه هان؟
وجدان- اره دست منه ک چی،بببین پروندت خیلی سنگین شوده هاا. مواظب گاراجت باش!
من- بیا برو اون ته کوچه شادی
حتما تو شادی برو تا خوب رنگی شی
وجدان - ببین خیلی بی ادبی اصن خیلیا من اصن با تو قهرم ایشالا نتیجه کنکورت بد بیاد من دلم خنک شه!
من- با دعای گربه سیاه بارون نمی‌باره من مطمئنم عالی دادم. یالغوز کور شود هر انکه نتوان دید
وجدان- هه زهی خیال باطل من نزد خدا جای‌گاهم خیلی بالاست دختر جون نگاه ب بخت و اقبال برگشته‌ام نکن شدم وجدان توعه اسب، وگرنه. حرفی نیست که من زده باشمو چـی عملی نشه اره داداش!
من- خواهیم دید در ضمن اگ ناراضیی گمشو برو پیش فرشته هات تا من راحت شم. خر کمتر جا بیشتر
هه فک کرده من کم میارم. ب من می‌گن رها فشفشه ارع جونه داداچ
اوه انگار شنید قهریده ب عنم
***
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #7
پارت پنج

با کلی نذر و نیاز و لرزش و بالا پایین رفتنو دیگه ده بار دشوری رفتن نشستم پای لپ‌تاپم تا ببینم چه شکوفه‌ای زدم!
خب خب خب. ببینم اها عه
چی شود
وای ننم، هیح هیح جونمی جون. بادمجون هیح هیح
جیـغ جیـغ... قبول شدم هی جانه
حالا یاروم بیا بیعه بیعه
همون که می‌خواستم معماری تهران جون داشتم قر میدادم که دیدم بیسیم بنده همون گوشی آژیر می‌کشه
دیدم آرام پشه‌س بعله ایشونم تهرانن خب حالا برم. خبر مهمو بدم به خانواده گرامی. وای خدایا

رفتم پیششون
مامان! بابا! آیدا!
همین‌جور که عر میزدم دیدم شیش تا چشم دارن کنجکاو منو نگاه می‌کنن خب یه ندا می‌دادین من حنجره‌ام پاره شد. بیخی.
من- قبول شدم معماری تهران!
اقا همین جمله کافی بود تا مثل قوم مغول ب سمتم هجوم بیارن. دیدم اوضاع خیطه گفتم بیام فرار کنم تا زنده بمانم . دوتا پا داشتم شیش تام گرفتم دع برو هییی من می‌دویدم مامان و بابا و آیدا هم دنبال من وای اوضاعی بودا بعد کلی ملچ ملوچ و تبریک و شیهه کشیدن آیدا....
بابا رفت شیرینی بگیره مامانم شب خاله اینارو دعوت کرد خونمون.(آرام اینا)
بعد از اومدن آرام. اینا. و یه شام خیلی خوشمزه که جاتون خالی..
تصمیم گرفتیم چند روز دیگه بریم تهران تا یه خونه بگیریم.
جونم خونه مجردی و عشق است..
(وجی- عه وا خاک به سرم. اونجا می‌خوای چه غلطی بکنی؟)
- درد وجی! چقد تو فکرت منحرفه؟
وجی- درد تو شیکم وا مونده‌ات. جوری حرف زدی گفتم حالا میخواد کارای خاک بر سری بکنه!
- عزیز من فکر تو که منحرف باشه، اصن کاری به لحن حرف زدن من نداره چلغوزم. بعدم برا این گفتم که از دست غرغرای مامانا خلاص می‌شویم.
وجی- بسه حالا یه بار تو عمرت یه کار درست انجام دادی
- ببین برو وجی چنان می‌زنمت بری بچسبی به کره جغرافیا.
در ضمن دیوانگی ما به کسـی ربط نداره،ندارعع!
وجی- هه! برو با دیوونه گیات خوش باش!
- نه توام بیا!
وجی- مگه من مث تو دیوونم؟
- خب عزیز من دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید! منم تو رو دیدم که می‌گم توام بیا خا؟
وجی- من برم تا این منو ترور شخصیتی نکرده!
- هو اینو باش تو الان ترور شدی فقط باید ببرنت بیمارستان کار من تمام شده الان درد می‌کشی حالت خوش نیس!
اوه فک کنم رفت اخیش!

***
- مادر من اوشگل من(خوشگل) ببین سفر قندهار که نمیرم.حالا اگه شد به تایم می‌خریم یه سری‌ام بهتون می‌زنیم اره!
مامان- دختره ی ورپریده.اگه شد ها؟
من- بلی. گفتم که باید ببینیم تایــــ.....
شتلق، مگس کش مامان بر سر، نشیمن گاه بنده فرود امد، اخ بوی ننه....
باور کنید این مگس کش مامان به جای بشه یا مگس بیشتر منو آیدای بدبخت رو شکار می‌کنه!
هروقت می‌گیره دستش(مامان) اول من فرار می‌کنم بعد پشه هاا
من- مادر من چرا می‌زنی اخه روز اخری‌ام ما رو از لطفت محروم نمی‌کنی!
الهی یهو چشاش پره اشک شد،اخی بمیرم...
من- وای مامان هوشیل من. گرگه نکن(گریه) قول میدم فقط دو روز شوورت (شوهر) رو نگه دارم فقط دو روز به من قرض بده.بعد صحیح رو سالم می‌ارم برات!
مامان- کوفت بچه خجالت بکش.حالا هم دست از مسخره بازی برنمی‌داری؟
من- چشم مامان چند کیلو بکشم فقط؟ دو کیلو خوبه؟
مامان اقا بلند شد افتاد دنبال حالا من بدو مامان بدو
مامان- رهاا وایسا،دو دقیقه نمی‌شه با تو حرف زد که،دُ...
توجه کنین الان می‌گه دخترم دخترای قدیم. الان میگه!
مامان- دخترم، دخترای قدیم والا اگه حرف می‌زدی باهاش صدبار سرخ و سفید میشد...
من- مادرم، مادرای قدیم حداقل جلوی چشای بچشون کارای خاک بر سری نمی‌کردن...
مامان بازم بلند شد ههه یه قابلیت بالایی که من دارم، مثه میگ میگ می‌دوئم. چاکر شوما.می‌دونم خیلی خوبم،ممنان از تعریفتان،ممنان(ممنون)
وجی- سقف ریخت!
من- اع سلام وجی خرچسونه.نگران نباش سقف گرفتم توام برو تا زنده بمانی؟
وجی- کم نیاری؟
- نوچ!
بعد رفتن وجی دیدم مامانم خسته نشسته رو پله ها. خسته شده برم ساکم رو بیارم تا ایشون نفس چاق می‌کنن!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #8
پارت شش

*آرام*
خداروشکر بعد از دوهفته کارامون انجام شودو رسیدیم تهران!
تو‌این دو هفته دانشگاه شروع شده ولی خوب بخاطر کارامون نتونستیم بریم.
اگه دوست دوران دانشگاه بابا نبود کلا باید دور دانشگاه تهران رو خط قرمز می‌کشیدیم.
ژون حالا یه پارتی تو دانشگاه داریم آخه دوست بابام مدیر انجاس هاهاها
(وجی:انگار فکرای خبیصانی داری هاا؟ این خنده ها الکی نیس)
-جون وجی خوب منو شناختیا
(من گودزیلای مثل تو رو نشناسم باید برم وجدان توالت‌شم)
-مگه توالتم وجدان داره؟
(بلهه چی فکر کردی)
- جلل جالب
(حالا بگو ببینم چی تو اون چاه دشوریت هس؟)
-هان کجا؟
(بابا همون مخت )
- الان منظورت اینکه مغز من گو... هس:|
(یجورای)
- وجی نه شعور داری خانوادگی
(حالا دست پیشی می‌گیری از پستی بلندی نیفتی)
- :/ می‌گم وجی تو اصلا حرف نزن خب هم من راحت می‌شم هم نمیرینی تو ضرب‌المثل
(ایش بابا تو فردوسی،سعدی،حافظ بنال ببینم چه خاکی می‌خوای بریزی رو سرت)
-به تو ربطی ندارع شتر

(نگاه اگه بخوای تو دانشگاه آتیش بسوزونی به مدیرتون می‌گم)
-مثلا چجوری می‌گی هان؟
(خو شاسکول شپش به وجدانش می‌گم)
- مگه می‌شه مگه داریم
(هاهاها چی فکر کردی ما وجدانا نیرو‌های باور نکردنی داریم)
-چخه چخه گمرو دیر شد می‌خوام برم دانشگاه بلکه شاید از دست توی سگ پاچه گیر راحت شم
(کفاست بری برنگردی )
-میرم بر می‌گردم تا چشمات دراد

ساعتو نگاه کردم شش‌وبیست دقیقه پاشدم رفتم یه دوش یه ساعته گرفتم موهامو خشک کردم بعد گیسشون کردم، یه مانتوی جلو باز مشکی و زیره سفید پوشیدم با یه شلوار مشکیه پارچی مقنعه مشکی از دو طرف موهای جلوم یکم مو برداشتم انداختم رو صورتم یه برق لب کشیدن چشامم که شده بود خاکستری تیره
-جون بابا چه جیگری
(سقف که هیچی من نگران آسمونم ریزش نکنه)
-ایش
کیفمو برداشتم رفتم پایین ساعت هفت‌وسی دقیقه بود ماهم ساعت هشت کلاس دارم بیست دقیقه راهه تا اونجا خب ده مین وقت دارم یه چیزی بریزم تو شکم خوجملم،
رفتم تو آشپز خونه جون بادمجون چه کرده این رها خانم میز آماده جلومه رفتم نشستم دع بخور رها همیشه عادت داره ساعت پنج بلند می‌شه چجوری بلند میشه‌رو خدا می‌دونه من که بزور بلند می‌شم
رها- آرام هوی
- جعفر هاا
یهو تو آشپزخونه ظاهر شد.یا جد بروسلی این چرا جنی شد!؟.
رها-ساعتو نگاه کردی می‌دونی چنده، روز اولی می‌خوای دیر برسیم، نشستی داری فرغونتو پر می‌کنی؟.
- صبر کن ببینم نفس بگیر دم‌بازدم دوباره دم‌بازدم
رها- آرا‌م می‌کشمت
قبل از اینکه حمله کنه سویچ شاسیمو برداشتم، کفش آلستار سفیدمو هم گرفتم دستمو رفتم تو ماشین؛کفشمو پوشیدم بعد دومین امد پایین اونم مثل من تیپ زده بود فقط موهاش رو فرق ریخته بود.
مثل یه برج زهرمار نشست منم دیدم اگه حرف بزنم منفجر می‌شه واسه همین مثل بچه خوب رانندگیم‌و کردم با ریموت در ویلا رو باز کردم دع برو که رفتیم.
یا پشمام اینجا کجاس؟
رها- اینجا دانشگاست؟
- نیدونم والا بیشتر شبیه آرایشگاهه بزا از اون آقاهه بپرسم!
رفتم پیش همون آقای که جلوی در وایستاده بود فکر کنم مستخدم باشه سنش پنجاه، پنجاهو نیم میزنه
- سلام‌ عمو
عمو- سلام دخترم بفرما
- عمو اینجا دانشگاه هس؟
عمو با تعجب:
- اره دخترم چطور مگه
یه نگاه به رها انداختم یه نگاه به عمو
- اخه بیشتر شبیه مد فشن استایله اسمشو می‌زاشتن دانشگاه مد خیلی بهتر بود
عمو یه خنده خوجمل کرد که دوس داشتم بپرم پایینو بوسش کنم
- چی بگم دخترم از دست جوونای امثال

بعد نشون دادن کارت رفتیم داخل ماشین و پیش ماشین های دیگه پارک کردمو پیاده شدیم .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #9
پارت هفت

عمو بهمون گفت که اسمش حامده!
رفتیم تا کلاسمونو پیدا کنیم پنج مین بودکه کلاسا شروع شده بود ماهنوز داریم دنبال کلاس میگردیم آخه چرا اینجا انقد بزرگه

رها- انجاس!.
به جای که رها اشاره میکرد رفتیم جلوی در وایسادیم
-خب اللهم صل علی محمد وال محمد
رها-چی میگی در بزن دیگه
-مثلا دارم میرم تو دهن شیرا

دو تقه به در زدم یکی گفت بفرمایید ما هم فرمودیم که یهو همه برگشتن طرف ما وا اینا چشونه چرا این‌جوری نگاه می‌کنن نکنه ما مشکل داریم؟!
یه نگاه به رها انداختم یه نگاهم به خودم نه مشکلی نبود.
آقاهه یا همون استاد-بفرمایید کاری داشتید
جون بابا لفظ قلم، ملودی،سعدی،فردوسی جون صدارو نگارو هیکلو بابا خوشتیپ
(وجی:خودتو کنترل کن هیز بی خاصیت)
-گمرو باووو
رها- میشه بیایم تو
اوه یکساعته مثل شیربرنج زل زدم بهش وی
استاد جیگره- پنج دقیقه هس که از شروع کلاس گذشته
- خو استاد این پنج مین که چیزی نیس
شاید شما تو این چند دقیقه تونسته باشید از جلوی در تا پشت میز رفته باشید بعدم کیفتونو گذاشته باشید روی میز تا شلوارتونو بکشید بالا و کتتونو درست کنید ماژیکو بگیرید دستتون خودش از پنج مینم بیشتر میشه.

بعضی از بچه ها با لبخند و بعضیا ریز می‌خندیدن.
استاد جیگره_خانم دیر امدی زبون درازیم میکنی
_شرمنده استاد ولی حقیقت تلخه
استاد جیگره با اخم_یه موقع کم نیاری!؟
منم به رها اشاره کرم،
_نگران نباشید نیروی پوشتیبانی هست کمک میکنه
دیگه هیچکس نمیتونست جلوه خندشو بگیره استادم چشاش می‌خندید ولی اخم داشت.
_حالا استاد جونی میشه بیایم داخل زیر پامون علف که چه عرض کنم درخت سبز شد تازم میوه داده
استاد جیگره_بله بفرماید؛ اگه به شما باشه تا صبح حرف میزنید.
- وا استاد الان که صبحه باید بگید شب شرمنده اخلاق استادیتون سوتیرو گرفتم بعدم استاد من مظلوم و خجالتی فکر کنم شمام هم فهمیده باشید
استاد جیگر- بله از شواهد معلومه چه قد خجالتی هستید
- استاد به جون شما نباشه به جون خودم خسته شدم اجازه هست
باهم رفتیم داخل یهو منو رها با هم گفتیم یاالله
من- آقایون و برادران حجاب خود را رعایت کنید نامحرم وارد میشود‌
دوتای رفتیم وسط کلاس همه از شدت خنده قرمز شده بودن..
فقط یه صندلی خالی بود که این رهای گاو سرشو مثل خر انداخت پایین مثل عن پهن شد رو صندلی من مثل ماست وسط کلاس زل زدم بهش!
- یه تعارف نکنیا!؟
رها- نچ
شلغم،شتر،گاو،خر،میمون،بوزینه،گولاخ،شامپانزه
استاجیگر- خانم اگه فوشاتون تموم شد بفرماید بشینید.
- نچ هنوز امواتش مونده
دیگه کلاس رو هوا بود..
- خو میگم استاد جونی من الان فقط یه صندلی خالی میبینم که جای شماس پس با اجازه
و رفتم طرف صندلی همین که خواستم بشینم
استاد جیگره- میتونید رو زمین بشینید.
عنتربرقی !
شونه هامو انداختم بالا بدون حرف رفتم وسط کلاس ردیف جلو چهار زانو نشستم کیفمم گذاشتم جلوم زل زدم به استاد .فکر کرد قبول نمیکنم، بچه ها هم که انگار یه موجود ناشناخته دیده بودن نگاه می‌کردن
من جای نشسته بودم که طرف چپم چهارتا پسر بود.
-جون اون اخمورو بخورم اخماتو
(وجی:بیشِعـُور هیز جمع کن لبو لچتو )
-شاتاب بابا
طرف راستمم سه تا دختر با یه پسر ناناس از این تیتیش مامانیا استادم میخورد ۲۷-۲۸ساله باشه.

استاد یهو برگشت طرفم که گرخیدم!
استاد جیگره- راستی خودتونو معرفی نکردید؟!
افففف گفتم الان میخواد چی بگه¿
- وای استاد جوری برگشتید که الان تو شلوارم بارونه
کلاس دوباره رفت هوا حتی اون اخموم لبخند زد چه خوجمل میشه.
- خب میفرمودم بسم الله الرحمن الرحیم آرام صادقی هجده ساله از شیراز به اینجا امدم برای اَمرخیر
کلاس منفجر شد هیی چه سوتی دادم ننه چی بود گفتم حالا بیا درستش کن!
- امم چیزه همون اَمرخیر تحصیل منظورم بود

چی گفتم اصلا
(وجی:خاک تو سرت بریینی )
استادجیگر_بله بله کاملا فهمیدیم
وبا خنده رو به رها کرد.
رها_رها فرهمند هجده ترم یک از شیراز
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

Sorna

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
396
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
83
پسندها
326
امتیازها
128
محل سکونت
رو ابرا...

  • #10
پارت هشت

استادم خودشو دَربان معرفی کرد!.
میگم وجی کوچنی بیا بهت نیازمندم(وجی:میگم حالت خوبه چی خورده تو کلت که به من نیازمندی) گمرو باو بزا سوالمو بپرسم (بنال)بی‌شخصیت میگم دَربان یعنی چی (من چه بدانم یعنی همون در باز کن والا)اصلا سپاس گرازم مرسی با این همه کمک (خاهش عزیزم) ولی چه فامیل جالبی دربان زندان‌بان
استادم شروع به عر زدن کردن نه ببشخید زر زدن نه نه همون حرف زدن (نگاه عزیزم برات سه بسته خاک می‌گیرم هر روز سه مشت می‌ریزی رو سرت فهمیدی)ببند او گاراجو دندونات معلوم میشه سه چهارتا وجدانو سکته میدی (بیشور دلتم بخواد)فعلا که نمی‌خوام

وای خدا کی پس تموم میشه.
یهو دیدم یه چیزی سر خورد امد کنار پام ،نگاه کردم یه خودکار قرمز خوجل بود بالارو نگاه کردم دیدم همون اخموه داره اشاره می‌کنه بدم بهش منم محل سگم ندادم به استاد نگاه کردم،هرچی صدام میزد توجو نمی‌کردم .
بعد چن دقیقه دیدم یه چی امد رو پاک یا قمر بنی هاشم نگاه کردم دیدم یه دسته رفتم بالاتر دیدم اخموه دستشو گذاشته رو پای من خم شده داره خودکارو بر می‌داره.
تا حالا هیچ پسری به من دست نزده بود.! منم عصبی شدم محکم زدم زیر دستش که با صندلی پخش زمین شد،خودمو کشید عقب تا نیفته روم کلاس همه خندشون گرفته بود ولی نمی‌خندیدن نمیدونم چرا !.
ولی خیلی با حال خورد زمین دوتا لنگاش روصندلی رفته بود بالا،سرشم رو زمین بود؛موهاشم ریخته بود به هم صورتشم قرمز شده بود یا خدا الانه که حمله کنه یهوی پقی زدم زیره خنده با خنده من کل کلاسم خندیدن
یکی از همون میز پاشد رفت تا کمکش کنه عه اینا چقد شبیه همن، فکر کنم داداش باشم پسره هم با خنده بلندش کرد. وقتی بلند میشد کنار گوشم گفت:
اخموه _بد میبینی خانم کوچولو ولی نگران نباش بر می‌گردونمت از همون‌جای که آمدی ،همون سیرک
چچی الان این با زبون بی زبونی گفت:من دلقکم ؟!.
- شمام وقتی از کنار قفسه‌های میمونا رد شدی حواست باشه اشتباهی نگیرند،نه اینکه خیلی شبیه هستید واسه همین گفتم.
با اعصابنیت بلند شد.
ارعع از مادر زایده نشده کسی بخواد بهم توهین کنه.
دوباره استاد به درس ادامه داد.!
تو سلف نشسته بودیم داشتیم با هم حرف می‌زدیم که چهارتا بوزینه آمدم میز بقلیمون .
رها- راستی چی شد که اون آقا اخموه افتاد ،نگو به من ربط ندارع که باور نمی‌کنم.
- تقصیر خودش بودوالا
بعدام واسش کل ماجرا رو تعریف کردم.
رها همین‌جور که می‌خندید یهو یه دختر آمد پیش اون چهارتا بوزینه .
چقدر اشنا هس!.
رها هم با چشم‌های ریز شده داشت نگاه میکرد.
ولی اون پشتش به ما بود
رها- میگم این دختره چقد آشنا میزنه!.
- اره انگار جای دیدمش
رها- ولکن پاشو کلاس دیر میشه.
باهم از سلف امدیم بیرون؛ رفتیم سر کلاس.
چند مین بعد اون چهارتا هم آمدن دقیق پشت سرما نشستن .
رها- میگم آروم یه بار این دست مبارکتو بکش رو سر دختر عمه من .آخه تو زیاد خواستگار داری شاید با این کار یه خواستگارم واسه اون آمد از ترشیدگی رهایی پیدا کرد.
- اولاً آرومو کوفت دومندش مگه دست من جادو داره که بکشم رو سرش شورر گیرش بیاد هیم ؟!.
رها- اصلا امتحان کن دستت و بکش رو سر من اگه تا فردا یه خواستگار گیرم آمد باید فردا شب تو شام درست کنی اگه نیومد من درست میکنم.
- از همین الان نقشه بکش ببین چی واسه فردا شب باید درس کنی .
رها - اصلا نگران نباش از الان واسه فردا نقشه می‌کشم چجوری غذای که درست کردیو بخورم
- می‌بینیم
رها- می‌بینی
بعد دستمو گذاشتم رو سرش. پسرا هم عقب داشتن به حرفای ما گوش میدادم.
همین که خواستم دستمو برادارم یکی رهارو صدا کرد منم دستم همونجا خشک شد.
همون پسریه تیتیش مامانیه بود!.
پسره اول به دستای من نگاه کرد بعد رو به رها گفت:
پسره- رها خانم میشه بعد از کلاس چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟!.
رها- برایه چی
پسره با خجالت:
پسره- امم چیزه برای امرخیر.
هان چی گفت¿
هممون با دهن باز زل زدیم به پسره که سرشو انداخت بود زیر!.
رها- آقای...
پسره- مصطفی... مصطفی هاشمی!
رها - آقای هاشمی شرمنده ولی من قصد ازدواج ندارم.
مُصی{مصطفی}- فقط...
رها- واقعا معذرت می‌خوام
مصی- نمیشه یزره فکر کنید.
رها- خیر!
مصی- پس خدافظ
ور رفت ما همین‌جوری به رفتنش نگاه می‌کردیم ،دستمو آورم پایین الان شش جفت چشم رو دست من بود.
- قرمه سبزی درست کنم یا بادمجون
بعد به رها نگاه کردم یهو پقی زدیم زیر خنده.
همه کلاس برگشتن طرف ما شش‌تا از بس خندیده بودیم از چشم‌هامون اشک میومد.
یکی از اون چهارتا - وایی دختر خیلی باحالی
استاد امد نتونستم جوابشو بدم .
همین جوری که داشت حضور غایبی میکرد رسید به این چهارتا تفنگ دار.
استاد:شایان احسانی ،رهام ملکی،آراز سپهری ، آرمان سپهری
خوب پس درست حدس زدم داداشن.فامیلشون خیلی اشناس.!
استاد: انگار دانشجوی تازه وارد دارم ،خودتونو معرفی کنید.
رها- راها فرهمند ترم یک از شیراز آمدیم.
خوب الان نوبته منه آروم گفتم:
- سوتی ندم صلوات
پسرا ریز ریز می‌خندیدن.آرازم(اخموه)فقط پوزخند زد .
ایش شتر
- آرام صادقی ترم یک با دختر خالم امدم.
استاد - خوش امدید.
بعد از چندتا توضیحات با گفتن من سهرابی هستم،درس رو شروع کرد.
اخرهای کلاس احساس کردم یه چیزی رو کفشمه،نگاه کردم بند کفشم باز بود .بستم دوباره به استاد نگاه کردم.

استاد- خسته نباشید.
افف آزادی،
کیفمو برداشتم آمدم پاشم یه قدم نگذاشته بودم که یه چیزی زیر پام گیر کردو محکم خوردم به میز.
همه کلاس با تعجب نگاه می‌کردم.
-ای ننه دستم .
رها آمد بلندم کنه که چشمم افتاد به کفشم،بندای دوتا کفشم به هم گره خورده بود.!
یعنی کار کی می میتـ.
آراز گاو،خر،الاغ کفاست داشت با پوزخند نگاه می‌کرد.
دارم برات اق گراز.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
87
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
211
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
52

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین