. . .

در دست اقدام رمان کافونه | نرگس خسروی

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تراژدی
نام رمان : کافونه


به قلم : نرگس خسروی بانوقلم


ژانر : عاشقانه، پلیسی، اجتمائی
ناظر: @ماهِ نزدیک


خلاصه رمان :
روایتی بر اساس واقعیت!
ترس و افکار احمقانه‌ای که در سرم می‌پنداشتم، مرا از دنیای دخترانه‌ام بیرون کشید و گرفتار زندان زندگی و بدبختی کرد!
و زندانبان من، کسی است از جنس نخوت و جماد...و من هربار هروز در گوشه‌ای از این زندان سرد از بی‌رحمی او با چشم باز جان می‌دهم، اما نمی‌میرم.
چگونه باید خودم را به زندانم و زندانبانم عادت دهم؟
آیا عشق راه چاره می‌شود؟!
پس انتخاب می‌کنم تنها راهی را که در پیش رویم قرار دارد و به همان سو گام برمی‌دارم؛
چرا که از همین‌جا که اکنون ایستاده‌ام، کور سوی نور خوشبختی را در انتهای مسیر می‌بینم...
تا پایان این راه می‌روم و گلیمم را از آب بیرون خواهم کشید!
من تا آخر، محکم و استوار ادامه می‌دهم و دل این زندانبان سنگ دلم را به چنگ می‌گیرم...


مقدمه رمان :
آخرش یک نفر از راه می‌رسد،
که بودنش جبرانِ تمامِ نبودن‌هاست.
جبرانِ تمامِ بی انصافی‌ها و شکستن‌ها …
یکی که با جادویِ حضورش دنیایِ تو را متحول می‌کند،
جوری تو را می‌بیند که هیچ کس ندیده است!
جوری تو را می‌شنود که هیچ کس نشنیده
و جوری روحِ خسته‌ تو را از عشق و محبت اشباع می‌کند
که با وجود او دیگر نه آرزویی می‌ماند برایِ نرسیدن،
و نه حسرت و اندوهی برای خوردن.
دستش را که گرفتی، در چشمانش که نگاه کردی بگو :
«تو مثل باران هستی...
بارانی از گل،
بارانی از مهر،
بارانی از لبخند،
بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید!
با تو بودن را دوست دارم، چرا که تو را دوستت دارم آرام جانم
تا همیشه پای تو می‌مانم.»
حواست باشد!
بعضی آدم‌ها خودِ معجزه‌اند! انگار
آمده‌اند تا تو مزه‌ خوشبختی را بچشی...
آمده‌اند تا دلیلِ آرامش و لبخندِ تو باشند،
آمده‌اند که زندگی کنی.
قدرشان را بدان...(:
.
(کافونه #cafune، یه کلمه پرتغالی برزیلی هست که جزو منحصر به فردترین کلمات دنیاست..
معنیش میشه حرکت دادن نرم انگشتان میان موهای کسی که دوستش داری!♥️🌿)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بخشدار کتاب

رمانیکی فعال
رمانیکی
بخشدار
- کتابدونی
شناسه کاربر
1518
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
0
نوشته‌ها
209
پسندها
561
امتیازها
113

  • #2
wtjs_73gk_2.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|​
 

banooghalam

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
1709
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
5
پسندها
18
امتیازها
83

  • #3
نام رمان : کافونه


به قلم : نرگس خسروی بانوقلم


ژانر : عاشقانه، پلیسی، اجتمائی


خلاصه رمان :
روایتی بر اساس واقعیت!
ترس و افکار احمقانه‌ای که در سرم می‌پنداشتم، مرا از دنیای دخترانه‌ام بیرون کشید و گرفتار زندان زندگی و بدبختی کرد!
و زندانبان من، کسی است از جنس نخوت و جماد...و من هربار هروز در گوشه‌ای از این زندان سرد از بی‌رحمی او با چشم باز جان می‌دهم، اما نمی‌میرم.
چگونه باید خودم را به زندانم و زندانبانم عادت دهم؟
آیا عشق راه چاره می‌شود؟!
پس انتخاب می‌کنم تنها راهی را که در پیش رویم قرار دارد و به همان سو گام برمی‌دارم؛
چرا که از همین‌جا که اکنون ایستاده‌ام، کور سوی نور خوشبختی را در انتهای مسیر می‌بینم...
تا پایان این راه می‌روم و گلیمم را از آب بیرون خواهم کشید!
من تا آخر، محکم و استوار ادامه می‌دهم و دل این زندانبان سنگ دلم را به چنگ می‌گیرم...


مقدمه رمان :
آخرش یک نفر از راه می‌رسد،
که بودنش جبرانِ تمامِ نبودن‌هاست.
جبرانِ تمامِ بی انصافی‌ها و شکستن‌ها …
یکی که با جادویِ حضورش دنیایِ تو را متحول می‌کند،
جوری تو را می‌بیند که هیچ کس ندیده است!
جوری تو را می‌شنود که هیچ کس نشنیده
و جوری روحِ خسته‌ تو را از عشق و محبت اشباع می‌کند
که با وجود او دیگر نه آرزویی می‌ماند برایِ نرسیدن،
و نه حسرت و اندوهی برای خوردن.
دستش را که گرفتی، در چشمانش که نگاه کردی بگو :
«تو مثل باران هستی...
بارانی از گل،
بارانی از مهر،
بارانی از لبخند،
بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید!
با تو بودن را دوست دارم، چرا که تو را دوستت دارم آرام جانم
تا همیشه پای تو می‌مانم.»
حواست باشد!
بعضی آدم‌ها خودِ معجزه‌اند! انگار
آمده‌اند تا تو مزه‌ خوشبختی را بچشی...
آمده‌اند تا دلیلِ آرامش و لبخندِ تو باشند،
آمده‌اند که زندگی کنی.
قدرشان را بدان...(:
.
(کافونه #cafune، یه کلمه پرتغالی برزیلی هست که جزو منحصر به فردترین کلمات دنیاست..
معنیش میشه حرکت دادن نرم انگشتان میان موهای کسی که دوستش داری!♥️🌿)
#پارت1
#کافونه
#نرگس‌_خسروی

باد بی‌رحمانه خودش را به شیشه‌های زوار در رفته‌ی کلبه چوبی می‌کوبید و صدای جیغ و ناله‌های زنی در میان صدای رعد و برق و باران زوزه‌ی سگ‌های ولگرد هویدا بود. زنی که زخم‌ها بر روح و تنش بود؛ نامردی دیده بود و زندگی به کامش تلخ‌تر از زهر بود.
زنی تنها و بی‌کس، که با تاسیانِ نبود مردش در گوشه‌ای از این دنیای بزرگ، در شبی سرد و بارانی به سختی بار شیشه‌اش را روی زمین می‌گذاشت.
پیرزن قابله کودک تازه متولد شده را لای یک محلافه سفید رنگ پیچید و با لبخند رو به دخترک گفت :
-- نگاهش کن... بچه‌ات هم سالمه هم پسره... پس گریه‌ات واسه چیه دختر؟
دخترک بی‌چاره، بی‌رمق پتو را تا بالای سرش کشید و حتی رقبت نکرد نگاهی به نوزادش بیندازد.
درد و سرما در تنش رخنه کرده بود و بدتر از آن، دیگر از این زندگی سیر شده بود!
غم عالم از نبودن همسرش روی دلش آوار شده بود.
چقدر دوست داشت مانند زنان دیگر در چینین زمانی همسرش کنارش باشد؛ نوازشش کند و پا به پای او ذوق کودک نوپایشان را کند. برای پسرشان اسمی انتخاب کنند و... اینها چیز زیادی نبود که...!
بود؟
اصلا دل آن مرد از چه بود؟
سنگ؟
نه!
به گمانش دلش از فولاد و آهن بود که هم سخت بود و هم سرد...
صدای گریه‌های نوزادش در سرش می‌پیچید و صدای پیرزنی که یک دم از او خواهش می‌کرد که فرزندش را در آغوش گیرد، پلک‌های اشک‌آلودش را تکان می‌دهد.
اما ضعفی که در گوشه گوشه تنش ریشه دوانده بود اجازه تکان خوردن را به او نمی‌داد.
پیرزن پتو را از روی صورتش کنار زد و با دیدن رخسار رنگ پریده‌اش دخترش را صدا زد :
-- تی‌تی... تی‌تی اون ظرف کاچی و بیار.
طولی نکشید که دختر لاغر اندام و ریز جثه‌ای با ظرفی پر از کاچی که بخار از آن بلند می‌شد کنارشان نشست؛ ظرف را روی زمین گذاشت و بچه را از دستان مادرش گرفت.
تازه توجهش به آن کودک نیم وجبی که بین دستان تی‌تی دست و پا می‌زد و بی‌قراری می‌کرد جمع شد.
به سختی با کمک پیرزن در جایش نشست و دستانش را سمت دخترک دراز کرد...
او فرزندش بود.
پاره جگرش بود و مگر می‌توانست گناهان آن مرد سنگ دل را پای این موجود بی‌گناه بنویسد؟
مگر می‌توانست بخاطر پدرش، از او رو بگیرد؟
نه...
او مادر بود!
دل رو گرفتن از فرزندش را نداشت.
کودکش را، ثمره عشقش را در آغوش کشید و با دلتنگی نگاهش را به چهره سرخ شده‌اش دوخت.
لعنتی...
انگار که یک سیب را به دو نیم کرده باشند؛ چهره‌اش چهره‌ی همان مرد بود!
بینی‌اش را به پشت دست‌های نرم و کوچکش کشید و با تمام وجود عطر نوزادش را حس کرد.
عطر کسی را که در این نُه ماه، تنها همدم و هم صحبتش بود.
تنها کسی که آخرین امیدش بود...
حالا بین دستانش برای ذره‌ای شیر بی‌تابی می‌کرد.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
23
بازدیدها
166
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
35
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
17
بازدیدها
224

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین